عکس ماکارونی
zahra_85
۲۹
۵۰۸

ماکارونی

۲۰ شهریور ۹۹
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_شانزدهم
_صبح که چه عرض کنم ظهرت بخیر
لبخنده خجولی زدمو بهش نزدیک شدم
+دیشب تا دیر وقت بیدار موندم برا همین صبحم خواب موندم
از بالایه عینکش بهم نگاه کردو به روبه روش اشاره کرد
_بیا بشین
رفتمو روبه روش نشستم
+خانم
_بهم بگو مادر جون
ابروهام پریدن بالا
+عه ناراحت نمیشین
_نه برا چی ناراحت بشم توهم مثله نوه هایه خودم میمونی ازهمون اول که دیدمت به دلم نشستی

اره جونه خودت همچین نگام کردیو گفتی این کیه که کاملا معلوم بود به دلت نشستم
اما جلویه افکاره مزاحممو گرفتمو با لبخند گفتم
+شما هم خیلی به دلم نشستین مادر جون
لبخنده محوی زدو با تحسین نگام کرد
نگام افتاد به باغچه کناره الاچیق که خالی بود
+عه چرا این باغچه خالیه
_نمیدونم شاید یادشون رفته توش گل بکارن
+امممم. من میتونم توش گل بکارم
لبخندی زد
_چرا که نه وسایلشو بیارو دست به کار شو
از زوق لبخنده پهنی زدمو دستامو کوبیدم به هم
+ایول بهت مادر جون
خنده بانمکی کرد تهه باغو نشون داد
_اونجا یه گل خونه هست که کنارش وسایله گل کاریه وسایلو با چندتا گلدون وردار بیار
تند تند سرمو تکون دادمو با دو به سمته ته حیاط رفتم اول وسایله لازمو برداشمو دمه دره گل خونه گزاشتم تا بعده برداشتنه گلا ببرمشون
وارده گل خونه شدم
نفسه عمیقی کشیدم ریه هام پرشد از بویه خوبه گل های متنوع
+آییییییی چه خوبه اینجا
نگامو دور تادوره گل خونه چرخوندم
ازهمه رنگی گل بود
با زوق به سمته رنگ قرمز رفتم
+اخی من قلبونه شکلتون بشم چقده شما گوگولین
چند تا برداشمو کنار گذاشتم
+وایییی اینجارو صولتی هم داره
از رنگ هایه مورده علاقم چندتا گلدون گل برداشتمو رفتم بیرون
بعده برداشته وسایل به سمته الاچیق رفتم
چکمه هایه تا پایینه زانوم ودستکش تا رو ارنجم رو پوشیدم که گِلی نشم شروع کردم به گل کاری ومادر جونم بهم زول زده بود
نگام که به گله رز افتاد یاده درسا افتادم عاشقه رزه قرمز بود یهو یاده گوشیم افتادم
+وایییییی خداااااا
_چی شد
+مادر جون به دادم برس
مادر جون با چشمایه گرد شده نیم خیز شدو بهم زول زد
_چیکار کردی مادر
+حتما درسا ورها تا الان دق کردن
_درسا کیه رها کیه؟؟؟!!
نگام به مادر جون افتاد که با نگرانی نگام میکرد
+درسا ورها دوستامن قرار بود بهشون زنگ بزنم بگم حالم خوبه اما یادم رفت
_خوب برو زنگ بزن الان
+نمیشه که
_چرا نشه
+اخه گوشیم دسته اقا ارازه
_پس باید تا عصر صبر کنی
+مادر جون شما بهش میگین که گوشیمو بهم بده
_باشه بهش میگم
+ممنونم
سری تکون دادو از جاش بلند شد
_تو به کارت برس منم برم یه کم استراحت کنم
+باشه
یکی دوساعته که اینجا مشغوله گل کاریم
با شنیدن صدایه ماشین سرم چرخید طرفه در
ماشینه اراز بود، هنوز که ساعته 1 هم نشده پس چرا اومده خونه
ماشینو پارک کردو اومد پایین دقیقا اگه میخواست بره تو خونه از کناره من رد میشد
داشت میرفت سمته خونه که منو دید
ابروهاش پرید بالا
یکمم احساس کردم گوشه چشمش جمع شد یعنی خندید نه بابا ارازو خنده
اما سریع برگشت به همون حالت یخیش وبدون حرف زدن از کنارم رد شد
بی ادب!!!
دوباره مشغوله کارم
همچین تو افکارم غرق بودم که اومده ارادو نفهمیدم
_عع سلام خانم
نگاش کردم
+سلام
باخنده گفت
_شما باغبونه جدیدمون هستین
+وااا کجایه من شبیه باغبوناس
اهم اهم
_خوب لباسات، هیکله گِلیت، دستت که توش بیله واز همه مهمتر کاری که میکنی
+خوبه خوبه
_ببخشید خانم باغبون شما با انیدما نسبتی دارین اخه خیلی شبیهین به هم
_اراد بیمزه نشو یعنی میگی منو نشناختی
+چرا دیگه شما خانم باغبونین
چپ چپ نگاهش کردم
+یه فرصته دیگه بهت میدم وبا نگاهی تهدید امیز بهش گفتم منو نشناختی
_نع جونه انیدمون
تو یه جهش بلند شدم وبا بیل به سمتش هجوم بردم که فرار کرد وهمونطوری زد زیره خنده
به سمته دره خونه رفتو گفت
_سرو وعضتو درست کن بیا داخل وگرنه پیش بینی نمیکم که از شره اخمایه اراز درعمون باشی
+ما که همیشه جلو تیربارونه اخماشیم
تک خنده ای زدو رفت داخل
نگاهی به باغچه انداختم
+اخیی قربونه دستم بشم که اینقده خلاقه بچم
بعد از ترو تمیز کردنه دستو صورتم به سمته خونه رفتم
داخل شدم
عطیه جون داشت میزو میچید تو چیدنه میز کمکش کردمو رفتم بالا تا ارادو صدا بزنم
به سمته اتاقش رفتمو در زدم
_کیه
+منم
_تو کی
+نمکدون انیدم
_اها بیا تو
سرمو بردم داخل سرش تو گوشیش بود
+عطیه جون گفت بیا ناهار
سری تکون داد
+ارازم صدا کن
_باشه
به سمته پایین رفتم مادر جون اومده بود یکی از صندلی هایه نزدیکه مادر جون کنار کشیدمو نشستم
+مادر جون
_جانم
+میشه به اقا اراز بگید بعده ناهار گوشیمو بده به درسا زنگ بزنم
_باشه
+اخ من قربونتون برم
_مزه نریز دختر
+چشممممم
همون موقع ارادو اراز اومدن
داشتیم ناهار میخوردیم که مادر جون صداشو صاف کردو گفت
_اراز
_بله مادر جون
_گوشیه انید دسته تویه
_تو کولشه که کولشم تو اتاقه منه چطور مگه
_بعده ناهار بده بهش به دوستش زنگ بزنه از نگرانی درش بیاره
_باشه تو فکره خودمم بود برا همین امروز تا کارم تموم شد اومدم
جلویه لبخندمو گرفتمو ساکت ناهارمو خوردم بعده ناهار هممون رو مبلا نشستیم
اراز رفت بالا وگوشیمو اورد روشنش کردو داد دستم
امروز بچه ها دانشگاه بودن حتما پیشه همن
دستام از استرس میلرزید با هرجون کندنی بود شماره درسارو گرفتم
...... بوق
...... بوق
....... بوق
...... بوق
دیگه داشتم نا امید میشدم که صدایه خسته درسا تو گوشی پیچید گوشی رو بلندگوبود وهمه میشنیدن
_الو
بعده چند روز صداشو میشنیدم صدایه اجیمو همدممو چشمام پره اشک شد
_الو چرا حرف نمیزنی
انگار لال شده بودم هیچی نمیتوستم بگم
_اقا مزاحمی
صدایه ضعیفه کسی از اونوره خط اومد که فهمیدم رهاس
_هیچی بابا مزاحمه
داشت قطع میکرد که صداش زدم
+درسا
چند ثانیه هیچ صدایی جز صدایه نفساش نیومد یهو جیغ زد
_انید خودتی اجی خودتی واییی رها انیده
صدایه نگرانه رها هم اومد که هی به درسا میگفت حالشو بپرس ببین کجاس خوبه
+اجی خوبی دورت بگردم
همونجوری که صدایه هق هقش میومد گفت
_کجایی دختر نمیگی ما اینور از دل تنگی میمیریم نمیگی دق مرگ میشیم
+حاله خودمم خوب نبود دری همش استرس داشتم
_حالا بیخی بگو ببینم کجایی حالت خوبه من فکر کردم دزدینت اخه چرا یه زنگ بهم نزدی
اشکام میریختن رویه گونم منم تند تند با پشت دستم پسشون میزدم
+داستانش مفصله فقط الان بدون جام خوبه حالمم خوبه تو بگو حالت خوبه رها خوبه
انگار گوشیوگذاشت رو بلندگو که صدایه رها هم توگوشی پیچید صداش میلرزید واز فین فین کردنش معلوم میشد گریه کرده
کمی که حرف زدیم وهرسه تامون اروم شدیم پرسیدم
+احواله اونور چطوره امنه
_نه بابا کجاش امنه خونه ما که همش تحت محافطته همشم منو تعقیبم میکنند اصلا نمیتونم از خونه بیام بیرون خونتونم که نگم بهتره مامان بابات سخت باهم درگیرن
+هوووففف اگه به نظرم احترام میزاشتن این اتفاق پیش نمیومد
_انید یه وقت این طرفا پیدات نشه ها ارشام بد به خونت تشنس
+ یعنی هفته دیگه نمیتونم بیام خونه مادر بزرگه رها
_واییی انید من خودم نمیتونم برم اونجا یه دفعه رفتم اومدن به زور خونه مادرجونمو گشتن از اون روزم بابا مامانم فقط اجازه میدن بیام دانشگاهو برگردم، بیرون رفتم ممنوع شده منو هم مثله درسا تعقیب میکنند
+حالا من چیکار کنم
صدام میلرزید......
...
نظرات