عکس کوفتهههههههه
رامتین
۲۵۳
۲.۶k

کوفتهههههههه

۱۲ دی ۹۸
مشاور ازم خواست در جلسات بعدی یگانه رو هم همراهم ببرم.با هم میرفتیم،خیلی تلاش کردم برای بهتر شدن وضعیتش،مدام از اوضاع واحوالمون جویا میشد وآرزوی بهبود روابطمونو داشت.
مشاوریه روز ازم خواست که تنها برم پیشش،رفتمو وگفت یکساله دارم باهاتون کار میکنم امروز میخوام رک وپوست کنده برای آخرین بار بهت بگم وپیشنهاد بدم که رابطتون رو تموم کن،.به نفعته.من اینجا به بسیاری از جونها مشاوره میدم خیلیا ،درصد خیلی بالایی مشکلاتشون ساده است دو طرف باهم یا گاهی با کمک بزرگترا حلش میکنن.بعضیا مشکلات پیچیده تری دارن که بالاخره یکیشون برای زندگیشون از موضعش کوتاه میاد.ولی مشکل شما اینه که شما تو را بطتون دو نفر نیستید ،سه نفرید،مادر یگانه تمام رشته هاتونو پنبه میکنه،جدیدا یگانه هم کاملا متوجه این قضیه هست ولی طوری که معلومه حس میکنه اگر به میل مادرش رفتار نکنه حق نشناسی کرده وظلم در حق مادرش کرده،در عین حالم عادت کرده به راحت طلبی،هر طور نگاه میکنم درنهایت بیشتر متمایله به مادرش.مورد شما مثل اینه که تو نوک انگشتای یگانه رو گرفتی ومیکشی طرف خودت ولی مادرش دورکمرشو گرفته ومیکشه طرف خودش .ناخنای یگانه تو گوشت وپوست تو فرو رفته وتو داری درد میکشی ولی هیچ پیشرفتیم نداری.رهاش کن وبزار اون دوتا باهم خوش باشن به شیوه خودشون، رهاش کن که کمتر درد بکشی.
نمیدونم چرا انتظار چنین حرفی رو نداشتم.نمیدونم شایدم داشتم ولی نه اینمدلی صریح(هر چند بعدها درک کردم مشاورم کاملا حرفه ای برخورد کرده ولازم بوده اینمدل صراحت بیان ).اومدم خونه ونزدیک یک هفته پیشاپیش سوگواری کردم برای از دست دادن یگانه برای از دست دادن دوسال عمرم.برای خاطرات تلخ وشیرینمون ،که صد البته برای من تلخا وپر دردسراش بیشتر بود.
مدام به دوسال گذشته فکر کردم به تک تک روزا واتفاقا،به اینکه چطورشهین خانم منو سراسیمه کشوند بیمارستان درحالیکه داد میکشیدبیا که یگانه عمل داره ودلم هزار راه رفت که چه بلایی سرش اومده و وقتی رسیدم دیدم یه تیغ کاکتوس کوچولو رفته پشت دستش ودکتر با یکم اسپری پوستشو بی حس کرد وبا نوک سوزن تیغ رو در آورد.به اینکه منو چقدر احمق وبازیچه فرض کرده بودن،من براشون یه موش کوچولو بودم که انداختنم جلو بچه گربشون که باهاش بازی کنه وسرگرم بشه.
تمام تلاشامو میدیدن ولی انگار بهم میخندیدن.
بعد از یه هفته دست وپامو جمع کردم از همون روز مشاوره هم گوشیمو کلا خاموش کرده بودم.به همه گفتم سراغ ازم گرفتن بگید مسافرته.
دوستای گلی که میگید متنات کوتاهه بیشتر از این نمیشه تایپ کنم،فکر کنم سال جدید میلادی اینطور شده شاید موقت باشه.
گوشیو روشن کردم،انواع واقسام خواسته ها و دستورات ریز ودرشت از طرف یگانه وشهین خانم.در واقع من دوتا زن داشتم یکی مدام درخواست داشت ویکی دستور.بلند شدم ورفتم وکارای مربوط به طلاق رو انجام دادم.بعد ازیه مدت وکیلشون تماس گرفت .سالها با این خانواده کار کرده بود واز همه چی خبر داشت.گفت داری طلاق میگیری گفتم بله.توقع داشتم بگه چه کاریه ودوباره فکر کن.گفت آفرین به تحملت که دوسال ایستادی.اتفاقا چند ماه پیش با پدر یگانه درمورد تو صحبت میکردیم،حتی آقا هم معتقد بود که تو فولادی هستی که هر چی ضربه میخوری مقاومتر میشی،آقا گفتن من دیگه از دست شهین سالهاست بریدم وفقط سکوت میکنم.امیدوارم جهان مثل من نشه.
حالا هم کاری داشتی وصحبتی خواستی بکنی یا پیغامی داشتی به من بگو چون شهین خانم گفتن دلشون نمیخواد دیگه با تو روبرو بشن یا روحیه دخترشون مکدر بشه.گفتم لطف دارید ولی هیچ کاری ندارم.
گفت من سعی میکنم کارا رو براتون سریعتر به جریان بندازم.گفت درمورد مهریه ام،پریدم تو حرفش وگفتم تمام مهریه نقد واماده است نگران نباشن،گفت بسیار عالی هر چند آقا گفتن ما نیازی نداریم ولی شهین خانم گفتن باید بگیریم حتی اگر ریختیمش دور ولی میگیریم تا دیگه اینطور با کسی بازی نکنن.گفتم من بازی کردم؟گفت چی بگم من خودم بهتر همه چیو میدونم.
کارامون با نفوذ وکیل واینکه طلاق توافقی بودسریع پیشرفت.البته مهریه بدلیل باکره بودن یگانه نصف شد ومن اینو مدیون شرطی بودم که پدرش برامون گذاشته بود .سالها از اون زمان میگذره من بیشتر بدهیمو به خواهرام بابت سکه ها دادم ،نمیخواستم زیر دینشون باشم یه مقداریشم نگرفتن وگفتن حلالت باشه.یه بار وکیل یگانه اینا رو اتفاقی دیدم گفت پسر برو که شانس آوردی از دست این مادر ودختر نجات پیدا کردی،یه داماد گیرشون اومده اسمش داووده بدبختش کردن نابودش کردن پسره با قرص اعصاب زندس ورو پا.کارشون اینه هر روز عکس بگیرن بزارن تو صفحشون وادای خوشبختارو در بیارن.کنجکاو شدم رفتم تو اینستا وصفحه یگانه رو پیدا کردم،چه عکسای رنگارنگی از زندگی شاد ولاکچریشون داشتن باهزاران فالور ساده لوح.ولی داوود بیچاره از قیافش معلوم بود که گیر افتاده ،زیر خیلی از عکسا مردم پرسیده بودن چرا خنده هاش مصنوعیه چراغم از چشماش میباره.
خیلی دلم میخواست بدونم منکه جهان بودم وجوجو وجوجول شدم اونکه داووده چی شده😜😜😜
الان سرخود وسردارخودمم.کار ،سفر،ورزش و مطالعه دارم واز زندگیم لذت میبرم.دیگه هم به ازدواج فکر نمیکنم،مثل پروانه آزاد وسبکبالم.(پایان)
ممنونم از همراهیتون
...
نظرات