عکس سمبوسه
fatemeh.1384
۴۶
۱.۱k

سمبوسه

۱۳ دی ۹۸
مامان بزرگم كجايى خيلى دلم برات تنگ شده. :-( خيلى تنهام تنهاتر از هركسى. برگرد پيشم اخه چرا هيچكى صداى منو نميشنوه. هر شب با بغل كردن لباسات ميخوابم بوي تو رو حس ميكنم قشنگ ترين مامان بزرگه دنيا

باید بنویسم که... رفت...کسی که دست هاش همیشه گرم بود...مهربون بود...نه فقط به خاطر اینکه مادربزرگ من بود...چون همه به پاک بودن ذاتش مومن بودن...وقتی فهمیدم رفت...وقتی فهمیدم دیگه نمیبینمش...زمان ایستاد...دلم تنگ میشه...گاهی خیال میکنم هنوز هست...هنوز قصه میگه...هنوز معماهای آسون آسون میگه واسمون تا از جواب دادن بهشون کیف کنیم!
 
آخرین باری که دیدمش خواب بود...چشماش بسته بود...آخرین باری که دیدمش نمرده بود...فقط خواب بود...فقط...
 
نمیشه یادت بره خوبی هاش...کوتاه ترین زمان آزاد... یعنی هجوم تمام خاطرات بچگی و نوجوانی و جوانیت با او...و این یعنی گلوت همش دردش میاد و فشار میاره...اصلا میدونی چیه؟ دنیا هی داره خالی تر میشه...نمیخوامش دیگه...
 
اصلا میدونی چیه؟ نباید میرفت...اصلا میدونی چیه؟ من هنوزم میخوام باشش...اصلا میدونی چیه؟ باید حالش خوب میبود...که این همه اذیت نشه....باااید


امروز هم مثل روزهای دیگر دلی بارون زده هستم
دلی هوایی برای گرفتن دستات
برای چشمان زیبا ات
برای بوسیدن پیشانی ات
...
آسمانی شدنت مبارک مادربزرگم
...