عکس ژله هندوانه ای
ADN
۱۱۸
۲.۲k

ژله هندوانه ای

۹ دی ۹۶
حضرت ادم وقتی از بهشت بیرون میرفت،
خداگفت:نازنینم آدم با تو رازی دارم اندکی پیشتر آی...
آدم آرامو نجیب پیش آمد!!!
زیر چشمی به خدا مینگریست...
محو لبخندغم آلودخدا، دل انگار گریست...!!
گفت: نازنینم آدم؟!
قطره ای اشک زچشمان خداوند چکید..
یادمن باش که بس تنهایم...
بغض آدم ترکید،گونه هایش لرزید...
به خدا گفت: من به اندازه ی گل های بهشت...
من به اندازه ی عرش...
نه، نه، به اندازه ی تنهاییت ای هستی من دوستت دارم....!!!
آدم کوله اش را برداشت....
خسته و سخت قدم برمیداشت... راهی ظلمت پرشور زمین!
زیر لبهای خدا باز شنید!
نازنینم آدم؟!
نه به اندازه ی تنهایی من!
نه به اندازه ی گلهای بهشت
که به اندازه یک دانه ی گندم!
تو فقط یادم باش.. 
...
نظرات