عکس پیراشکی گوشت

پیراشکی گوشت

۱ شهریور ۹۸
عکس ازآرشیو📷
۱--سلام دوستان...نمیدونم چرا امروز صبح که از خواب بیدار شدم..خیلی خسته بودم،مدام خمیازه میکشیدم وحتی حال حرف زدنم نداشتم...
تانزدیک ظهرهمین طور بودم اصلاحوصله ناهاردرست کردن وجمع کردن اسباب بازی های بچه هارونداشتم. هرچی میومدم یه کاری انجام بدم میدیدم انگارفقط توخونه دارم دور خودم میچرخم. هی بی حس مینشستم و به بی حالیم فکرمیکردم...
که یهوچشمم به ساعت افتاد،نزدیک۱۲بود😫 انگارهزار ولت برق وارد بدنم شده باشه ازجام پریدم ودیگه فقط میدویدم انقدر که تویکساعت هم ناهارو گذاشتم هم همه خونه رو جمع کردم. هم لباس ریختم توماشین که بشوره!..وهم تونستم اول اذان نمازموبخونم...اما وسطای غذادرست کردن کلی بچه ها اذیت شدن وبهانه گرفتن .کیفیت کارم وغذام هم مثل همیشه نشد😑ناهار سروقت همیشه حاضرنشدوهمسرم گرسنگی کشید☹

حالادارم باخودم فکرمیکنم چرا دیدن ساعت اون قدر انرژی به من داد؟!
یعنی قبل اون نمیفهمیدم باید تادیرم نشده به کارام برسم؟یعنی زوم کردنم روی بی حسی صبحم کاراشتباهی بود؟یاحتماباید دیر میشدوکاربیخ پیدامیکرد تااونطوری دور خونه بدوم؟
هزاران سوال دیگه،ذهنم ودرگیر کرده...
شایدم بایددنبال علت اون بی حالی میگشتم....ولی بیشترازاون علت برام مهم بود بدونم چی توی وجودمه که حتماباید احساس دیر شدن بکنم تایه فعلی ازم سر بزنه؟؟🤔
یعنی توی امور دیگه زندگیمم همینطورم؟؟😣
کدوم قسمت زندگیم؟

شماهم اینطوری شدین تاحالا؟ توی چه اموری؟

#پیراشکی_گوشت
...
نظرات