روشنک: کدام قصه را خوش داری بشنوی؟ قصه های بازرگانان؟ قصه های جانوران؟ قصه های عشق؟ قصه های جن و پری؟
میرخان: شاید هم مکرِ زنان!
روشنَک: خِرَد تا به زَنان بِرسد نامَش مَکْر
میشود_ نه؟ و مَکْر تا به مَردان برسد نام عَقْل میگیرد!
میرخان: قصههایی هم هست دربارهی زنان بَدکاره
روشنَک: که نتیجهی مردان بَدکارند!
میرخان: و درباره غلامان و کنیزان
روشنک: که هوشیارتر از ارباب خودند!
میرخان: و دربارهی بردگان
روشنک: که به آزادی میرسند
میرخان: پس تو همه را خواندهای!
روشنک: من دوستدار قصّهی زنی هستم که پُشت پردهی نیی مینشست و مردُمان را شفا میداد!
شب هزار و یکم_ بهرام بیضایی
...