عکس شیرینی دانمارکی
zahra_85
۱۱۹
۵۲۳

شیرینی دانمارکی

۷ اسفند ۹۹
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_سیو_یکم
فوری به سمته اتاقم رفتم رو تخت دراز کشیدم
به سقف خیره شدم دستامو زیره سرم قلاب کردم
ایییی یادش می افتم یه حسه عجیب بهم میده یه حالی داد وقتی رو ته ریششو بوسیدم یه حسه خوب بعلاوه قلقلک
زدم رو پیشونیم
ذهن جان خفه شو تا خفت نکردممممممم
خودمو با کتاب سرگرم کردم تا این قضیه رو فراموش کنم که خوبم عمل کرد
تا شب بیرون نرفتم بعدشم رفتم شامو پختم یه کوکو سبزیه لاکچری یه لقمه برا خودم گرفتمو میزو برا اراز چیدم وبعدشم به سمته اتاقم رفتم وتا اخره شب خودمو سرگرم کتابا کردم (منی که تقریبا با کتاب قهر بودم الان شدیم رفیق فاب هم)
بعدشم خوابیدم صبح که بلند شدم اراز رفته بود طبق نوشته ای که برام گذاشته بود ارزو ساعت 9 میاد فوری بلند شدمو شروع کردم بشور بساب بعده یه ساعت خونه از تمیزی برق میزد نفسه اسوده ای کشیدمو بعده تعویض لباسم رو مبل در انتظار ارزو نشستم
کم کم داشت خوابم میگرفت که صدایه زنگ اومد به سمته ایفون رفتم تصویره خندونه ارزو رو دیدم با لبخند درو باز کردم پنچ مین بعد ارزو جلو در بود
باز شدنه در مصادف شد با پرتاب شدنه ارزو تو بغلم
با جیغ جیغ گفت
_سلام بر خار شوهر جان
+سلام عروس خانم خوبی
_مسی شما خوبی داداشم خوبه
+ارا خوبیم تو چی اقاتون مامانیه اقاتون پسر عمه جان اقاتون خوبن
_ارع توپه توپن
وای خدا هلاک شدم دختر طعارف نمیکنی بشینم
+عه ببخشید از بس از اومدنت زوق کردم که کلا یادم رفت طعارفت کنم
_عب نداره باو شوخی کردم
خندیدمو به سمته مبلا رفتیم روش نشستیم
5 مین بود داشتیم با لبخند به هم نگاه میکردیم
+نمیخوای چیزی بگی
_از بس دلتنگتم دوست دارم بشینم فقط نگات کنم
خندیدم خواستم بلند شم که گفت
_کجا کجا بشین من هنوز رفعه دلتنگی نکردم
لبخندی زدم
+میرم چایی بیارم
_نع نمیخوام بشین انید کارت دارم
نشستم قیافش کمی رفت توهم
+خوب بگو
_راستش انید فقط دلتنگت نشدم بلکه مطلبه مهمی بود وظیفم دونستم که بهت بگم هر چی باشه درباره زندگیته و حق مسلمته که دربارش بدونی
کمی اخمام رفت توهم
+چی شده ارزو
_امممم چجوری بگم تموم این مدت من با درسا ورها در ارتباط بودم واز خبرایه اونور در جریانم وقتی بچه ها این خبرو بهم دادن گفتم که باید بهت بگیم منو رها موافق بودیم اما درسا گفت که بهم میریزی
دستامو تو دستش گرفت
من این حرفو نمیزنم تا ناراحت بشی یا برزی بهم بلکه میگم تا درست تصمیم بگیری
مکث کرد
+واییی ارزو بگو دیگه جونم به لبم رسید
_باشه باشه رها خواست خودش اینو بهت بگه یه دقیقه صبر کن
گوشیشو برداشتو شماره ای گرفت گذاشتش رو بلند گو چند ثانیه بعد صدایه رها تو گوشی پیچید
_سلام ارزو جان
_سلام نفس خوبی
_مسی عزیزم شما خوبی خانواده خوبن
_همه خوبن اجی درسا پیشته
_اره با هم اومدیم کافه تو رفتی پیش انید
_اره الان پیشم
صدایه رها نگران شد
_خوب بهش گفتی
_نه نتونستم زنگ زدم تو بهش بگی
_کی من من چجوری بهش بگم که بابا....
ارزو حرفه رها رو قطع کرد
_گوشی رو بلند گوعه انید صداتو میشنوه من تنهاتون میزارم فعلا رها جان
ارزو به سمته اتاق رفت
نگامو دادم به گوشی
فقط صدایه نفسایه رها میومد
+سلام اجی
_سلام جونه دلم خوبی قربونه چشمایه اسمونیت بشم
+مسی رها جونم خوبم تو خوبی درسام خوبه
_اره نفس هممون خوبیم درسام رفت دستشویی دستاشو بشوره
+قضیه چیه رها بگو
_انید قول بده بعده این که گفتم خودتو اذیت نکنی باشه عزیزم
+باشه باشه رها بگو دارم میمیرم از نگرانی
رها نفسه عمیقی کشید
_مامانم با مامان درسا رفتن یه سر خونتون وضع خونتون اصلا خوب نیس میونه عموتو بابات شکر اب شده پسر عموت هر چند روز میره یه طوفان راه میندازه
افتظاحه!!!!
وقتی رفتن از لیلا خانم یه چیزی شنیدن که گرچه واقعیته اما خیلی دردناک
دلیله پا فشاریه مامان بابات برایه این ازدواج
سکوت کرد
+بگو رها بگو
_انید تو بابات کارخونه داره دیگه اره
+وای رها این چه سوال مزخرفیه معلومه دیگه اره
_شرکت بابات به نام کیه
+خوب چون بابام مدرکشو هنوز نگرفته بود به نام عموم چطور مگه
_شرط ازدواج تو ارشام همین بوده
+رها یه جوری بگو منم بفهمم
_عموت گفته اگه تو زنه ارشام بشی کارخونه میزنه به نام بابات
یهو دنیا دور سرم چرخید رویه دو زانو نشستم یعنی منو فروختن در کسری از ثانیه چشمام پره اشک شد نه خدااااااااا
خانواده بی نیاز من از پول منو فروختن مگه من ملکم که معاملم کردن تمام صحنه هایه چند ماه پیش از جلو چشمم رد شد تمام حرفاشون اجباراشون پس بگو چرا میگفتن ارشام خوبه چون ارشام براشون پول می اورد دیگه لازم نبود بابام گوش به فرمان عموم باشه دیگه نگران نبود که از گل نازک تر بهش نگه که یه وقت کارخونشو ازش نگیره
با صدایه رها از فکر بیرون اومدم صورتم خیس شده بود
_انید انید خوبی کجایی دختر نگرانت شدم انیددددددددد
با صدایه لرزونی گفتم
+خوبم رها فقط نیاز دارم که تنها باشم
وگوشیو قطع کردمو خاموشش کردم
گوشیو تو جیبم گذاشتم پاشدم که برم سمته بالکن که چشمم به در خورد
اون وقتا وقتی حالم بد بود تو کوچه پس کوچه ها پرسه میزدم تا حالم خوب بشه الانم میخوام حالم خوب بشه
نگاهی به لباسام انداختم خوب بودن
هندفریه ارزو که رو میز عسلی بودو برداشتمو زدم بیرون فوری با اسانسور رفتم پایینو از ساختمون خارج شدم شروع کردم به دویدن گریه میکردم
وقتی به خودم اومدم دیدم خیلی از خونه دور شدم نزدیک یه امام زاده بودم مقصده امان زاده رو در گیش گرفتم بعده 5 مین رسیدم چادری برداشتمو سرم کردم به ضریح اهنی تکیه دادم سرمو روش گذاشتم از خنکیش حالم خوب شد
زیر لب نالیدم
+خداااااا
لیز خوردم همونجا
+دیدی چی شد دیدی خواستن به اجبار خوشبختم کنند اما بدبختم کردن
خداااا منو میبینی دردامو میبینی تا حالا دیدی پدر مادری انقدر ظالم باشن من دخترشون بودم 15 سال نبودمو حس کردن اما بازم براشون مهم نبودم
اییی خدا خسته شدم دیگه منو ببرم ببرم تا ظلم بنده هاتو نبینم تا نفرینشون نکنم اهم دامنشونو نگیره
یه عالمه با خدا حرف زدم ونفهمیدم کی خوابم برد
با تکونایه دستی از خواب بلند شدم
نوام به زنه مسنی افتاد که با مهربونی بهم نگاه میکرد
_دخترم شب شده همه رفتن نمیخوای بری
یهو از جام پریدم
+بلهههههه شب شده ساعت چنده من چقدر خوابیدم
_ساعته 9 ارع عزیزم من از ساعته 3 اینجام همینجا خواب بودی تا الان
+یا خداااا جواب ارازو چی بدم
_چیزی شده مادر
+نه نه ممنون که بیدارم کردید
_خواهش میکنم
پا تند کردمو از امام زاده خارج شدم وایی خدا داشت بارون میبارید اونم چه بارونی
میونه خیابونا میدویدم شده بودم موش اب کشیده شرط میبندم که یه سرما خوردگیه سخت در انتظارمه
خیابونا خلوت بودو تاریک داشتم از ترس به خودم میلرزیدم به گریه افتاده بودم
به دیوار تکیه دادمو لیز خوردم دیگه نای راه رفتن نداشتم از ترس سک سکم گرفته بود
یهو یاده گوشیه ارزو افتادم که همراهم بود اورده بودمش که برا خودم اهنگ گوش کنم تا اروم شم اما به کارم نیومد
فوری روشنش کردم وای خدایه من
20تماس از اراز
چند تا از رها ودرسا چند تا از اراد و.....
همه چند بار زنگ زده بودن
فوری شماره ارازو گرفتم دوتا بوق نخورد که صدایه دادش تو گوشی پیچید
_کدوممممممم گوری هستیییییی انید گوره خودتوووووووو کندی
اشکام شدت گرفت.....
...
نظرات