عکس توپک خرمایی
تارا
۲۳۹
۱.۶k

توپک خرمایی

۲۴ تیر ۹۸
سلام دوستای خوبم😊
ببخشید متن طولانیه ولی بخونید خیلی قشنگه😍👇👇

#ما_بچه_نبودیم_بره_بودیم.. 🐑
بچه نبودیم که ما، بره بودیم. صبح خروسخوان همچین آروم، بدون نق و نوق از خواب بیدار می شدیم و صبحونه خورده و نخورده، یه مسافت چند صد متری را پیاده گز میکردیم تا مدرسه، سرویس کجا بود؟ تازه اون سالها سرد هم بود، یه کاپشن خرسک و یه کیف صد کیلویی و دست های لبو شده از سرما.
تو مدرسه هم بره بودیم! از ترس ناظم همچین رو خط سفید ده سانتی وا میستادیم که یه سانت از کفشمون از خط بیرون نمیزد، بازیمون چی بود؟ طناب بازی و لی لی و توپ بازی!! صبح لی لی، ظهر لی لی شب لی لی، خلافمون چی بود؟
پنج تومن میدادیم بابای مدرسه، یه تیکه پلاستیک مچاله میذاشت کف دستمون، یه قاشق هم قره قوروت چرک صد سال مونده میریخت روش، ما هم با لذت ، ددِ ِبلیس، یا فوق فوقش، فوت فوتک میخریدیم، که عبارت بود از دو ممیز سه دهم گرم آرد نخودچی مخلوط با شکر، تو یه پلاستیک چهار سانتی، که به طریقه فوق امنیتی مهر و موم و منگنه کاری میشد، با یه نی کوچولوی نارنجی کنارش. البته این فوت فوتک رو بیشتر مواقع نمیخوردیم، نگه میداشتیم که فوت کنیم تو سر و کله ی مخبر کلاس که چغلی همه رو میکرد. ظهر که میشد، همون مسافت طولانی رو برمیگشتیم خونه، دستشویی ها مثل الان نبود، ورِ دل آشپزخونه! یا تو حیاط بود، یا تو راهرو. دست و رومون را می شستیم و ایضا جورابامون رو، رو نرده پهن میکردیم، تازه می آمدیم تو، همچین بره هایی بودیم که همون بغل جاکفشی دفتر کتاب را پهن می کردیم و می نشستیم به مشق نوشتن،تموم می کردیم، برنامه ی فردا رو هم حاضر میکردیم. مثل الان نبود که خاله و عمه یه دست بچه رو ماساژ میدن، عمو و دایی اون یکی دست رو ،تا بچه چهار خط ب آخر رو بنویسه. اینقدر مشق می نوشتیم که گوشه ی انگشت وسطی قلمبه بود همیشه، میخچه وار.
بوی نهار دل می ربود ولی باید صبر میکردیم تا بابا بیاد، همه با هم غذا بخوریم، تنهایی خوردن و جدا جدا خوردن نداشتیم، والا جرات الیور تویست رو هم نداشتیم، بگیم ما گرسنمونه، باید صبر میکردیم، الان اگه بود میشد مصداق بارز کودک آزاری، ولی اون موقع درس صبر بود واسه ما! غذا هم هر چی بود، آبگوشتی، کوفته ای، لوبیا پلویی هر چی بود میذاشتن سر سفره! مثل الان نبود که مامان ها هی بگن: الهی دورت بگردم، فدات بشم، مرغ نمیخوری؟ کباب بخور، دوست داری زنگ بزنم پیتزا برات بیارن مادر قربونت بشه!!! هر چی بود میخوریم خدا رو هم شکر میکردیم.
الان که به نسل جدید نگاه میکنم، میبینم، ما هنوزم همون بره های مظلوم و بی دفاع و البته معصومی هستیم، که هنوز که هنوزه تو چنگال زندگی لی لی میکنیم.
کاش ميشد زندگي تکرار داشت...
لااقل تکرار را يکبار داشت...
ساعتم برعکس ميچرخيد و من...
بر تنم ميشد گشاد اين پيرهن...
ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺁﺏ
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺍﺏ
ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ
ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ
ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ

#متن_ناشناس

#توپک_خرمایی#ترافل_خرما#چای_آلبالو#خوشمزه#دیزاین#تارا
...
نظرات