عکس چیز کیک یخچالی
f.khanoomi
۴۸
۵۱۳

چیز کیک یخچالی

۸ آذر ۹۸
#استعفاء_پارت47و48
علیرضا با دهن نیمه باز نگاهم کرد و کنارم روی زمین نشست. دستش رو با ملایمت روی بازویم گذاشت و گفت:« چی شده ؟ یه حرفی بزن.» سَرم رو بلند کردم و با نگاه عصبانی ام به دکتر که در چند متری ام ایستاده بود خیره شدم. علیرضا دنبال نگاهم را که گرفت ، فهمید که قضیه باید مربوط به اون زن باشه. از جایش بلند شد و روبه روی او قرار گرفت و محکم گفت:« چی به سر خانوم من اومده؟ هان؟!» با صدای علیرضا ، اون زن یک لحظه جا خورد و به تته پته افتاد. اما چند لحظه بعد به خودش اومد و گفت: «من فقط از خودم دفاع کردم.همین» علیرضا هم نه گذاشت نه برداشت و گفت:« هیچ کسی حق نداره با خانومم اینطوری رفتار کنه. هر کسی میخوای باش. حق نداری بهش دست بزنی . حیف که ...حیف که الان حالش خوب نیست وگرنه خوب میدونم چجوری ازت شکایت کنم که حساب کار دستت بیاد.» این رو گفت و با گام های بلند به سمت من برگشت.کنارم زانو زد و با اخمی که به پیشانی اش انداخته بود به دست خونی ام خیره شد‌. یک پرستار برای رسیدگی به دستم کنارم اومد و جای سرم رو پانسمان کرد. باورم نمیشد این من باشم که تا مرگ رفتم و برگشتم. اون خانم به ظاهر دکتر ، موهای زشتش رو از روی پیشونیش کنار زد و گفت:« من فقط ازش خواستم که بیشتر مراقب بچه تون باشه اما نمیدونم چرا یکدفعه چرا وحشی بازی در آورد!» یک لحظه حس کردم قلبم نمیزنه. به علیرضا نگاه کردم. تنها کسی که برایم مهم بود ، علیرضا بود.اینکه علیرضا این تهمت ها رو باور بکنه یا نه، خیلی برایم اهمیت داشت. علیرضا یک آن جا خورد . اما چند لحظه بعد دستی لای موهایش کشید و در حالی که به گوشه ای خیره شده بود ، گفت:« شما خیلی غلط اضافی کردی که داری هر چی دلت میخواد رو نثار خانوم من میکنی. صفات خودت رو روی زن من نذار... در ضمن ایشون حامله است و خب کوتاهی از من بوده که مراقبش نبودم. از این به بعد باید بیشتر حواسم بهش باشه.» ناباورانه به علیرضا خیره شدم. چقدر یک آدم میتونه بزرگوار و آقا باشه که تا این حد از خانومش حمایت بکنه.اشک توی چشمهایم جمع شد. چقدر من رو شرمنده ی خودش کرد. دکتر که حسابی ضایع شده بود چون انتظار رفتار دیگه ای از علیرضا داشت، از اتاق بیرون رفت .اما لحظه ی رفتن ، تیر آخرش رو زد و گفت:« میگم جواب آزمایش ها رو براتون بیارند.» وبیرون رفت و من و علیرضا در اتاق تنها موندیم...
سلام دوستای گلم...خیلی ممنون بابت استقبال گرمتون.
فقط یه چیزی بگم و تموم ..امیدوارم اون عزیزی که خیلی برام با ارزشه ، پستم رو بخونه . می سپارم به خدا...و یادش بیاد که...:
بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاسـت
آه ، بی تاب شدن عادت کم حوصـله هاست
مثل عکس رخ ماهت ، که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاسـت...
التماس دعا... فداتون+قربون نگاتون
...
نظرات