عکس خورشتـ...Eggplant Stew...ـبادمجانـ
fatemeh goli
۲۶۲
۱.۶k

خورشتـ...Eggplant Stew...ـبادمجانـ

۱۹ خرداد ۹۹
#عشق_مجازی
#فصل_دوم
#پارت93

وکنترل تی وی روبرداشتم وروشنش کردم
روی مبل به شکم درازکشیدم وشروع کردم عوض کردن کانالها
انقدر گشتم تا یه کانال خوب پیداکردم که ایرانی حرف میزدن

باصدای گوشیم چشممو ازتی وی گرفتم
کامران بود
آدر نگاهی بهم کرد که صدای گوشیمو قطع کردم
دوباره زنگ خورد
تصمیم گرفتم جواب بدم

_الو
+الو مروین عزیزم خوبی؟
_ممنون شماخوبی
+آدر کنارته
_آره آره
+اهان پس بعدا زنگت میزنم
_دیگه نزن
+چرا؟؟؟

پاشدم ورفتم تو آشپزخونه
_کامران من دیگه جسمی روحی مال آدرم دیگه نمیخام زنگ بزنی بهم چون نمیخام ناراحتش کنم

گوشیوقطع کردم وتاچرخیدم برم بیرون
هیین بلندبالایی کشیدم
باتعجب قیافه آدر رو نگاه میکردم
که بایه لبخند بزرگ نگام میکرد

ساعتها گذشتو شب شد
وآرایشگر مشغول آرایش من بود
وقتی تموم شد خودمو توآینه دیدم
واقعا محشر شده بودم
بااون لباسو گل سروچکمه قرمزورژ قرمزم
مثل پرنسس بودم
ازاتاق زدم بیرون نصف مهمونا اومده بودن

آدر رو دیدم که نهان دستشو حلقه کرده بود دور دست آدر وبا مهمونا حرف میزدن
حرص میخوردم شدید
نفس عمیقی کشیدم واز پلها اومدم پایین
همه ی چشمها چرخید سمت من
هول شدم سرمو تنداختم پایین وسر یکی از میزای کوچیک پایه بلند ایستادم
آدر عجیب چشمش با من بود
ازم چشم برنمیداشت

#عشق_مجازی
#فصل_دوم
#پارت94

منم ازعمدنگاهش نمیکردم
ولی خداییش خیلی جذاب شده بود

یکساعتی ازمهمونی گذشته بود
حوصلم سررفت وخواستم برم توحیاط بشینم که

یه مشت بادیگارد سیاه پوست واردعمارت شدن
وهمه دور آدر حلقه زدن واسلحه هاشونو به سمتش گرفتن
یک مرد مسن وارد شدوبا پیپی که تو دستش بود روبه آدر گفت
_وقت تسویه حسابه

ترسیده رفتم جلو
همه داشتن جیغ میکشیدن
روبه آقاعه گفتم_چخبره اینجا؟
+به تو ربطی نداره خانوم کوچولو

آدر عصبی دادزد_بازن من درست حرف بزن اشغال

بادیگاردا اسلحه هاشونو روسرش گذاشتن
واقعادیگه به هق هق افتادم
_نکن تورو خدا نکن

جلو پای اون مرد زانوزدم وازش التماس کردم

آدر دادزن_مروین پاشو این آشغال ارزش اینکه جلوش زانو بزنیو نداره پاشو
+هیییس آدر هیچی نگو توروخدا
_مواظب خودت باش مروینم
+یعنی چی؟؟؟؟؟

مرده خم شد ودرگوشم گفت_هیچ گنگستری به گنگستر دیگه رحم نمیکنه

وبعد ایستاد ودستشو آورد پایین
که صدای گلولها گل عمارتو پر کرد

باورم نمیشدخدایاااااا
اون بادیگاردای عوضی هرکدوم یه گلوله میزدن
رفتم آدر رو توبغلم گرفتم
اشک ریختم داد زدم
_نکنین عوضیا نزنین...اشغالا

سرآدر که همینجور تو بغلم بود لبخندی به زور برام زد وگفت_آخ مروینم

سرش شل شد وازدستم افتاد
جیغ میکشیدمو جیغ میکشیدم وتوصورتش میزدم
_آدرررررر پاشووووو آدررررر من بدون تو نمیتونم تو روخداپاشو عشقم عمرم...زندگیم پاشوووووووو

#عشق_مجازی
#فصل_دوم
#پارت 95

بلند بلند گریه میکردم مردم منو همراهی میکردن
اون عوضی با بادیگارداش خیلی راحت رفت

ومن بودمو اشک

اومدن منو از آدرم جداکردن
ومن فقط چشممو به زمین دوخته بودم واشک میریختم
حق من نبود اینجوری بشه زندگیم
حق من نبود به عشقم نرسم


40روز گذشت وامروز روز چهلم آدر بود
هنوز باورم نمیشد دیگه ندارمش
تواین چهل روز هروز رفتم سرقبرش وباهاش حرف زدم
وامروز مراسم چهلمش بود

باورم نمیشد نیست
سرقبرش نشسته بودم وباگلاب میشستمش
همه دورم بودن
ومن اشک میریختم
وزارمیزدم
تو این چهل روز مامان اومده بود پیشم وکامران همجوره هوامو داشت
ولی من فقط دلم باآدر خوش بودکه تنهام گذاشت

امروز خیلی جیغ کشیدم خیلی گریه کردم
بدنم سست شده بود
وهمین باعث بیهوشیم شده بود

چشمموبازکردم ودیدم توبیمارستانم
نگاهی به دورم انداختم مامان وکامران کنارم نشسته بودن

مامان بغض کرد واز اتاق زد بیرون
کامران کنار تخت کنارم نشست
_کامران چیشده چرا مامان گریش گرفته بود؟
+یچیزی بهت میگم فقط خودتوکنترل کن وگریه نکن باشه؟
_باشه بگو
+توحامله ای
_چیییی
+ازت میخاممواظب بچت باشی به خودت استراحت بدی انگا خدا آدر روگرفت که این بچه رو بهت بده

گیجومنگ به کامران نگاه میکردم فقط

#عشق_مجازی
#فصل_دوم
#پارت_اخر


دخترنازم
ناز بانوجانم
خوب قصه ی زندگی منو تواین دفترخوندی؟
چهره ی تو مثل چهره پدرته
من بعداز به دنیا اوردن تو چندسال بعدش سرطان سینه گرفتم
من زنی26ساله
که اخرای نفساشه
ازدختر خودم نازبانو میخام که
همجوره زندگیشو داشته باشه
من پیش بابات جام امنتره عزیزدلم
مواظب خودت باش
توروقبل اینکه بمیرم به خانواده ای پولدار که بچه دار نمیشن میسپارم میدونم دوست دارن وازت محافظت میکنن

عاشق نشو دختـرم...

................ پایان...........

گاه این زندگی چه خوب میگذرد
گاه چه بد
مراقب کارهایمان باشیم که یک اشتباه کوچک باعث بزرگترین غم زندگیمون میشه
...