عکس کیک مرغ
باران (کورد)
۳۴
۳۵۹

کیک مرغ

۳۰ اردیبهشت ۹۸
در ساختمان ما کمتر پیش میاد درگیری و دعوایی به گوش برسه، عمدۀ ساکنین تا حدودی متمول و تحصیلکرده هستند و بسیار ساختمان ساکتیه در کل،،،، اما دیشب ساعت های 11- 12 بود که شنیدم از توی حیاط صدای داد بی داد میاد.
به شخصه آدم فضولی نیستم اما خب احتیاط هم شرط عقله برای اینکه یه وقت شرّی نباشه که دامنش گریبان ما رو بگیره !!!
سرم رو از پنجره بردم بیرون ببینم چه خبره که دیدم «آقای مرزداری» همسایه ما در حال مشایعت یك عده ست که همه کراوات زده و شیک و با کفشای فوقِ پاشنه بلند در حال فحاشی و ترک کردن خانه هستند!!!
جالب اینجا بود که گل و شیرینی در دست آقای مرزداری بود و ایشان در برابر تمام فحاشی های مهمانانش که معلوم بود آمدن خواستگاری! سکوت محض بود و هیچ نمی گفت و وقتی رفتند بیرون جلوی چشم شان گل و شیرینی شان را گذاشت دم در و برگشت...
فردای آن روز آقای مرزداری را در پارکینگ دیدم. بعد از سلام و علیک بخاطر سر و صدای دیشب ازم عذرخواهی کرد.
گفتم مساله ای نیست اما عجیب بود از ان چهره ها همچون فحاشی های رکیکی! گفت نه عزیزم عجیب نیست... بی اینکه بپرسم قضیه چی بوده خودش شروع کرد به شرح دادن که:
«این جلسۀ سوم بود و همۀ قضایا حل شده بود و آمده بودن که قرار عقد و عروسی بگذاريم.
وقتی همۀ کارها را هماهنگ کردیم و نوشتیم. مادر داماد رو کرد به خانم من گفت خب ایشالله نوگل مان را کی ببریم برای معاینه دکتر؟ خانوم من پرسید هر وقت پدرش بگويد!
من که فکر نمی کردم مساله هماني باشد که فکر می کنم پرسیدم برای چی؟ که گفتن برای معاینه دوشیزگی دیگه...
گفتم هیچ مساله ای نیست.
ایشالله خانوما یه قرار بذارین با دختر من برید برای این مساله ؛آقا داماد هم تشریف بیارن با بنده که بریم برای معاینه...
پدر داماد گفت ببخشید برای چه معاینه ای؟ عدم اعتیاد و اینها رو که رسما میرن و می گیرن...
که گفتم نه خیر!
برای معاینه پیش دکتر متخصص کولورکتال (راست روده و مقعد) که ایشان هم متقابلا گواهی کنند آقا داماد گل ما احیانا اعتیاد به رابطۀ مقعدی نداشته باشن...
و بعد از اونش را خودتان می توانيد حدس بزنید»

گفتم بله
و مدت هاست که دارم به این موضوع فکر می کنم که کاش واقعا تمام پدران و مادران دختران این سرزمین جسارت آقای مرزداری را داشتند و مقابل این توهین بی شرمانه و در خواست گواهی بکارت از دختران به همین شکل ایستادگی می کردند و شدت وقاحت این موضوع را به همین صورت نمایان می ساختند
چه اینکه واقعا هم همین است و درخواست گواهی دوشیزگی به همان اندازه زننده ست که درخواست گواهی سلامت کولورکتال!
شوربختی مرد در این است که سن خودش
را نمی بیند!
جسمش پیر می شود اما تمنایش همچنان
جوان می ماند!
زن، اما هستی اش با زمان گره خورده!
آن ساعت درونی که نظم می دهد به چرخه ی زایمان!
آن عقربه که در لحظه ی مقرر می ایستد روی ساعت یائسگی!
این ها همه پای زن را می برد روی زمین سخت واقعیت!
هر روز می ایستد برابر آینه تا خطی بکشد به
چشم یا سرخی بدهد به لب!
تصویر روبرو خیره اش می کند به رد پای زمان
که ذره ذره چین می دهد به پوست!
اما، مرد پایش لب گور هم که باشد، چشمش که بیفتد به دختری زیبا، جوانی او را می بیند
اما زانوان خمیده و عصای خود را نه!
مگر وقتی که واقعیت با بی رحمی تمام
آوار شود روی سرش!!!!!

بخشی از رمان "چاه بابل"
اثر : "رضا قاسم
...
نظرات