عکس ژله
رامتین
۱۵۱
۱.۷k

ژله

۱ آبان ۹۷
سلام عزیزان🍁حالا که خاطرات شاگرد مغازه پدر بزرگم را گفتم یه خاطره پند آموز دیگه هم ازش بگم.
پسرک نحیف قصه ما یه بار تعریف کرده که بابام مریض شده بود خبر رسید به همسایه ها وفامیل همه آمدند عیادتش هفته اول توانستیم با چای وقند ازشون پذیرایی کنیم .خیلیا از لطفشون یا برای سرگرم شدن واینکه با بقیه دور هم باشن وحرف بزنن بجای یکبار سه چهار روز پشت سرهم میامدنددر واقع به اسم عیادت ولی برای سرگرمی.اینمدلی نه پدر مریضم ونه ما هیچ اسایشی نداشتیم یه روز مادرم گفت نه قندی ونه چایی برامون نمانده(بندگان خدا کل وسیله پذیراییشون همین بوده) از فرداش یه صندلی گذاشتیم پشت درحیاط تو کوچه وکلی لباس کردیم تن پدرم وخودمان. وتو سرما رفتیم پشت درحیاط ویکطرف من ویکطرف مادرم کنار صندلیش ایستادیم که یکوقت پدرپیرم از رو صندلی سقوط نکنه ومثل مترسک نگهش داشتیم.😁
هر کس میامد میدیدش ومیگفت ای مشی(مشتی)بهتری ما بجاش تند تند میگفتیم بله خداراشکر دیگه خوب شده مگه نمیبینید واونام خداحافظی میکردن ومیرفتن تا بالاخره از دست کلی عیادت کننده راحت شدیم.هر چند انقدر تو سرما من ومادرم ایستادیم که خودمان سرماخوردیم ولی خوب ارزششو داشت.😝
این حکایت عیادت واحوالپرسی خیلیاس که اون بچه به زبان ساده بیان کرده.بعضیا دیگه ول نمیکنن اگه کسی مریضی یا عمل جراحی داشته یا یه زمانی سکته ای کرده باشه تا ابد ولش نمیکنن هی میرن عیادتش هر وقت بیکار میشن براشب نشینی وسرگرمی میرن تا دیر وقت بالا سرش میشینن.انقدر احوالشو میپرسن که طرف شک میکنه میگه نکنه خوب نشدم نکنه ظاهرم مریضه نکنه یه چیزیم هست همه خبر دارن بهم نمیگن.
خلاصه نه اینکه کلا نسبت به اطرافیان بیتفاوت باشیم ونه انقدر سراغشونو بگیریم که کلافه بشن ومعذب.
واین بود داستان امروز من.😇
...
نظرات