عکس  کوبیده
زهره
۱۵
۷۹۴

کوبیده

۶ دی ۹۸
آرش گفت :
" زمین کوچک است ، تیر و کمانی می خواهم تا جهان را بزرگ کنم ! "

به آفرید گفت :
" بیا عاشق شویم ، جهان بزرگ خواهد شد ، بی تیر و بی کمان "
... ... 
به آفرید کمانی به قامت رنگین کمان داشت و تیری به بلندای ستاره ، کمانش دلش بود و تیرش عشق ...

به آفرید گفت :
" از این کمان تیری بینداز ، این تیر ملکوت را به زمین می دوزد "

آرش اما کمانش غیرتش بود و جز خود تیری نداشت ...

آرش گفت :
" جهان به عیاران محتاج تر است تا به عاشقان ، وقتی که عاشقی تنها تیری برای خودت می اندازی و جهان خودت را می گستری
اما وقتی عیاری ، خودت تیری ، پرتاب می شوی تا جهان برای دیگران وسعت یابد ... "

به آفرید گفت :
" کاش عاشقان همان عیاران بودند و عیاران همان عاشقان ! "
آنگاه کمان دل و تیر عشقش را به آرش داد و چنین شد که کمان آرش رنگین شد و قامتش به بلندای ستاره
و تیری انداخت ، تیری که هزاران سال است می رود ...

هیچ کس اما نمی داند که اگر به آفرید نبود ، تیر آرش این همه دور نمی رفت
...
نظرات