عکس کیک شیفون شکلاتی
آبنبات چوبی
۸۴
۶۵۲

کیک شیفون شکلاتی

۱۴ آذر ۹۸

(عروسکاتو جمع کن از رو زمین بچه خیر سرت بزرگ شدی.امشب مهمون داریما!)

از صبح همون روزی که بابا رفت برام عروسک بخره و دیگه برنگشت رفتار مامان خیلی عوض شده.عصبانی شده،سرم داد میکشه،کتکم میزنه،فحشم میده حتی...حتی یه بار رفتم بهش گفتم مامان به خدا بابا نمرده.من می بینمش.هر روز می بینمش.هنوز حرفم تموم نشده بود که فریاد بلندی سرم کشید و گفت:(پس اگه این دفعه دیدیدش بگو مامان داره خونه مردم کار میکنه که شکم ما سیر بمونه.بهش بگو تف به غیرتش.)و شروع کرد به گریه.بهش گفتم مامان یه وقتا حس می کنم عین قبل از اون زمانی که بابا معتاد شه پشت دیوار قایم شده تا من که از مدرسه اومدم بیرون زود بغلم کنه،بگه دلبر بابا خسته نباشی..اما..اما انگار خجالت میکشه ازم.تا میرم سمتش فرار میکنه.شاید دوست نداره این مدلی ببینمش.
با گوشه پیرهنش اشکاشو پاک کرد و شروع کرد به نوازش کردن موهام.دستاش انقدر زبر شده بودن که احساس می کردم دست یه مرد غریبه روی سرمه.گفت(هر وقت بزرگتر شدی میفهمی اوردوز یعنی چی)
یه بار از دوستم که کلاس زبان می رفت پرسیدم بهم گفت یعنی زیاد از حد! اما نمیدونستم چه ربطی به حال بابا داره...
سر شب، قبل اینکه مهمونا برسن مامان اون لباس خوشگلام که فقط تو عروسیا میذاشت بپوشم رو از کمد دراورد و تنم کرد.موهامو با حوصله شونه کرد.آرایشم کرد.گفتم مامان مگه قراره کی بیاد خونمون که انقد مهربون شدی؟ چیزی نگفت و فقط سکوت کرد
مهمونا که رسیدن من دویدم برم ببینم این مهمون که انقد عزیزه برای مامان کیه اما نذاشت.گفت برو تو آشپزخونه هر وقت گفتم بیا بیرون.از لای در نمیشد ببینمشون اما صداشون میومد.انگار میخواستن از مامان چیزی بخرن.همش سر قیمت چونه میزدن.آخرش که به توافق رسیدن مامان گفت دخترم برامون چای بیار.اومدم قوری از روی سماور بردارم اما زورم نرسید.افتاد و شکست.مامان سریع خودشو یه آشپزخونه رسوند.انتظار داشتم کلی فحشم بده اما بغلم کرد و گفت فدای سرت.خودت که طوریت نشد؟برو تو اون چمدون کنار کمد لباساتو جمع کن قراره بری سفر...
گفتم میشه عروسکامم بردارم؟
گفت نه تو دیگه بزرگ شدی دخترم.
منم به حالت قهر گوشه آشپزخونه نشستم و چشمامو بستم.دستای زبرش رو به سرم کشید.موهامو با کش بست.صورتمو نوازش کرد.منم چشمامو باز نکردم تا یکم بیشتر نازمو بکشه.با همون حالت گفتم:(اگر نذاری عروسکامو بردارم تا همیشه باهات قهر میمونما)
صدای مردونه ای گفت:(تو خودت عروسک منی خانوم کوچولو)
صدای گریه ی مامان بلند شد.چشمامو باز کردم.
تن نحیف من تو آغوش بزرگ یه مرد غریبه بود.غریبه ترین مرد دنیا..
اینجا معنی اوردوز رو فهمیدم..
#محمدرضا_احمدی


#سفارش_مشتری
#کیک_تولد
...
نظرات