عکس سالاد شیرازی
فاطمه
۴۰
۷۱۹

سالاد شیرازی

۲ فروردین ۹۹
میون اون همه دانشجو تازه وارد تازه چشمم آذین رو گرفت.دلم میخواست بشناسمش و بفهمم کی هست....اسمش رو بدونم.وقتی جشن تموم شد با نگاهم دنبالش کردم تا میون جمعیت ناپدید شد.شب که رفتم خونه هر دفعه بی اختیار تو فکرم میومد.اما نمیدونستم چرا.دلم میخواست زودتر فردا بشه و برم دانشگاه و زودتر بشناسمش.فردا صبح راهی دانشگاه شدم و تو حال خودم بودم یک گوشه نشستم و تی بگم رو تو آبجوش میزدم که پنج شش تا دختر با خنده های بلندشون توجهم رو جلب کردند وقتی برگشتم سمتشون یکی از اونها همون دختر سبزه دیروز بود که تو جشن چشمم رو گرفته بود.وقتی نگاهش به من افتاد گفت: بچه ها آقای حسینی که دیروز مسئول جشن بود.باشنیدن اسمم خودم رو جم و جور کردم و قبل از اینکه به خودم بیام اون دختر جلوم ایستاده بود.نگاش کردم. دلم بی اختیار براش میلرزید.بهم گفت: سلام من شمس هستم شما خوبید؟؟ما امروز روز اول کلاسمونه.با استاد......
برگشت سمت دوستش و گفت: میناااااا ما امروز با کی کلاس داریم؟؟؟
دلم میخواست اسمش رو بدونم که دوستش داد زد:چی میگی آذین.
آذین گفت: اه خنگ....اهان یادم اومد.با دکتر خوشابی...شما میشناسید.
واین شد شروع صحبت من و آذین..اون حرف میزد و من نگاش میکردم هر بار جوابش رو میدادم و به یک نحوی مکالمه رو کش میدادم.تا ساعت هشت و سی دقیقه شد و کلاسها شروع میشد. وقتی میخواست ازم جدا بشه یکم این پا و اون پا کردم و گفتم: اگه دوست دارید شمارمو یاداشت کنید شاید برای کتاب و جزوه و درس بدردتون خورد سوالی داشتید بهم پیام بدید جوابتون رو میدم.خندید و گفت: نه ممنون تو داشگاه میبینمتون.گفتم: باشه.
حالم خیلی گرفته شد و حرفی نزدم.آذین به سرعت به سمت کلاسها راه افتاد.به چایی که تو دستم یخ کرده بود نگاه میکردم اما فکرم پیش دختری بود که چند دقیقه پیش جلوم ایستاده بود.اون روز گذشت .از اون روز به بعد بیشتر توی دانشکده میدیدمش هر وقت سوال یا کاری داشت میومد سمتم و شروع میکرد به حرف زدن و بعد از تموم شدن حرفاش با یه تشکر و لبخند میرفت.احساس میکردم اصلا متوجه من و احساسم نیست و فقط فکرش دنبال درس و دانشگاه و دوستاشه.من رفته رفته بیشتر دلبستش میشدم و تو فکر خودم عاشق و دلباختش بودم.
پاپیون خواهش میکنم قبول کن دیروز تاحالا پنج بار پستامو پاک کردی😣😣
...
نظرات