عکس سوپ جو
zahra_85
۳۸
۵۶۴

سوپ جو

۸ اردیبهشت ۹۹
#اجباربه_خوشبختی
#فصل_دوم#قسمت_پنجم
درسا استینه لباسمو کشیدو گفت
_انید تورو جون عزیزت ول کن بیا تا مارو ندیده جیم شیم اونجا دانشگا بود نگهبانی بود حراست بود نزد لهمون کنه اینجا کسی نیس میزنه شکممونو سفره میکنه
+اه درسا حالمو بد کردی همش انرژی منفی
_بابا اصلا من کوهه انرژی منفی پاشو بریم جون من
میدونست جون عزیزام خیلی برام مهمه
+ایییی درسا چند بار بگم جونتو قسم نده
_حالا بریم دیگه قسم نمیدم
+بریم ترسو خانم
درسا از گوشه ترین مکان رفت شامو حساب کردو برگشت وخیلی نامحسوس به قول خودش(که خیلی تابلو بود😐) از کنار تختشون گذشتیم
_اهههههههه رو شدیم مارو نشناخت
_آهای خانما
_یا خود خدا شناخت
+بد شانسی تا این حد
نگاهی به هم انداختیم
_جیم بزنیم
_ترسوها میخواین فرار کنید هاهاهاها
+نعععععع
+چته زر زر میکنی گوشمالی امروز بست نبود
درسا انگار ترسش ریخته بود کلا همینجوری بود گیج میزد
_ولی آجی عجب گلی کاشتی رو صورتش
_داش همین نفله ها زدن صورتتو ترکوندن
همشون زدن زیر خنده منم پوزخند میزدم درسا هم چشم غره میرفت به یارو کچله نگاه کردم از چشاش آتیش می‌بارید
نگاهی به دوستاش انداخت که درجا خفه شدن
_دختر بودن وگرنه الان زنده نبودن
+تو هم شانس آوردی که پسر بودی وگرنه الان رو سنگ مرده شور خونه بودی نه رو تخت رستوران
_هه حتما تو هم میخواستی منو ببری رو تخت مرده شور خونه
+شک داری
_امروزم شانس آوردی کچل خان پنج دقیقه دیرتر حراست می‌رسید رفته بودی کما
_حالا می‌بینیم من شانس آوردم یا شما
_داداش ولشون کن میخوای برا خودت دردسر درست کنی
+باش قبول ببینیم کی شانس آورده، اینجا که نمیشه میریم اینجایه ماشینا
_قبول
من و درسا جلوتر میرفتیم اونو دوستاش پشت سره ما
_واییی انید میخوای بزنه بکشتت ول کن بیا در ریم
+مگه من ترسویم
_معلومه که نع اما اینا 5 تاین ما دوتا درک کن تو رو قرآن
با چشم غره ای به بحت بین خودمو درسا پایان دادم رسیده بودیم جلو ماشینا
+خوب بگو چطوری روتو کم کنم
_هه توجوجه میخوای رویه منو کم کنی، مسابقه میزاریم با ماشینا از اینجا تا....
+باش قبول
_هه آقا بازم کم میاری بنده تا حالا چند تا مسابقه اول شدم
+می‌بینیم
_میبینیم
ماشینا کنار هم یه دفعه درسا گاز میداد یه دفعه این کچله با شنیدن شماره سه گازو گرفتیمو مسابقه شروع شد
یه دفعه ماجلو بودیم یه دفعه اونا
اونا مارو مسخره میکردن ما اونارو
ما جلو میزدیم برا اونا شکلک در می‌آوردیم اونا جلو میزدن مارو حرصی میکردن
آنقدر استرس داشتم که نگو سره آخرین پیچ ما جلو بودیم که درسا یه اشتباهه کوچیک کردو عقب افتادیم با هزار جون کندن درسا وفوش های من به هم رسیدیم وهردو از جایی که تایین کرده بودیم رد شدیم
+نع باهم رو شدیم
_اه آره
+بخوشکی شانس نمیری درسا نتونستی رویه این کچلو کم کنی
_آقا به من چه تقصیر ماشینه گند تو بود
+زره مفت نزن ماشینه من خیلیم راستو ریسته
رفتیم پایین دوستای کچله به اون فوش میدادن منم به درسا بدو بیراه میگفتیم
_خوب خوب داش هر دومون برنده شدیم پس همینجا دست میدیدو این قاعله به پایان میرسه
هردومون شروع کردیم به اعتراض که با چشم غره های دوستان مواجه شدیم این درسای نمک نشناس با دوستای این کچل خان یه گروه شده بودن برا دست دادن ما وتموم شدن این قضیه
آخرشم کم اوردیم دست دادیم
_خوب نفله سربه سر شدیم از این به بعد دم پره من نچرخی وگرنه بد میبینی
+تو حواست به خودت باشه
_حس تو جوشه خودتو بزن
+مگه بیکارم جوشه تورو هم بزنم
_بسه دیگه انید بیا بریم
درسا به زور منو سواره ماشین کردو به سمته خونه درسا رفتیم اونو رسوندمو خودم رفتم خونه
بابا اومده بود اما خبری از مامان نبود
+سلام بابا
_سلام دخترم با درسا بودی
+آره رفتیم رستوران، کو مامان
_اه چی بگم هنوز نیومده
+آهان غصه نخور میاد ، شب بخیر بابا جونم
_ تو باشی غصه ازم فراریه، شب بخیر خوشگله بابا
کارای معمولیو انجام دادم خوابیدم
صبح زود بلند شدم ورفتم دنبال درسا ورفتیم دانشگاه به سمته کلاس رفتیمو نشستیم داشتیم حرف میزدیم که:
_عه سلام
نگاهی به سمته جایی که صدا اومد کردم دختره قد کوتاهه کمی تپلی با یه لبخند بزرگ داشت نگام میکرد
اصلا از دختر مذهبی خوشم نمیومد چون یه دفعه یه دختر چادرب به پوششم گیر دادو جلو همه بهم توهین کرد(به خانمای گله چادری برنخوره خودمم چادریم❤️)
با لحن سردی گفتم
+بله بفرمایین
اما اون اصلا به لحن سردم توجه نکرد با گرمی گفت
_اینجا کلاسه....
+بله درست اومدید
انگار ده ساله میشناستمون خودشو رو صندلی کناری ما جا دادو با لحن صمیمی گفت
_ایییی هلاک شدم تا کلاسو پیدا کنم
_الهیی بمیرم برات الان خوبی یه وقت هلاک نشی
_هههه نع نترس گلی الان که باشما آشنا شدم تموم این سختیه پیدا کردن کلاس از تنم بیرون رفت
_من رها سلطانی هستم وشما دو نفس
درسا با لبخند
_درسا امینی
ومن با اکراه
+آناهید راد
_البته همه صداش می‌زنند انید
آره من روزه اول با رها سرد رفتار کردم اما هر روز که می‌گذشت بیشتر عاشقش میشدم اون فرق داشت با بعضیا که میخوان به اینو اون گیر بدن مثل منو درسا شیطون بود
ما شدیم یه گروه، گروه سه کله پوک همه دانشگاه از دستمون اسی بودنو فراری......
...
نظرات