عکس هنر جاری گلم
شهید پرور
۹
۲۰۹

هنر جاری گلم

۶ دی ۹۷
❤️
❤️
#رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات


#قسمت_چهل_و_ششم_داستان_دنباله_دار_بدون_تو_هرگز:

*گمانی فوق هر گمان*

اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد . علی کار خودش رو کرد . اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد . با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد . حتی برادرهاش
اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد قبل از من با زینب حرف می زدن . بالاخره من بزرگش کرده بودم
وقتی هفده سالش شد ، خیلی ترسیدم ، یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد. می ترسیدم بیاد سراغ زینب . اما ازش خبری نشد. دیپلمش رو با معدل بیست گرفت . و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد...
توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود . پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود . هر جا پا می گذاشت ،از زمین و زمان براش خواستگار میومد . خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود .
مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد ، دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید .
اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت . اصلا باورم نمی شد .
گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن . زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ...سال 77 _70 تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود . همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد و نتیجه اش زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد
مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید . هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ولی زینب محکم ایستاد به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت . اما خواست خدا در مسیر دیگه ای رقم خورده بود . چیزی که هرگز گمان نمی کردیم

#ادامه_دارد...

نویسنده :
#سید_محمد_طاها_ایمانی

✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
...
نظرات