عکس بستنی سنتی زعفرانی
مریمانه
۷۹
۱.۱k

بستنی سنتی زعفرانی

۷ تیر ۹۹
سلام و هزاران سلام پر از سلامتی و شادی به همه ی دوستان عزیزم. امیدوارم هر جا هستین حالتون خوب باشه و کنار عزیزانتون شاد و سلامت باشید.
من هم حالم خوبه خدا رو شکر. یه مقدار درگیر یادگیری و کلاس زبان و امتحان و... از اون طرف هم برای بچه هام برنامه ریختم که تابستون از درس ها عقب نیفتند و این سال تحصیلی که نصفه نیمه گذشت باعث نشه که عقب بمونند. خلاصه به قول یکی از دوستانم تناردیه شدم و دارم از بچه ها کار میکشم😂 یه سری هم دخترم رو برده بودم موهاش رو کوتاه کنه. توی آرایشگاه تلویزیون روشن بود و دخترم هی سرش رو بالا میاورد که تلویزیون ببینه آرایشگره بهش گفت سرت رو پایین نگه دار موهات خراب میشه دخترم با یه مظلومیتی گفت آخه توی خونه مون تلویزیون نداریم. خانمه گفت آها سوخته؟ دخترم (در حالی که داشت پیاز داغ مظلومیتش رو زیادتر میکرد) گفت نه مامانم نخریده.🥺 بعد خانمه صاف وایستاد و زل زد تو چشمام گفت وااااااااقعا؟ چرااااااااااا؟🤯😳
از تعجب چشماش گرد شده بود.
بعد که براش توضیح دادم گفت یعنی چی که تلویزیون ندارین؟😳 چه مادر ظالمی هستی😂

خلاصه گفتم بیشتر خودم و ابعاد شخصیتیم رو باهاتون آشنا کنم.😌 آخه هر موقع می بینم که اینجا به من لطف و محبت دارین با خودم میگم نگاه کن چقدر خودم رو خوب جلوه دادم.دوستان خبر ندارن چه خباثت ها در من نهفته است😂
ببخشید که این مدت کوتاهی کردم و بهتون سر نزدم. واقعا شرمنده ی محبت هاتون هستم. زندگیم روی دور تند افتاده و اصلا متوجه نمیشم کی و چطوری روزها میگذرند. حتی روند تغییرات درونی و شکل گیری احساسات و رفتار و...برام سریع تر شده.
انگار قبلا اگه سه ماه طول میکشید که یه رفتار یا اتفاق رو تحلیل کنم الان نهایت سه روز شده و خیلی از اتفاقات و هیجانات رو هم سریع ازش رد میشم. نمیدونم این خوبه یا نه.🤔 فقط متوجه شدم که دنیا منتظر نمیمونه که من سر صبر از خودم غم زدایی کنم یا اتفاقات دور و برم رو تحلیل کنم. دنیا خیلی سریع تر داره میگذره و اگه بشینم زیاد در مورد چیزی فکر کنم یا هی غصه ی گذشته رو بخورم همین امروزم هم هدر رفته. به نظرم باید حسابی توی همین زمان حال زندگی کنیم و نسبت به آینده هم خوشبین باشیم. چند ماه پیش که قرنطینه شدت و جدیت بیشتری داشت مدت ها بود که خانواده م رو ندیده بودم اما همون روزهام میگفتم چقدر خوبه که صداشون رو میشنوم چقدر خوبه که تلفن هست و چقدر خوبه که سلامت هستند الان که همدیگر رو میبینیم و مثلا دستپخت مامانم رو میخورم هزاران بار خدا رو شکر میکنم که دارم از همچین لحظاتی لذت میبرم. مثلا توی اون لحظه شاید کلی چیزهای دیگه هم باشه که ذهن آدم دلش بخواد به اونا فکر کنه ولی تا جایی که میتونم به ذهن و فکرم چیزهای خوب میدم. خوراکی های خوب و شاد. خبرها رو دنبال نمیکنم. آمار و ارقام رو مدام بالا پایین نمیکنم عوضش ماسک میزنم و هندزفری توی گوشم و پیاده میرم کلاس زبان و توی مسیری که مردم نازنین رو میبینم به موسیقی ناب گوش میدم. توی همون لحظه هم حس میکنم چقدر همه ی این مردم رو دوست دارم.اون آقای مسنی که یواش یواش با پلاستیک میوه ش راه میره اون دختر بچه کوچولویی که بندهای ماسکش رو گره زده تا اندازه ش بشه... اون لحظه به بخار روی عینکم یا هوایی که کمی سخت تر از فیلتر ماسک میگذره فکر نمیکنم. خودم رو رها میکنم توی ملودی های موسیقی و به این فکر میکنم که من هستم. من سالمم. من می بینم. من میشنوم. من حس میکنم...
خدایا دوستت دارم
تو زیباترین هستی
تو از تمام نواهای موسیقی با شکوه تری
تو از تمام عزیزها عزیزتر هستی
هر کسی که توی زندگیم برام عزیزه رو تو آفریدی پس خودت چقدر عزیز هستی.
مهربان تر از هر کسی هستی ای مهربان ترین مهربانان.
...
نظرات