عکس خورش عناب عالیه.?
زری
۵۰
۵۹۳

خورش عناب عالیه.?

۱۲ آبان ۹۷
✅در يکي از روزها زماني که آيت الله خامنه اي، رييس جمهور وقت، از ساختمان رياست جمهوري خارج مي شد، متوجه سر و صدايي شد که از همان نزديکي شنيده مي شد.
صدا از طرف محافظ ها بود که دور کسي حلقه زده بودند و چيز هايي مي گفتند. صداي جيغ مانندي هم دائم فرياد مي زد : «آقاي رييس جمهور! آقاي خامنه اي! من بايد شما را ببينم» .

✅ رييس جمهور از پاسداري که نزديکش بود پرسيد: «چي شده ؟ کيه اين بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمي دانم حاج آقا! موندم چطور تا اين جا تونسته بياد جلو.» پاسدار که ظاهرا مسئول تيم محافظان بود ، وقتي ديد رييس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد ، سريع جلوي ايشان رفت و گفت: « حاج آقا شما وايسيد ، من مي رم ببينم چه خبره» کمتر از يک دقيقه طول کشيد تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! يه بچه اس. مي گه از اردبيل کوبيده اومده اين جا و با شما کار واجب داره . بچه ها مي گن با التماس خودشو رسونده تا اين جا. گفته فقط مي خوام قيافه آقاي خامنه اي رو ببينم ، حالا مي گه مي خوام باهاش حرف هم بزنم» رييس جمهور گفت: « بذار بياد حرفش رو بزنه. وقت هست».پسرکي 12-13 ساله از ميان حلقه محافظان بيرون آمد و همراه با سرتيم محافظان ، خودش را به رييس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش ، خيس اشک بود . هنوز در ميانه راه بود که رييس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صداي بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدي» پسر با صدايي که از بغض و هيجان مي لرزيد ، به لهجه ي غليظ آذري گفت: « سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رييس جمهور دست سرد و خشکه زده ي پسرک را در دست گرفت و گفت :« سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جاي جواب تنها سر تکان داد. رييس جمهور از مکث طولاني پسرک فهميد زبانش قفل شده. سرتيم محافظان گفت :« اينم آقاي خامنه اي! بگو ديگر حرفت را » ناگهان رييس جمهور با زبان آذري سليسي گفت: « شما اسمت چيه پسرم؟» پسر که با شنيدن گويش مادري اش انگار جان گرفته بود ، با هيجان و به ترکي گفت:« آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبيل تنها اومدم تهران که شما را ببينم.»آقاي خامنه اي دست مرحمت را رها کرد و دست رو ي شانه او گذاشت و گفت:‌« افتخار دادي پسرم. صفا آوردي . چرا اين قدر زحمت کشيدي؟ بچه ي کجاي اردبيل هستي؟» مرحمت که حالا کمي لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: « انگوت کندي آقا جان! » رييس جمهور پرسيد: « از چاي گرمي؟» مرحمت انگار هم ولايتي پيدا کرده باشد تندي گفت: « بله آقاجان! من پسر حضرتقلي هستم» .آقاي خامنه اي گفت: « خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
✅مرحمت گفت: « آقا جان! من از اردبيل آمدم تا اين جا که يک خواهشي از شما بکنم.» رييس جمهور عبايش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشي؟»
-آقا! خواهش مي‌کنم به آقايان روحاني و مداحان دستور بدهيد که ديگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!
-چرا پسرم؟مرحمت به يک باره بغضش ترکيد و سرش را پايين انداخت و با کلماتي بريده بريده گفت: « آقا جان ! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسين(ع) به او اجازه داد برود در ميدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولي فرمانده سپاه اردبيل اجازه نمي‌دهد به جبهه بروم . هر چه التماسش ميکنم مي‌گويد 13 ساله‌ها را نمي‌فرستيم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس اين همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا مي خوانند؟ » حالا ديگر شانه هاي مرحمت آشکارا مي لرزيد. رييس جمهور دلش لرزيد. دستش را دوباره روي شانه مرحمت گذاشت و گفت:« پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداري؟ درس خواندن هم خودش يک جور جهاد است» مرحمت هيچي نگفت. فقط گريه کرد و حالا هق هق ضعيفي هم از گلويش به گوش مي رسيد.رييس جمهور مرحمت را جلو کشيد و در آغوش گرفت و رو به سرتيم محافظانش کرد و گفت :« آقاي...! يک زحمتي بکش با آقاي ... تماس بگير بگو فلاني گفت اين آقا مرحمت رفيق ما است. هر کاري دارد راه بياندازيد. هر کجا هم خودش خواست ببريدش. بعد هم يک ترتيبي هم بدهيد برايش ماشين بگيرند تا برگردد اردبيل. نتيجه را هم به من بگوييد»آقاي خامنه اي خم شد ، صورت خيس از اشک مرحمت را بوسيد و گفت : « ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان»
✅جمله مرحمت در ارتباط با روضه حضرت قاسم موجب شد، آقا طي دستخطي که مطابق متن زيرمرقوم فرمودند اجازه حضور اين نوجوان در جبهه بدهند:
" مرحمت عزيز مي تواند بدون محدوديت به منطقه اعزام شود. امضا: سيدعلي خامنه اي، رئيس جمهور"
کمتر از سه روز بعد ، فرمانده سپاه اردبيل ،مرحمت را خوشحال و خندان ديد که با حکمي پيشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. مي توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولي مطمئن بود که مي رود و اين بار از خود امام خميني حکم مي آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالازاده رفت در ليست بسيجيان لشکر 31 عاشورابا اين اجازه مرحمت عازم جبهه وسرانجام در۲۱ اسفند سال ۶۳ شهید شد. یادش گرامی باد. 😢
...
نظرات