عکس سمبوسه.....
f.khanoomi
۷۱
۶۹۰

سمبوسه.....

۲۸ مرداد ۹۶
دوستای پاپیونی .این سمبوسه ها بهونه ای شدن،تا بگم من ی جورایی نویسنده ام .البته هنوز کتابی رو چاپ نکردم .اما هر از گاهی رمان یا داستان های کوتاه مینویسم.حالا هم ک علاقه ام ب شما ها انگیزه ای شده واسم تا داستان های بیشتری بنویسم.از این ب بعد سعی میکنم گاهی داستان های نوشته ی خودمو براتون بگذارم.اینم اولیش.شاد باشید

ورود ممنوع
به ساعت اتاقش نگاهی انداخت که ساعت نه را نشان می داد .چقدر دیر کرده

بود .نامزدش ،علی را میگویم.قرار بود ساعت هشت و نیم جلوی در خانه شان

باشد تا او را به آرایشگاه ببرد.نا سلامتی امشب،مراسم عروسیشان است آن هم
با گرانترین تالار،مشهور ترین آرایشگاه و چهار مدل غذا برای شام .

با صدای رینگتونِ پیام گوشی اش،رشته ی افکارش پاره شد.علی بود.نوشته

بود:سلام لیلا جان.بیا جلوی در..............................

مراسم عروسی شروع شد .صدای موزیک، همه ی فضای تالار را پر کرده بود اما
با وجود این همه تدارکات ،جای یک نفر خالی بود اما هیچکس متوجه ی آن

نشده بود.

او برای عروس نوشت

:دختر عزیزم. خیلی دوست داشتم به عروسی ات بیایم و خوشبختی تو را

نظاره گر باشم اما حیف که دعوتنامه ای برایم نفرستادی.

من آمدم اما جلوی در نوشته بودی: ((ورود امام زمان ممنوع.))
...
نظرات