عکس کباب تابه ای
رامتین
۱۷۵
۲.۴k

کباب تابه ای

۸ مرداد ۹۸
بردمش دکتر و گفت جای نگرانی نیست اغلب بچه ها بعد از یه مریضی اینطوری میشن و بقیه چیزا به ظاهر معمولی بود فقط کم حوصلگیش خوب نشده بود تو مهمونی و شلوغی عصبی میشد و جیغ می کشید منم سریع میومدم خونه خیلیا گله می‌کردند که چرا؟ تا میبینه تو به حرفشی بدتر میکنه محلش نده اینکه از آسمون نیفتاده منم بعضی وقتها قبول می‌کردم ولی بدتر می کرد روزها می گذشت ولی از حرف زدن خبری نبود از این دکتر به اون دکتر ولی می گفتند صبر کن انواع توصیه های خانگی را هم به کار گرفتیم از خوردن تخم کفتر تا بستن پشم به زیر گلوش و....ولی فایده نداشت خودم کم کم متوجه یه حالت هایش میشدم میرفت سر لباسشویی که می چرخید و مدت‌ها بهش خیره می‌شد بدون پلک زدن یا اگر خالی لکی روی پوست خود ش یا من بود انقدر با ناخن می کشید تا بکنه و انقدر این کارو میکرد تا خون بیاد یا وقتی صدای آب حموم میومد گوششو می گرفت و روی پای چپ و راست به حالت پاندول هی تکون تکون میخورد دیگه حدودای دو سالش شده بود طاقتم از این همه صبر کن درست میشه ها طاق شده بود انقدر پرس و جو کردم تا یه متخصص کودکان که تازه از آمریکا اومده بود رو پیدا کردم و به زحمت وقت گرفتم و علائمشو گفتم حقیقتش دنبال درمان حرف زدنش بودم نه چیز دیگه دکتر تند تند چندتا حرکاتی که می کرد و خودش گفت گفتم آره آره شما از کجا می دونید فکر میکردم استثنا فقط مهدی این کارارو میکنه تمام مدتم تو مطب مهدی دور خودش می چرخید گفت پسر شما مبتلا به اوتیسمه و یک کتاب معرفی کرد و گفت بخون و بعدش هم گفت وضع مالی تون چطوره گفتم خوبه گفت ببین یا این بچه را همین طور که هست با تمام مشکلاتش باید تحمل کنید یا یه پول حسابی براش بزار کنار خونه باغی جایی رو براش بگیر با یه پرستار یا بذارش مرکز نگهداری از این مدل بچه ها اینا فعلاً علت مشکلشون رو کسی نمیدونه درمانشونم همینطور خودتم معطل دارو و درمان نکن این که من میبینم از نوع سخت و آموزش ناپذیرشه اون لحظه حس می‌کردم بند بند وجودم از هم باز شده سرم رو تنم سنگینی می کرد می خواست قل بخوره بیفته جلو پام عین ساعت شنی پودر شدم و ذره ذره ریختم کف زمین یه نگاه به مهدی که همچنان در حال چرخش بود می کردم یه نگاه به دکتر صداشو نمی شنیدم، قدرتی نداشتم وگرنه دلم می‌خواست دهنشو از دو طرف انقدر بکشم تا پاره بشه نفهمیدم آخرش چی گفت مهدی و بغل کردم و اومدم بیرون به میز به در به دیوار می خوردم دقیقاً یادمه عید نیمه شعبان بود عید پسرم بود مردم شاد بودن شربت و شیرینی می‌دادند چراغونی بود ولی من همه جارو سیاه و سفید می دیدم خدا چرا همه خوشحالن چرا همه میخندن راه میرفتم بی هدف
۴۴
به مهدی نگاه میکردم دروغه دروغه پسرطلایی من تاج سر من غیر ممکنه نه مهدی چراغ رو نگاه میکرد و میخندید منم تند تند راه میرفتم به هرکس می رسیدم میگفتم آقا به نظر شما بچه من مشکلی داره خانم به نظر شما بچه من سالم نیست همه میگفتن وای عزیزم نازی ماشالا نه خانوم این چه حرفیه از منم سالم‌تر من تند تند با خودم می‌گفتم مرتیکه احمق معلوم نیست از کدوم طویله ای مدرک گرفته تو پنج دقیقه کلی عیب گذاشت رو بچم من برای حرف زدنش رفتم میگه بزارش توی باغ و....تند تند ماچش می کردم و می گفتم الهی فدات بشم تو شازده منی هیچیت هم نیست بمیره این دکتر خودم میبرمت گفتار درمانی عفونت به گوشت زده چیزی نمی شنوی که بتونی حرف بزنی تا خونه همینطور گریه میکردم رسیدم خونه همه چیزو برای حاج خانوم و شوهرم گفتم حاج خانم سرشو انداخت پایینو اشکش و یواشکی پاک کرد گفتم چرا گریه می کنی دروغ گفته بیخود می گه هیچیش نیست حاج خانوم گفت والا من پنج تا بچه بزرگ کردن بیست تا نوه دارم اومد حرف بزنه قورتش داد گفتم بگین بگین گفت به نظر من هم یکم حرکاتش عادی نیست شاید به قول شما به خاطر اینکه چیزی نمی‌شنوه بچه تو چشم آدم نگاه نمیکنه صداش می کنی محل نمیذاره جیگرم پاره شد گفتم نه نه هیچیش نیست رفتم تو اتاق جیغ می کشیدم و گریه می‌کردم مثل گرگ زوزه می کشیدم چه حالی داشتم مهدی هم از بیرون ترسیده بود و گریه می کرد فرهاد التماس می‌کرد بچه داره زهره ترک میشه بس کن اومدم بیرون مهدی و چسبوندم به خودم می گفتم هر کاری شده می کنم برات اینا دروغه چه حالی داشت فرداش کتابی که دکتر گفته بود گرفتم خط به خط خوندم وای چه به سرم اومده بود بیشتر حرکات مهدی توش بود آتیش بودم مثل آتیش می سوختم و می زجر میکشیدم می رفتم زیر دوش آب سرد و اشک میریختم مدام می‌گفتم چرا من چرا این بچه مگه ما چیکار کردیم که خدا دیوار از من کوتاه تر نبود آخه به خاطر کدوم گناه منو میخواستی بسوزونی با این بچه چه کار داشتی کم کشیدم تو زندگی آخه چرا چرا؟ یک ماهی تو این حالت بودم شوهرم و بقیه هم کم از حالت من نداشتند طول کشید تا بپذیرم مشکلو خیلی طول کشید
...
نظرات