عکس شله زرد
رامتین
۱۲۱
۲.۲k

شله زرد

۲۶ تیر ۹۸
بی بی هم به عادت همیشه برای اینکه به صاحبخانه کمک کنه میره تو زیر زمین ولی چون کم رو بوده روش نمیشه بره جلو و تو تاریکی می ایسته که میبینه خانم صاحبخانه در کوزه پنیر که اصولاً باید یه پارچه مینداختند و با نخ می بستن و بعدشم یک چوب یا خشت سنگین و یه تیکه سنگ رو درش میذاشتن تاموش نره سر وقتش رو باز میکنه. و گویا در رو محکم نبسته بودند و موش افتاده بوده توش و صاحب خانه دوم موش مرده را می گیره و پرتاب میکنه گوشه زیرزمین و با یک کاسه فضله موش را از روی آب پنیر میگیره و میریزه رو زمین و به عروسش میگه این کوزه رو جدا بذار برا مهمون هرکی اومد از این میزاریم دیگه پیش نماز مسجد گفته اگر کسی از نجاست خبر نداشته باشه اشکال نداره بخوره و پاک محسوب میشه از این پنیر بزار برا عالم خانوم اینا از یک روزه دیگه برا
خودمون بزار همون موقع بی بی از تعجب خشکش زده بوده یواش از زیر زمین میاد بالا و جریان و به عالم خانم میگه و اونم برافروخته میشه و به عروسا میگه زود بپوشین بریم صاحب خانه هم با سینی نون و پنیر و سبزی میاد میگه چرا دارید میرید بمونید و نمک نداره و ... که عالم خانم میگه قابلمه گذاشتم سر اجاق عروس ها یادشون رفته زیرشو خاموش کنن الان مطبخ آتیش گرفته و سریع برمیگردن و تو راه عالم خانوم میگه من مرده شما زنده حق ندارین پاتونو بذارین توی خونه این خانم کدوم پیشنماز گفته تو پنیر نجس و کثیف بدی مهمون تا هزار درد و مرض بگیره و تو دلش پر از کرم انگل بشه اگه پاکه خودت هم بخور و برگشتن خونه و دیگه با اون خانم قطع رابطه میکنند بی بی می گفت حدود هشت ماهی از اومدن به خونهرحمت گذشته بوده که بالغ میشه حالا تحت تاثیر جوشانده ها بوده یا حرفا نقلا و صحبت هایی که می شنیده و یا واقعاً وقتش بوده.عالم خانوم هم همه چیو بهش میگه و راهنمایش میکنه کم کم از لحاظ ظاهری و جثه هم تغییر میکنه و هیکلش شبیه خانوما میشه تمام این مدتم فقط یکبار میره مادرشو برادرشو میبینه ولی اینقدر سرد برخورد می کنن که بی بی خونشون احساس غریبی میکنه و زود برمیگرده دیگه به خونه رحمت و اعضای اون خونه عادت کرده بوده و شبا هم سرگرمی های خودشون رو داشتن با رحمت.اواسط تابستان یه روز عالم خانم میگه که بروید زیر زمین رو مرتب کنید مهمونی داریم اقوام شوهر محترم میان و عروس ها هم میرن حسابی زیر زمین و جارو میکنن و آب پاشی می کنند حصیر پهن می‌کنند و روشن فرش و پشتی و....آن زمانها گلریز و گلرخ آخرین ماه های بارداری رو میگذراندن ولی همچنان باید کار می کردند چون می گفتن زن حامله اگه کار نکنه بچه درشت میشه و دنیا نمیاد حتی باید سر تشت می نشستند و رخت چنگ می زدند میگفتن باید بشینین تا لگنتون باز بشه راحت بزایید بی بی میگفت اونایی که کلفت داشتن اغلب برای احترام کلفتارو زودتر می‌فرستادند منزل میزبان تا کمک کنند و خودشون کمی دیرتر مثلاً ساعت ده می اومدن به محض ورود هم اگر تابستان بود با شربت سکنجبین خیار یا آب لیمو یا آلبالو پذیرایی میشدم توسینیا دو سری لیوان میذاشتن یک سری که جلد لیوان (یا قال یا گالش)نقره داشتن و یکسری هم استکانهای بلور ساده چون کسایی که مومن بودن تو ظرفنقره خوراکی نمیخوردن میگفتن مکروهه بعد گز کلوچه تعارف می شد بعد از یک ساعت هم میوه تعارف می شد حتماً باید سر و ته خیار رو خودمون تو آشپزخونه می‌بریم و می‌گفتند زشته همین مدلی ببریم جلو ی مهمان و به همه تعارف می کردیم و هر کس دو تا میوه برمی‌داشت ناهار هم عالم خانم اغلب کوفته شوید باقالی درست میکرد اونم با چه زحمتی از صبح تو هاون( یانه یا چالک)قدیمی سنگی باید گوشت رومی کوبیدن تا چسبناک بشه و بعد هم کوفته هایی که وسطش گردو آلو و پیاز داغ یا کشمش بود باید توسط خود عالم خانوم تو قابلمه در حال جوش انداخته می شد و با هر انداختن عالم خانوم یه جیغ کوتاه میکشید میگفت این مدلی کوفته وا نمیره بعدم که سفره مینداختیم تو خنک های زیر زمین با کلی ترشی و نان سنگکه داغ و سبزی و تربچه نقلی، سفره پر بود از تنگ های رنگارنگ
شربت بهار نارنج چونن گرمی بود و با شویدباقالی جور بود. هیچ وقت مهمانی‌های زنانه رو فراموش نمیکنم چه لذتی داشت بعدا بزرگ ها یکی یه بالش میذاشتن و یه چرت نیمروز میرفتن و جوان ترها هم با آتش گردون مشغول چاق کردن قلیون های رنگارنگ شاه عباسی خانم بزرگا می‌شدیم و ردیفشدن میکردیم لب ایوون و حواسمون بود بچه ها بهشون نخورم بسوزن یا حباب قلیون بشکنه بعدشم رو سماور زغالی عالم خانوم چای دم کرد که عطرش کل خونه رو پر میکرد سالهاست اون عطرو دیگه حس نکردم بعد از چای و قلیون اگر کسی دایره تنبک بلد بود می زد و یکی دم می گرفت و می خوند و جوانها میرقصیدن و حسابی خوش میگذشت بعداً خربزه و هندونه که قاچ می شد تو پوستخودشون و برای هر چهار پنج نفر یک چهارم خربزه یا هندوانه میذاشتن و بعد از میل کردن پوستش را می بردند تو مطبخ و کلفتا پوست خربزه را دندون می زدند یا ته هندونه رو با قاشق میتراشیدن و لذت می بردند هنوز غروب نشده هم جمع می کردند و چادر سر می کردند و می رفتند و زندگی حالت عادی میگرفت اون روز بعد از رفتن مهمونها عالم خانوم دختراشو برای شب نگه داشت و قرار بود داماداشم بیان و شبم بخوابن عالم خانوم سه پسر و شش دختر داشت موقع جمع کردن حصیر زیر زمین یه عقرب سیاه له شده دیدم و گلرخ ترسید حالا از ترس یا وقتش بود یک دفعه درد زایمان را حس کرد و فرستادن دنبال قابله همه خسته و کوفته بودیم ولی بازم یه شور و حال عجیبی داشتیم
...
نظرات