روزی که مجبور بشیم زمین رو تخلیه کنیم، من روی سیّارهی مسکونی جدید، عطرفروشی میزنم و از دلتنگی آدما کاسبی میکنم.
عطر خاک بارونخورده میفروشم،
عطر چمن کوتاهشده،
عطر زعفرون و برنج،
عطر بازار خشکبار و ادویه،
عطر زیر گردن یار،
بوی اقاقیا توی کوچهها، تو فصل بهار...
...