عکس آش دوغ
فاطمه
۱۳
۵۲۷

آش دوغ

۲۸ بهمن ۹۸
رفت و آمد باهامون نداشت.به عمو و بچه هاشم اجازه نمیداد باهامون رفت و آمد کنند.عمو چهارتا بچه داشت دوتا دختر دوتا پسر همه بجز محمد ازدواج کرده بودند.ما به ندرت اونا رو میدیدیم اونا هم از ما خوششون نمیومد.مامانم بنده خدا خیلی سعی کرد نظر بابا رو عوض کنه ک از عمو پول نگیره اما موفق نشد و بابا از عمو پنج ملیون قرض گرفت و چهارتا لنگه النگو مامانم فروخت و داد به اون شخصی ک قرار بود جنس بیاره تا از سودش قسمتی از پول رو برگردونه و عوض اون پول به عمو سفته داد ک سر سه ماه پول رو تمام و کمال به عمو برمیگردونه.بابا هر شب زیر گوش من و مامان و مجتبی میخوند که صبر کنید سه ماه دیگه این موقعهمه چیز میخریم و پول عمو رو پس میدیم.همش بمن می گفت اگه این کار بگیره میفرستمت دانشگاه آزاد.به مجتبی میگفت برات مغازه می زنم ک دیگه کارگری بقیه رو نکنی و به مامان هم میگفت میبرمت سفر و برات طلا میخرم.ماها هم هرشب با این فکر و خیال قشنگ می خوابیدیم.یک ماهی گذشت و خبری از اون شخص نشد اما بابا همش میگفت برمیگرده نگران نباشید.گفته کارش طول کشیده و جنس خوب گیرش نیومده اما برمیگرده.دوماه شدوخبری نشد.بابا نگران بودشبها دیرتر میومد خونه و کلافه بود.به زمین زمان بد و بیراه میگفت.مرتب می رفت در خونه دوستش و سراغ پول و اون شخصی که هیچ وقت نفهمیدیم کیه رو می گرفت اما خبری نبود نه از اون مرد نه از پول.به چشم میدیدیم ک بابا داره پیر میشه از فکر و بی خوابی شبها تا صبح تو حیاط کوچیکمونراه می رفت و قدم میزد و فکر میگرد.میدونستم نگرانه که چطوری پول عمو را پس بده.میدونستم نگران آبروشه.مامان مدام بهش میگفت چقد بهت گفتم و گوش نکردی.تابلاخره اونشببعد از دو ماه و نیم دوستش اومد خونه ما.زدیک یازده شب بود ک زنگ خونه رو زدندمجتبی در را باز کرد و چند دقیقه بعد بابا رفت دم در خونه و ما فقط دیدیم بابا نشست رو زمین و سرش رو گرفت.برای ما که دوماه چشم ب راه بودیم سخت نبود ک بفهمیم چه بلایی سرمون اومده.اون شخص تموم پولهایی ک گرفته بود را برداشته بود و برای همیشه ناپدید شد.بابا و بقیه همه جارا دنبالش گشته بودند اما انگار آب شده بود و رفته بود توی زمین هیچ جا پیدا نمیشد.بابا داغون بود و نگران عمو.....هر شب کابوس میدید.میترسیدم بلایی سرش بیاد.سکته کنه یا از دست بره..... ‌‌کاری از دستمون ب نمیومد شکایتم کردیم بی فایده بود.....بالاخره سه ماه شد.....مامان ب بابا گفتیه مدت برو شهرستان تا خورد خورد پول را جور کنیم و برگردونیم....
...
نظرات