عکس راحت الحلقوم
f.khanoomi
۴۸
۶۳۸

راحت الحلقوم

۲۴ مرداد ۹۸
هنر دوست گلم
#استعفاء_پارت37و38
جلوی در سالن که رسیدیم، از ماشین پیاده شد و در ماشین رو برام باز کرد خواستم پیاده شم که یکدفعه گفت:«دیدی چیشد؟! اینقدر ذوق دارم و محو تو و خانومیت شدم که یادم رفت دسته گل رو بهت بدم.» این رو که گفت ، لبخندی زدم و یکدفعه جلوی در ماشین خم شد و با یک دستش رو برد پشتش و با دست دیگه اش دسته گل رو که رز قرمز و صورتی بود تقدیمم کرد.با خوشحالی دسته گل رو گرفتم و تشکر کردم.بعدش هم کمکم کرد تا از ماشین پیاده شدم و با هم به سمت در رفتیم.تموم لحظات داشت توسط فیلمبردار ، ضبط می شد.با کمکش تونستم از پله ها بالا برم.سالن کوچکی رو برای مراسم عقد کنون گرفته بودیم وخانومهای اقوام نزدیک رو دعوت کرده بودیم تا برای عقد ، با یه مجلس زنونه ی با تعداد مهمون کمتر ، خرج سنگین روی دوشمون نباشه.با رسیدنمون به جلوی ورودی سالن، صدای جیغ و دست زدن ها بلند شد.این لحظات برای من توصیف کردنی نبودند که دست در دست کسی که عاشقش بودم،به سمت خوشبختی حرکت کنیم.خطبه ی عقد خونده شد .مادر علیرضا در حالی که اشک می ریخت ، نزدیک شد و بوسه ای به گونه ام زد و گردنبند طلایی که با علیرضا پسند کرده بودیم رو بهم هدیه داد.علیرضا لبخندی زد و جعبه ای رو به سمتم گرفت .با کنجکاوی نگاهش کردم و گفتم:«این چیه؟ سورپرایز ؟» خندید و گفت:« آره. این لحظه مهم ترین لحظه بود واسم.دوست داشتم با یه سورپرایز قشنگترش کنم.»با حالت خاصی نگاهش کرد و در جعبه رو باز کردم.باورم نمیشد! همون دستبندی که موقع خرید طلاهام ، خیلی ازش خوشم اومده بود اما چون النگو خریده بودیم، خواستم خرج اضافی نکنیم و نخریدیمش. یک دستبند ظریف و زیبا! من عاشق چیزهایی هستم که ظریف اند.نمیدونستم چجور ازش تشکر کنم . خواستم دهن باز کنم که گفت:« خانومم نیاز به تشکر نیست . راستش اون موقع نخریدم که الان سورپرایز بشی. خوشحال شدی؟» باز هم باور نمی کردم که مال هم شدیم. سرم رو به طرفین تکون دادم و گفتم:« علیرضا ! این قدر یک دنیا می ارزه برای من» چشمانش خوشحال تر از همیشه بود .از جایش بلند شد و اول ، گردنبندم رو بست و بعد هم دستبندم .نگاهی به جمعیت انداختم.همه مشغول خوردن شیرینی و میوه و احوالپرسی باهم بودن و کسی حواسش به من و علیرضا نبود.با شنیدن آهنگ «عروسک» از میثم ابراهیمی فهمیدم که نوبت رقص ما رسیده .یا بهتره بگم رقص من برای علیرضا.چون روی جایگاه مخصوص که رفتیم، علیرضا دست میزد و فقط من رو تماشا می کرد و تنها در چند حرکت ، من رو همراهی کرد.اما من تمام و کمال هنر نمایی کردم طوری که حتی یک لحظه هم از من چشم بر نمی داشت و مبهوتم شده بود.به درخواست خودم ، با آهنگ «ناز داره» از علیرضا روزگار هم رقصیدم و خیلی خوب بود.رقصم که تموم شد ، نزدیش شدم و سخت در آغوشش گرفتم که بوسه ای از پیشونیم زد. کم کم مهمون ها رفتند و عکس گرفتن هامون شروع شد, من بیشتر از عکاسمون برای ژست هامون نظر می دادم و عکس های عاشقونه ای گرفتیم.بعد هم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه ی مادرشوهرم حرکت کردیم تا شب رو اونجا بمونیم.ساعت نزدیک دوازده شب بود .هر دو و مخصوصا من ، به شدت خسته شده بودیم اما همچنان لبخند. از لب هامون پاک نمیشد و می خندیدیم.و لحظه های خوشی داشتیم...
سلام دوستای خوشگلم.احوالتون چطوره؟
من این چند روز حسابی در گیر مراسمات عروسی دختر خاله و پسرخاله ام.
شرمنده ک دیر به دیر پست میذارم.انشالله سرم خلوت بشه جبران میکنم
راستی یه نکته: گاهی اوقات من پارت جدید رمانمو مینویسم اما عکسی ندارم که پست بذارم.حلال کنید منو
و اینکه من سعی میکنم چند پارت رو یکجا بذارم، بجای اینکه هرروز پست بذارم پس لطفا صبوری کنید
خیلی خیلی عالی هستید💞
فداتون😄قربون نگاتون😏
...
نظرات