عکس آبگوشت دیزی
منیژه
۷۱
۲k

آبگوشت دیزی

۸ بهمن ۹۹
🔘 داستان طنز

يك نفر در زمستان وارد دهی شد وتوی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بودمردم هم غريبه توی خانه‌هاشان راه نمیدادند
همين‌جور كه توی كوچه‌‌های روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند از کسی پرسيد،اينجا چه خبره؟
گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره وتقلا ميكنه ولی نمیزاد،ما دنبال دعا نويس می گرديم ازبخت بد دعانويس هم گير نمياريم
مرد تا اين حرف را شنيد گفت:بابا دعانويس را خدا براتون رسونده،من بلدم،هزار جور دعا ميدونم
فورا مرد مسافر را باعزت فراوان وارد كردند و خرش رابه طويله بردند،خودش را هم زير كرسی نشاندند،بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد،مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت:
اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد. ازقضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد
ازطرفی کلی پول و غذا به او دادند وبعد از چندروز که هوا خوب شد راهیش کردند

بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت وخواند دید نوشته:
خودم بجا،خرم بجا،ميخوای بزا،ميخوای نزا

─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
...
نظرات