عکس #اطعام_غدیر
fatemeh goli
۱۱۴
۱.۵k

#اطعام_غدیر

۱۹ مرداد ۹۹

#عشق_مجازی📵
#پارت81

ستاره درازکشیده بود ستاره هم کنارش داشت باهاش حرف میزدوآرادبااخم فقط سرتکون میداد
مامان وباباداشتن روزنامه ای میخوندن

بلندسلام دادم که همه چرخیدن سمتم
بابا_سلام دخترم خوبی؟
+مرسی باباجون خوبم
_نوه منو چرااینجوری بستیش شهربانو
+چی؟
_هیچی شبیه شهربانوشدی

زدم زیرخنده
بابا_چیه خب اونابچه رومیزاشتن توسبد توگذاشتی توکیسه پارچه ای

باخنده گفتم_عه باباجون این آغوشیه کیسه چیه

بالبخندمانی رودادم دست بابا
چشمم به آراد خوردکه بالبخندجذابش داشت نگاهم میکردبرای اینکه همچین صحنه ای روازدست ندم خیره شدم بهش
سریع لبخندشوجمع کردوبه جاش اخم گذاشت
ازنگاهای ستاره خیلی میترسیدم
هرلحضه فکرمیکردم میخوادخفه ام کنه

سرمیزشام نشستم بعدازخوردن شام به اتاقم رفتم

امشب بحثمون سراتاق جداگانه ی مانی بود
باباگیرداده بود مانی باید جدابخوابه ولی دلم نمیخواست بچم ازم دورباشه
ولی بابااجازه داد اتاق کنارم باشه ونسترن خانوم فقط دراختیارمانی باشه
نمیدونستم این اصراربرای چیه
توجه ای نکردم مانی رو شیردادم وبه اتاق خودش بردم
دست نسترن خانوم دادم وبا تاکیدهای زیادم بهش گفتم مواظبش باشه
اونم ازاینکه ازمانی نگهداری میکردخیلی خوشحال بود ورسما یه دایه شده بود برای مانی

رفتم اتاق خودم حرکت کردم سمت تختم خودموپرت کردم روش

#عشق_مجازی📵
#پارت82

_صلاح نیست اینجوری بپری روتختت

ترسیده برگشتم طرف صدا که بازهم آرادبود رو کاناپه دراز کشیده بود وکتاب میخوند اثری ازوسایل مانی دیگه نبود
ابروهامو توی هم کشیدم
+ترسوندی منو
_اوخییییی کوچولو
+کوچولو هفت...

بانگاه تیزش حرفموخوردم
_خب به نظرت نبایدامشب همسرتو تمکین کنی؟
+نهههه بروکنارستاره خوشحالم میشه نه اینکه بیای کنارمنی که ازت متنفرم

کتابو روی عسلی گذاشت وبلندشد به سمت تخت اومد
خم شد روم که ترسیده گفتم_چیی... کارمیکنییی
+وای من دوست دارم طعم توروبچشم
_آرادبرواونورتاجیغو داد نکردم

بلندشدورفت سمت در دروقلف کردوبازنزدیک تخت شد
_حالااگه جیغم بزنی کسی نمیتونه بیادکمکت

رسما ترسیده بودم
هرچی التماس بود ریختم توچشمام ونگاهش کردم
_اینجوری نگام نکن من قلبم یخ زدس

کمی فکرکردم بعد
دستموگذاشتم روقلبش وگفتم+اینجوری نشون نمیده که یخ زده باشه خیلیم گرمه

لبخندی کنج لبش نشست
دستاموانداختم دورگردنش

لبخندش بزرگتر شدهولش دادم کنارم وروش خیمه زدم بانازپچ زدم_اوخی آرادی میخوای تمکین بشی بروپیش زنت

سریع ازروش بلندشدم دوییدم سمت در تا قفل روچرخوندم ودروبازکردم دستشو گذاشت رودرومحکم بستش
پشتم بهش بود
سرشو اوردتوگردنم وگفت_ستاره دیگه زن من نیست

#عشق_مجازی📵
#پارت83

چرخیدم طرفش باتعجب نگاهش کردم که ادامه داد_قراره طلاقش بدم
اخماموکشیدم توهم+بخاطرمن؟

انگشتشو باموهام بازی داد
_معلومههه

امامن قاتل داداشتم

اخماش کشیده شدتوهم مشتی به درکوبیددروبازکردورفت

******

آراد

انگارخیلی خواهانش شده بودم
اون بوش اون لبخندزیباش اون حرف زدناش منو به خودش میکشونداون موقع همه ی دنیا یادم میرفت
بعدازاون حرف اخرش رسما واقعیتایادم اومد وازاتاقش زدم بیرون

اون که خودش نمیخواسته سیاوش بمیره
خداخواسته سیاوش بمیره
داداش مهربونم الان زیریه خروار خاکه بعدمن دارم زنشو اذیت میکنم
تف به من
چقدر بدشده بودم
ستاره دیگه به دلم نمیومدحتی ازچشمم افتاده بود
ستاره باگذشته ی کثیفش برام یه هرزه شد
ونفس باآینده غم انگیزش برام یک دنیاخاطره شد

من عاشق نفس بودم وهیچکاری نمیشد کرد
چون من عاشقش بودم
من هرچیو خواستم تا الان گیرم اومده ولی نفس علاقه ای به من نداره
کاش اونم دوستم داشته باشه مثل قبلا
کاش عشق من یک طرفه نباشه

#عشق_مجازی📵
#پارت84

رفتم روی کاناپه توپذیرایی خوابیدم

_آراد...آراد...آراد...پاشووولطفااا

چشمامو بازکردم باصورت ترسیده نفس روبه روشدم
صاف نشستم
+چیشده؟؟؟چرارنگت پریده؟؟؟
_سسس...سوووسک...تووو... اتاقمه

واااای این دخترازسوسک ترسیده که اومده صدای من زده برای اذیت کردنش ساعت مچیموآوردم بالا
_ساعت3شبه خودت بروبکشش من خوابم میاد
بااسترسی که توچشماش معلوم بود وهی تکون تکون میخوردگفت+لطفاااااا...آرااااااد

دلم براش لرزید دیگه نتونستم جلوگیری کنم
قبل ازاینکه چیزی بگم منو دنبال خودش میکشوند بالا

رفتیم تواتاقش
هراسون نگاهشو اینوراونورمیکردتاپیداش کنه
یجا استپ کردو جیغ جیغ کرد_وایییی ایناهاشش آرادبکشش...نگاچه بزرگهههههه

نگاهشودنبال کردم رسیدم به سوسکی که نصف بندانگشتمم نبود
اشاره به سوسکه گفتم_ازاین ترسیدی منو ازخواب نازم بیدارکردی؟
اومد پشت سرم وایستاد+اینابالدارن زشتن ایییی...توروخدایا بکشش یا ببرش

ازحرف زدنش خیلی خوشم اومده بود باکفشام سوسکه روگرفتم ازپنجره انداختمش بیرون

_خب حالاکه بیدارم کردی من همینجامیخوابم
+عه...نه...نه بروهمون پایین بخواب
نزدیکش شدم موهاشو زدم کنار
_چراانقدرازمن نفرت داری؟
+نفرت ندارم ولی...
_ولی چی؟
+هیچی بیخیال
_نچ بگو
+خوابم میاد

رفت رو تخت وپتورو کشید روش
بدون حرفی رفتم کنارش خوابیدم پشتش بهم بود
موهای فرفریش بالشتشو پرکرده بود
دوست داشتم الان بغلش میکردم وموهاشونوازش میکردم
...