عکس سوپ
رامتین
۵۷
۲.۲k

سوپ

۲۶ بهمن ۹۸
مش سکینه رفت واومد ،گفت آره انگاری آقا تصمیم جدیه وخیلیم آتیشش تنده .
حالا نظرت چیه،بعدم نزاشت من حرف بزنم.گفت والا درستشم همینه از سرچشمه آب بیاری نه بری پایین دست رودخونه آب برداری.
به نظرمنم از هوشنگ خان آبی گرم نمیشه،خارج وداخلم نداره خبری نیست،میترسم ببرتت خارجم بچش نشه .ولی آقا ثابت کرده که میتونه پنج تا پسر کاشته.دختر جون ااین دیگه آخر بخت واقباله سریع بلندشو بریم چندتا رخت ولباس قشنگ بخر .بعدم برو حموم تر گل ورگل بشی،یه خانم ارایشگرم اومده بالاخونه اقدس خانم میگن خیلی قشنگ ابرو برمیداره از این مدل جدیدیا یکمم از این رنگ وروغنا برات بماله.بعدم یه سینی برداشت وشروع کرد پشتش زدن وخوندن که عروسی شاهانه ایشالا مبارکش باد،جشن بزرگانه ایشالا مبارکش باد.
خوده مش سکینه به تنهایی میتونست یه مجلسو شاد کنه.من هنوز کمی گیج بودم.ولی مش سکینه گفت بلند شو که بخت یه بار درخونه آدمو میزنه .بلند شو که به خوابم نمیدیدی زن آقا بشی.ای پیشونی منو کجا میشونی ،خواستگار نداشتی نداشتی وقتیم داشتی کیو داشتی.
بلند شدم رفتم حمام واقعا انگار تو خواب بودم،بعدم رفتیم از لیلا خانم خیاط چند دست لباس خوشگل خریدیم میگفت اینا رو فقط خانما وکیل و وزیر ازم میخرن،از خارج میارن برام.مش سکینه بادی به غبغب انداخت وگفت خورشیدم قراره زن آقا بشه،لیلا خانم گفت شوخی میکنی،مش سکینه گفت نه من با کسی شوخی ندارم،لیلا خانم گفت واااا چه جالب.خوب حالا که عروسی بیا از این لباس خوابای فرانسویم ببر واز زیر میز چوبیش چند تا جعبه شیک دراورد ودراشونو باز کرد ولباس خوابای تور توری نشونمون داد برام خنده دار بود ،آخه اینارو چطور میپوشن ،به زور یکیشو بهمون فروخت.بعدم دوتا لباس زیر بهمون داد گفت اینا کادو دیگه کسی تونکه وتومبون ننه دوز زیر لباسا نمیپوشه از اینا بپوش.
مش سکینه هم بعد از کلی چونه از دسته اسکناسا پولشو داد واومدیم بیرون هنوز پامونو از در بیرون نزاشته بودیم که لیلا خانم پرید پای تلفن تا این خبر به قول خودش جالب رو به همه بده.
بعدم رفتیم ارایشگاه وابروهامو برداشت،اشک از چشمام سرازیر شد .صورتمو ارایش کرد چه بوهای خوبی میومد کرم و...چقدر نرم ولطیف بود بعدم از یه شیشه بزرگ برام عطر زد،واقعا به خوابم نمیدیدم عطر بزنم خانم وشهناز خانوم رو میز اشون داشتن ولی من جرات دست زدن بهشو نداشتم زود متوجه میشدن،تو آیینه خودمو دیدم از خودم خجالت میکشدم انگار غریبه توایینه است باورم نمیشد این منم.ارایشگرم تند تند ازم تعریف میکردوچاپلوسی میکرد ومیگفت از این به بعد هرماه باید اینجا باشی...
اومدیم خونه یه جور عجیبی انگار منگ بودم،انگار همه چی تو خواب اتفاق می افتاد خیلی سریع وتند تند ،انگار یه دستی منو میکشوند روبه جلو،رفتم تو اتاق ،مش سکینه گفت ببین دختر حس میکنم هنوزم دودلی ،شاید ته دلت باهوشنگ خانه،شاید فکر میکنی الان میادو میگه نه نمیزارم توباید زن من بشی.نه جانم اینا فقط خواب وخیاله.هیچکس جلودار آقا نیست وقتی بخواد کاری بشه میشه.فکر نکن اگر قبول نمیکردی وحتی از این خونه میرفتی میتونستی با یکی دیگه ازدواج کنی نه آقا ول کنت نبود.پس باخیال راحت با آقا ازدواج کن وسرتو بنداز پایین وزندگیتو بکن.این ازدواج مثل معجزه زندگیته.
عصر شد عاقد اومد،دو نفرم از کارخونه اومدن شاهد عقد باشن ،مش سکینه وآشپزم وایسادن کنارم.منم یکی از اون لباس خوشگلا که خریده بودمو پوشیدم،یه لباس گلبهی بادامن پلی دار ویقه انگلیسی وجوراب سفید نازک هر چند که پاشنم انقدر زبر بود که دوتا سوراخ کوچیک روپاشنه جوراب ایجاد شد.خطبه رو خوند.مش سکینه گفت بار اول بله رو بگو آقا حوصله وصبر این لوس بازیا رو نداره که معطلش کنی .منم اطاعت کردم.
بعدم آقا یه جعبه مخمل بزرگ قرمز بهم کادو داد.مش سکینه تند تند تشکر کرد وبازش کرد یه سینه ریز طلا توش بود با یه انگشتروالنگو.وای که چقدر زیبا بود برای منی که به عمرم یه تیکه طلا نداشتم.نمیدونم برا من خریده بود یا از طلاهای خانم بود ولی برقش چشممو گرفت.
بعدم همه رفتن.من وآقا موندیم .آقا اومد جلو وسرمو گرفت توسینش وموهامو نوازش کرد وگفت چه خوشگل شدی،خیلی خوشگلتر از قبل.
باورم نمیشد این همون آقاییه که چند وقت پیش سر خانمو میزاشت رو پاش وکلی قربون صدقه میرفت واز گذشته وتمام فراز ونشیباش حرف میزد وطوری نگاهش میکرد انگار ی اگه نباشه دنیا زیر ورو میشه.
اون شب گذشت وآقا خیلی خرسند وراضی بود.فردا صبح مش سکینه برامون میز چیده بود ،برامنم یه کاسه کاچی که روش یه وجب روغن بود.
روم نمیشد مش سکینه ازم پذیرایی کنه،آخه من کوچکتر بودم وزشت بود ،معذب بودم.
آقا گفت دیگه تو خانم خونه ای لازم نیست بری کار کنی،رو کرد به مش سکینه وگفت اگر لازمه یه کارگر بگیر که خودتم زیاد زحمت نیفتی.اونم گفت چشم،حتما.
صبحانه رو به زور خوردم خجالتت میکشیدم جلو آقا دست تو سفره ببرم وغذا بخورم.
ولی آقا خیلی راحت بود.اونروز بعد از مدتها قبراق وسرحال کت وشلوار پوشید ومرتب رفت کارخونه.
مش سکینه وسایل رو میز رو جمع کرد ،ازش گرفتم گفتم بزارید بیارم گفت ابدا ،شر درست نکن.خانم که نباید کار کنه،نگران نباش همین امروز یه کارگر زبر وزرنگ میارم وردستم.بعدم رفت...
...
نظرات