عکس کیک اسفنجی
sahebeh.khoshdel
۱۶۱
۱.۴k

کیک اسفنجی

۲ اردیبهشت ۰۰
من صاحبه خوشدل دختر بهار هستم😅بهاری که هیچ وقت زیاد دوستش نداشتم😅من درست برعکس متولدین فروردینم، که به ماه تولدشون مینازن🙂چون همیشه عاشق پاییز بودم و هستم..راستی شنیدین که میگن سن فقط یه عدده؟از نظر من که خیلی جمله ی مزخرفیه😃مخصوصا از دهه ی سی به بعد..از سی سالگی به بعد همه چی تغییر میکنه..اینو من تو اولین روز 35سالگی بهتون میگم..35سالگی که،هنوز اونقدر باهاش غریبم که قبولش نکردم..راستش من هنوزم قبول نکردم وارد دهه ی سی شدم..چقدر زود گذشت..شاید خیلی از آرزوهام و اهدافم که فکر میکردم تا قبل رسیدن به دهه ی سی بهشون میرسم رو تو همون دهه ،جا گذاشتم و الان دارم برا رسیدن بهشون تلاش میکنم..گاهی خسته میشم اما مجبورم ادامه بدم..از وقتی وارد دهه ی سی سالگی شدم خیلی چیزا دیگه برام جذاب نیس..مثلن قبل سی سالگی وقتی از کنار مزون لباس عروس رد میشدم و یا حتی هر عروسی میرفتم خودمو تو اون لباس تصور میکردم و کلی ذوق میکردم...تا قبل سی سالگی وقتی میرفتم شهر بازی بدون هیچ ترسی میرفتم سراغ وسایل خطرناک و حتی رو اون وسیله های بازی سرپا می موندم اما الان یکم ترس و دلهره میاد سراغم...تا قبل سی سالگی اصن اعتقادی به انواع کرم و ماسک نداشتم و نمی فهمیدم چرا میگن باید به پوست برسی چون پوستت خیلی قشنگه و نیازی نمیبینی،اما بعد سی سالگی یهویی متوجه تغییرات پوستت میشی و دلت هری میریزه پایین که ای وای راست میگفتن....تار موهات کم کم سفید میشه و به پختگی عجیبی میرسی..کافیه فقط یکم بیش از بقیه ی هم سن و سالات شیطون و پر جنب و جوش باشی تا با این تغیییرات حالت گرفته شه..مثل حال الان من..من تا همین چند وقت پیش هم از زدن زنگ درب خونه ها و فرار لذت میبردم😄تا همین چند سال پیش هم گاهی تو کوچه های خلوت شروع میکردم به لی لی رفتن یا از رو جدول کنار خیابون راه میرفتم..اما الان حس میکنم یه چیزی مانعم میشه..یه پختگی عجیب و یهویی که حسابی باهاش غریبی..اصلن دوس ندارم این حسو..دلم همون دختر بچه ی شیطون و پر شر و شور و میخواد که حس و حال جوونیش زیاد باشه ..دلم حس 20سالگیو میخواد..دلم میخواد برگردم به دوران مدرسه حتی؛به شیطنتامون حتی؛به دلهره ی شبهای امتحانم حتی😭به شیرینی شبای قبل از اردو رفتنمون که با چه شور و شوقی میخوابیدم..دلم میخواد برگردم به زمان دانشگاه😢به خنده های یواشکیمون تو کلاس شیمی آلی و فهمیدن استاد و حتی دعوا کردنش😥دلم حتی روزهای اوایل عقدمو میخواد که چقدر همه چی شیرین بود ..دلم روزای اولی که پسرم مامان گفت رو میخواد..دلم همه چیز مبخواد
جز بالا رفتن سن و.. راستش نتونستم باهاش کنار بیام ولی خب دست من نیس..سن میره بالا..و این قانون طبیعته..
امیدوارم به کمک خدا 35سالگی اوج رسیدن به آرزوهام بشه تا بتونم سال بعد تولدم براتون از خوبیهاش بنویسم و بگم 35 سالگیم اوج رسیدن به خواسته هام بود و چقدر خوشحالم از بابت بالا رفتن سنم..
تولدم مبارک..
29/1/1400..
دوستتون دارم
صاحبه خوشدل✍
پی نوشت: اگه دوست داشتین یه آرزوی خوب بهم هدیه بدین😊❤️
...
نظرات