عکس دلمه
رامتین
۱۱
۲.۱k

دلمه

۱۹ آبان ۹۹
بچه ها تصمیم داشتم هیچوقت دیگه پاپیون داستان نزارم.بس که یه عده اذیت میکنن.ولی از بس اصرار کردید واز اون بدتر اومدید دایرکت اینستا ،دارم ادامشو میزارم اینام چک نویسه حال دوباره تایپشو ندارم اگر است وبود وشد کم وزیاد داشت دیگه بیخیال بشید.فقط دیگه دایرکت ندید هر روز از چهل تا دایرکت سی وهشت تاش ادامه روشنک چی شده.
اسما گفت میشه لطف کنید منو برسونید سر خیابون ،حسینم خیلی مودبانه ومحترمانه پذیرفت وگفت در خدمتم بفرمایید.نشستیم تو ماشین ودرمورد نمایشگاه حرف زدیم.حس میکردم حسین مدام از تو آئینه به اسما نگاه میکنه.اسماهم کلی حرف زد وزبون ریخت.خواست سر خیابون پیاده بشه ولی حسین نزاشت ورسوندش دم خونشون وپرسید طبقه چندم هستید و...
پیاده که شد ،حسین گفت چه دوست امروز وزبون داری پیدا کردی.گفتم الان پیدا نکردم مادر وپدرش سالها کارگرمون بودن وتو خونه مازندگی میکردن.گفت شوهر داره،گفتم آره داره جدامیشه .خوشم نیومد از سوالاش گفتم تو چرا انقدر داری ریز میشی تو کارا اسما شوهر داره یا نداره به تو چه.من میتونم درمورد یه آشنای تو از این سوالا بپرسم زن داره یا مجرده.گفت تو غلط میکنی.من فقط دیدم چون خیلی خانم شیک وپیک وامروزیه،خوش صحبتم هست کنجکاو شدم.گفتم جدی،شیک وپیکه ؟پاچه شلوارش یه وجب بالا مچشه مشکل نداره،آستینش تا آرنجش بالاست مشکل نداره،تاپ زیر مانتوشه ویقش بازه چی؟اگر شیک وپیکه چرا نمیزاری منم شیک باشم،منو زیر یه توپ پارچه گزاشتی.
گفت برو بابا ،تو زن منی، اون زن یکی دیگه.من دوست دارم تو اینمدلی باشی.
بعدشم اون ریخته بیرون چرا نگاه نکنم.اصلا گذاشته نگاه کنم.تو زوربهت میاره.بحث کردن باهاش بی فایده بود چیزی نگفتم.رسیدیم خونه گفت ببین از بس مفت خوردی زبونت دراز شده.الان داریم میریم تو چهار سال تو چرا مثل قاطری ،بچه دار نمیشی ،نکنه عقیمی.
الاغ گرفته بودم تا حالا چند تا پس انداخته بود.خواستم بگم آره کره خر پس مینداخت ولی چیزی نگفتم،هر بحثی باهاش پیامد وحشیانه ای داشت.
انقدر تو این سالها تحقیر وتوهین شده بودم که نگو ولی هیچوقتم برام عادی نشده بود،هر بار حرفاش زجرم میداد.
نمیدونم رو حس کنجکاویش بود یا میخواست منو اذیت کنه که مدام از اسما میپرسید.گفت روشنک موهات دونه دونه سفید شده،بد نیستا مثل اون اسما بری موهاتو زرد کنی.گفتم جدی مگه میزاری من بعد از عروسی پامو آرایشگاه نزاشتم موهامو خودم نوکشو میچینم.صورتمم خودم اصلاح میکنم.گفت خوب کاری میکنی،آرایشگاهها اصلا مطمئن نیستن،هزار جور آدم میان ومیرن.
هزار جور راه وچاه جلو پای زنا میزارن.نوچ بی خیال.شاید یه بار رفتم داروخانه برات یه رنگ خریدم بمالی به کله ات.حالا بی خیال این حرفا کی میخوای بچه بیاری.بشینی تو خونه واین خیریه واینا رو ول کنی.بافتنیم نمیخواد ببافی کور میشی.
گفتم سرگرمیه خوبیه می بافم.گفت بیخود میکنی ،از امروز میزاریش کنار به زهرا خانمم میگی گردنم درد میکنه...۴۱
گفتم من نمیگم خودت به آقا محمد وزهرا خانم بگو،بگو دوست ندارم زنم کار کنه حتی تو خونه.گفت من نمیگم،آقا محمد از این مرداس که هم میخواد مومن باشه هم روشنفکر.هزار بار تا حالا درمورد آزادی زنا وبرابری حقوق زن ومرد و...حرف زده.
میگه مردایی که زنشونو محدود میکنن وجدان ندارن وخودشون مریضن وحتما یه ککی به کلاه خودشونه.ول کن بابا ،شانس ما اینم چیزی حالیش نیست.زیر لب گفتم پس تو حالیته.گفت چیزی گفتی گفتم نه حرفی نزدم.گفت خلاصه اینکه از فردا بافتنی رو میزاری کنار،باید بری دنبال دوا درمون ببینی چه مرگته ،چرا بچه دار نمیشی،هر چند از بچه خوشم نمیاد ولی بد نیست واسه تو دیگه هوایی نمیشه دنبال کار بیرون وپول و...نمیری.چند وقتی بود که خاله حسین طبابت نمیکرد وبا شوهرش رفته بودن شمال وتو ویلاشون دور از هیاهوی شهر تو دل جنگل زندگی میکردن.حسین از خواهرش حسنا سراغ یه دکتر رو گرفت واونم یه دکتری رو معرفی کرده بود که تو یه ساختمان مطب داشت که کلا همه دکترا زن بودن یه دکتر قلب بود یه دکتر اطفال ویه دکتر زنان که زن بودنویه مرکز مشاور کودکان هم بود.خلاصه از اون ساختمانهای کم یاب که جدا سازی جنسیتی بود ومختص روحیه حسین.یه وقت برام گرفته بودن وقرار بود برم.تو تمام این چند سال من فقط یه بار دندانپزشکی رفته بودم ودیگر هیچ اونم خانم پسر داییش بود.اونروز رفتم تو مطب قلقله بود.حسین گفت منتظرت میمونم،هفت عصر رفتم یازده شب نوبتم شد،اونجا به خانمای باردار نگاه میکردم،من هیچ حسی نداشتم نمی دونستم بچه داشتن خوبه یا نه.اصلا مگه حس من مهم بود،من برده حسین بودم میخواست باید میگفتم چشم ،نمیخواستم چشم.رفتم پیش دکتر وشرح حال گرفت،گفت چند ماه پیش چکاپ شدی گفتم اصلا نشدم ،گفت برو رو تخت معاینه برا گرفتن نمونه.رفتم،مامایی که پیش خانم دکتر کار میکرد یه خانم شوخ طبع بود. گفت زایمان طبیعی داشتی گفتم نه،گفت پس دختر چرا انقدر درب وداغونی ،عین ننه جون منی که هفتاد سال پیش زاییده،شعاعی پاره شده.
دکتر اومد ،ماما گفت خانم دکتر زایمان نداشته ولی نگاه کنید.دکتر یه نگاه کرد گفت عزیزم بهت تجاوز شده،گفتم نه من شوهر دارم ،فقط با شوهرم بودم.گفت گلم شوهر وغیر شوهر نداره تجاوز تجاوزه دیگه.به هر حال الانم عفونت شدید داری باید درمان بشی.کجا زندگی میکنی،گفتم فلان خیابون،گفت واا محله اعیان نشینم هستی ،پس چرا تا حالا به پزشک مراجعه نکردی،من فکر کردم الان میگی فلان روستای دور افتاده ای که راههاش شش ماه از سال بسته است.
زدم زیر گریه...۴۲
...