در بعد از ظهر یک روز بارانی پاییز ، طعم به یادماندنی سی سالگی را چشیدم...
من سالهاست که در انتظار این روزهایم...
روزهای سی.....
و چه زیباست این عدد و چه دلنشین است نفس کشیدن در سی سالگی....
چه فاخر است سی ساله بودن و احساس های ناب و غیر قابل وصفی دارد این من سی ساله...
اصلا چقدر زیبا شده ام ...
چه خانم برازنده ای ...
چه مادر جوان و شادابی...

چقدر سی سالگی برازنده ی یک خانم است ، این که بگویی من سی ساله هستم....

و از همه ی اینها زیبا تر چهل سالگی اس ، آه که نمیدانی چقدر در انتظار بغل گرفتن چهل سالگی ام هستم....
در چهل سالگی زیباتر میشوم ، حتی خیلی زیباتر از سی

چهل ساله که بشوم شاید مادر تر باشم ، فرزندانم مرا بیشتر دوست بدارند ، همسرم بیشتر از داشتنم خرسند باشد...
بیصبرانه در انتظار بودن در نقش زن زیبای چهل ساله ای هستم که کانون خانواده اش را گرم و گرم تر نگه میدارد و مهربان است و کینه ای از کسی به دل ندارد و به خدایش نزدیک تر است....
زن زیبای چهل ساله ای که دلش دریاست ، صاف است و زلال و بیکران و از دامنش میشود به معراج رفت...
پروردگارا در این روزهای پاییزی ، طلب طول عمر دارم ، عمری طولانی و پر بار و پر عزت و افتخار ، فرزندانی میخاهم قربانی راهت کنم و در قبالش بهشت و دیدار تو را می طلبم....
23/7/1397