عکس افطاری شب۲۸ماه رمضان
zahra_85
۳۷
۷۲۱

افطاری شب۲۸ماه رمضان

۴ خرداد ۹۹
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم #قسمت_نهم
صبح که از خواب پا شدم باز یه برنامه جدید برای منه بخت برگشته چیده بودن رفتن به شمال با جنابه نامزد
+چییییی... من وارشام تنها بریم شمال
_اره چرا که نه مثلا قراره دوماه دیگه بشه شوهرت
چشمامو ریز کردمو گفتم
+عمرا اون روزو ببینید اصلا شما با خودتون چی فکر کردین من با کسی که ادمم حسابش ندارن به زور کناره خودم تحملش میکنم پاشم برم شمال اییییی
_حرف اضافه نباشه دیشبم لیلا ساکتو اماده کرده
+بگو پس برنامه از پیش تعیین شدس
_اره چرا دروغ بگم دیشب با عمو اینا این برنامرو براتون چیدیم
+مردشورتونو ببرن با این برنامه هاتون
_چیزی گفتی
+نع
_باشه پس برو حاضر شو تا دیر نشده ارشام تو راهه
+من تنهایی با اون لجن جایی نمیرم
_انید حرفه دهنتو بفهم میام چنان با پشت دست میزنم تو دهنت که خون بالا بیاری
+بیا بیا به خاطره یه تنه لش دخترتو بزن
_اووووف انید نرو رو عصابم
+برم چی میشه
مامان یه چشم غره بهم رفتو به سمته بالا پا تند کرد
اخیش کم اورد خخخخخخ
منم رفتم تو اتاقم وگفتم تا شما نیاین منم جایی نمیرم مثله بچه ها 😁
اونام کم اوردند وباهامون اومدن مزخرف ترین روزهایه زندگیم بود هر ساعتو هر دقیقه ارشامو دیدن واقعا قابله تحمل نبود اون یه هفته واقعا هفته مزخرفی بود راست میرفتم چپ میرفتم ارشام جلو چشمام بود خانوادم خوب از خجالتم در اومدن وهمش منو این تنه لشو تنها میزاشتن که مثله دو تا کفتره عاشق بشینیم سنگامونو وا بکنیم اما زهی خیاله باطل همش کل کل بود همش میرفتم رو اعصابش
............................... 20روز بعد.........................
تو کافه کناره بچه ها نشسته بودم
اعصابم خیلی خراب بود هر کاری میکردم بی فایده بود
_خوب انید تعریف کن
بی حوصله گفتم
+چیو
_اه انید چقدر گیجی تو به کجا رسیدی بالاخره خانوادت با این سوژه جدید چیکار کردن
_نه درسا انید از اول بگو که بتونیم تجزیه وتحلیل کنیم
_اییش
+امممممم خوب بعده اون یه هفته مزخرفه اول تازه ماجرا شروع شد هر شب مجبور بودم باهاش برم بیرون دانشگاه رفتو امدم با اون بود همونطور که خودتون دیدید، اما عجب لجنیه
_چطور مگه
+بابا پا شدم باهاش رفتم پاساژ گردی به اصراره مامان منو برداشته برده مغازه ای که دوست دختره قبلیش اونجا کار میکنه
دختره عجب سریشی بود همش نازو عشوه میومد اه
_تو چیکار کردی
+منم یه پوزخند زدم وبه ارشام گفتم من میرم اونطرف تا شما راحت باشین
_ایول بعد چیکار کردی
_ازشون عکس گرفتی
+اره بابا بیا گوشیمو ببین گالری شده همش عکسایه ارشام با دخترایه مختلف
_خوب همینا که یه سند خوب برا جدا شدنته
+خودمم اول همین فکرو میکردم اما زحی خیاله باطل مامان بابا اصلا به عکسا اهمیت ندادن وگفتن یه پسره مجرد از این شیطنتا زیاد میکنه
_اخه از شیطنت گذشته دیگه
+دیگه خیلی ضایع دارن ازش رد میشن
_من جایه تو بودم با کیفم دوتا میکوبیدم تو فرقه سرش تا بیفته بمیره
دستمو مشت کردمو گرفتم جلو دهنم
+عه عه عه پاشدم باهاش رفتم رستوران داشتم بدون اهمیت به حرفایه مزخرفش شاممو میخوردم که یه صدایه نازک شنیدم سرمو که بلند کردم میبینم یه دختره لاغر مردنی که همه جاش عمل بود مثل میمون از گردنش اویزون شده داره قربون صدقش میره ارشامم با لبخنده پهن باهاش خشو بش میکنه
انگار نه انگار مثلا نامزدش باهاشه
من که بدونه توجه داشتم شاممو میخوردم دختره نگاش بهم افتاد لباشو غنچه کردو رو به ارشام با یه صدایه تو دماغی گفت
_عشخم معرفی نمیتنی
+ با لهجه زر زر میکرد که بگه من خارج رفتم
بعدش ارشامم گفت نامزدم اناهید دستشو گرف طرفه دختره وگفت هم دانشگاهیم تو المان دلربا
ایی اصلا دلربا نبود بیشتر چندش بود پرو پرو اومد یاهام دست دادو کناره ارشام نشست کاملا معلوم بود هم دانشگاهیش نیس چون وقتی ارشام گفت هم دانشگاهیم دختره چشماش شد قده گردو
بچه ها خندیدنو گفتن
_حالا چرا تو حرص میخوری نکنه عاشق شدی کلک
+کی من، من غلط بکنم عاشق این لجن بشم از این حرص میخورم میدونه من ازش متنفرم خوب اما بازم یه کارایی میکنه که ازش بیشتر بیزار بشم
_خوب بعدش
+اینجا که دیگه نوبره وقتی رسوندم خونه بهش گفتم به مامان بابام میگم که با کیا میچرخی و..... خلاصه تهدیدش کردم
چشمام گرد شدو ادامه دادم
پرو پرو بهم پوزخند زدو گفت هرچی دلت میخواد بگو اخرشم ماله منی مامان باباتم مخالفت کنی اخرشم جات تا اخره عمرت تو خونه منه
_وا
+والا
_بابا مامانت چی گفتن
+مثله همیشه توجیهم کردن که این چیزا برا یه پسره خوشتیپ خوش قیافه خارج رفته پولدار با موقعیت عالی طبیعیه
بابا اینا بخوره تو فرقه سرش بیان یکی از همین خاطر خواهایه پولدارشو ببندد به ریشش من نمیخوامش
_اروم باش اجی جونم حرص نخور برا روزه عروسی گوستت خراب میشه ها
وهردوشون زدن زیره خنده
+کوفت
هر دوتاشون ساکت شدن
+مامان داره با زن عمو وسایله عقدو میخرن
_نه بابا
+جونه تو
_حالا چه خامی بر سره مبارکمون بریزیم
_خاکه رس تجربه نشان داده خاک رس از بهترین خاکاس
+پاشین پاشین کم تر زره مفت بزنید یه ماهو چند روزه دیگه من سیاه بخت میشم شما نشستین بگو بخند میکنین
_انید ما میخوایم تو بخندی وگرنه به قران که خنده هامون از ته دل باشه
لپ هر دوشونو بوسیدمو گفتم
+میدونم میدونم شما بیشتر از من به فکر خودمید اما واقعا کم اوردم اقا شروع کرده به تهدید کردن
_تهدیدددددد
+اره بهم میگه اخرشم تو ماله منی چه بخوای چه نخوای
کم کم روزها پشت سره هم میگذشتند یه چشمم خون بود یه چشمم گریه مامان تقریبا همه وسایلو خریده بود خونه رو هم چیده بودند
یه هفته مونده بود به عقد ارشام خوشحال بوداما من که قراره عروس باشم همش اشک میریختم
عصر بود یه ساعت دیگه با بچه ها قرار داشتم

.......................................................................

...
نظرات