عکس حلوا تک نفره
zahra_85
۱۶۷
۴۸۶

حلوا تک نفره

۱۶ اردیبهشت ۰۰
ادامه پارت#پنجاهو_چهارم
با چشمایه مطلوم خیرش شدم
+اراز تو..... تو خیلی خوبی.... ممنونم که هستی
وخودمو انداختم تو بغلش اولش شوکه بود دستاش کنارش افتاده بود اما بعده چند لحطه دستاشو دورم حلقه کرد سرمو به سینه پهنش تکیه دادم انگار بهم ارامش تزریق کرده باشن
اروم شدم چقدر اغوشش گرمه
سرمو بلند کردمو ازش جدا شدم اشکایه خشک شده زیره چشممو پاک کردم سرمو زیر انداختم
_اروم شدی
+اره.... خیلی زیاد... ممنونم اراز
_خواهش میکنم
اراز بلند شدو رفت بیرون شاید متوجه معذب بودنم شد
منم بعده چند لحطه رفتم داخل خونه خبری از احسان نبود انگار رفته بود
انگار فهمیده بود که تنها کسی که میتونه ارومم کنه ارازه....
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_پنجاهو_پنجم
چند روز گذشته بود حال روحیه خوبی نداشتم
تو خودم بودم همشم تو اتاق
ارزو اراد از ماه عسل برگشتن اراز رفت دیدنشون اما من نرفتم
خیلی بهم ریخته بودم.
مثل هر روز تو بالکن اتاقم نشسته بودم خیره اسمون با خدا دردو دل میکردم
که صدایه دره اتاقم اومد
بعد چند لحظه هیکل چهارشونه اراز تو چهار چوب در قرار گرفت
رو زانو کنارم نشست
با اخم خیرم شد
_اماده شو امشب میریم خونه مادر جون
پاشد که بره
+توبرو من نمیام
برگشت اخماش بیشتر رفت توهم
_غلط میکنی میخوای تنها تو خونه چیکار کنی
+اه میخوام به تنهایی عادت کنم
_با من کل کل نکن انید یا تا 10 دقیقه دیگه حاصر جلو دری یا خودم با روش خودم امادت میکنم ومیبرمت ورفت
چند ثانیه جایه خالیش شدم
واقعا از تحدیدش ترسیدم. اراز وقتی حرفی میزد بهش عمل میکرد
کلافه بلند شدم تا اماده شم
همینطوری هول هولکی یه چیزی تنم کردم اصلا حوصله نداشتم
رفتم بیرون رو مبل نشستم چند دقیقه بعد ارازم اومد همراه هم رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم واراز راه افتاد
سرمو به شیشه چسبوندم
_رها ودرسا هم هستن
+برا چی.... خبریه
_اومدن یه خبر خوب به تو بدن
سرمو بلند کردم خبر خوب...... چی میتونه باشه
+چی
_خودشون بهت میگن
+خوب بگو من تو اونجا جون به لب میشم
_خواستن خودشون بهت بگن.... پس اصرار نکن
جمله اخرو با تحکم گفت منم زیپ دهنمو کشیدم وتا رسیدن به خونه مادر جون سکوت کردم
از ماشین پیاده شدم نفس عمیقی کشیدم
چقدر دلم برا خونه مادر جون تنگ شده بود
با قدمایه نسبتا تندی به سمته در خونه رفتم
دستمو رو دستگیره بردم که همون موقع در باز شدو ارزو تو چهار چوب در قرار گرفت
چقدر خوشگل شده بود عروس خانم
لبخنده پهنی زد
_انیدد
به سمتم اومدو سفت بغلم کرد
+اخ ارزو له شدم
خندیدو ولم کرد
بعد احوال پرسی با بقیه کنار ارزو جای گرفتم
رها درسا روبه روم بودن
+خوب بگین خبر خوشتون چیه
رها خندید
_من میگم
خوب تو همین چند ماهه که ارشام پیدات کرده بودو میخواست دوباره بگیرتت یه اتفاقی افتاد که یهو شرش کم شد نه
سری تکون دادم
+اره
_خوب اون اتفاقو بگووووو
_تو همون روزا که ارشام خان درگیر تو بود یه روز یه خانم خوشگل بور چشم ابی با یه بچه دره خونشونو میزنه
بعذش چی.... کافش به عمل میاد خانم زنه ارشام خانه
همه باهم گفتیم
=نههه
_اره زنه میگه ارشام گفته برا انجام دادنه کاراش مثل فروختنه ملکو املاکش میاد ایران که بعدش بره با دختره زندگی کنه
اما در واقع میخواسته دختره رو بپیچونه
دختره بعد چند ماه میفهمه اوه 4 ماهه حاملس
ارشامم نیومده ازشم اصلا خبر نداره خلاصه از طریق دوستاش ادرسه ایرانشو پیدا میکنه وبا یه بچه 1 ماهه پامیشه میاد دنبال پدر بچش
+صبرکن صبر کن ارشام که تو اعلام نتایج کنکور من اومد ایرام یعنی چند سال پیش.....
_اره درسته چندساله پیش اما یادته هر سه ماه یه ماه میرفت خارج برا سر زدن به کارخونه خارج
سری تکون دادم
+اهاننن
خوب بعد
_ارشام اول انکار کرد اما وقتی ازش ازمایش گرفتن متوجه شدن بعله بچه برا اونه
بعدشم به اجبار پدرش پاشد با زنو بچش رفت درست 20 روز پیش
عمو وزن عموتم ده روز پیش کاراشونو انجام دادن وبرا همیشه رفتم پیش خانوده پسرشون
+لجننننن از همون اول گفتم این ارشام ادم نیس با یه مشت دختره هرزه بود میخواست با منم ازدواج کنه از اونور یه زنم داشت
پست ترو لجن تر از این ادم نیس
ارزو منو تو اغوشش گرفتو به خودش فشرد
_اونو ولش کن انید به این فک کن دیگه ارشامی نیس که مزاحمت بشه که ترس داشته باشی بیاد ببرتت لبخندی زدم
+اره نیس
خندیدم بعده چند روز احساس کردم قلبم دوباره شروع به کار کرده
اونشب کلی با بچه ها گفتیمو خندیدیم
اخر شب مادر جون گفت امشبو اونجا بمونم فردا شب باهممون یه کار خیلی مهم داره
اراز اول کمی کلافه بود تو جواب دادن اما بعدش گفت باشه وخداحافظی کردو رفت
مادر جونم رفت بخوابه
رها و درسا رو بزور نگه داشتم
با بچه ها رفتیم تا نصفه شب فیلم دیدیمو مسخره بازی در اوردیم
وقت خواب تو سالن رو یه عالمه بالشت دراز کشیدیم
به سقف خیره شدم لبخنده پهنی زدم
+چی از این بهتر که بدونی دیگه کسی نیس که بخواد به زور ببرتت اذیتت کنه واز خوانوادت دورت کنه
چشمامو بستم وبا ارامشی خوابیدم
و نمیدونستم ارامش دلم ارامش قبله طوفانه......
صبح با بچه ها تو الاچیق صبحانه خوردیم
اقایون رفتن سره کار ماهم لباسامونو عوض کردیم
پریدیم تو باغچه کلی گل اورده بودن
با هم شروع کردیم گل کاری
وسطایه کار یکمی شیطنتم میکردیم
ارزو داشت گلایه اونورو اب میداد
منم غرق شده بودم تو کار
یه لحظه احساس کردم پشتم یخ بست فوری بلند شدم که اب با فشار رو صورتم قرار گرفت
جیغی کشیدمو دویدم عقب
چشمامو باز کردم که با رها درسا که پهن زمین شده بودنو میخندیدن وارزو که دستشو رو دلش گذاشته بودو با خنده خیره من بود شدم
جیغی کشیدمو شطل خاکو ورداشتمو دنبال ارزو دویدم من میدویدم اون میدوید
اخرش خفتش کردم
_انید تورو قراننن..... انیدددد غلط کردم... نکن.... از خاک بدم میاد... نکن... بابا بیا بندازم تو استخر خاک نریز رومممممم
+نه دیگه نمیشه
منم از اب سرد بدم میاد اما تو ریختی روم
یکککک..... دوووو.....سهههههه
_جیغغغغغغغ
خاکارو خالی کردم رو ارزو
به ارزو که چشم بسته جیغ میزدو بالا پایین میپرید خیره شدم
زدم زیر خنده
رو زمین نشستمو بهش میخندیدم
ارزو رفت حموم منم لباسامو عوض کردم
بعد ناهار با بچه ها نشستیم شطرنج بازی کردیم
با اومدن ارادو احسان بازیمون مهیج تر شد
اونقدر غرق بازی بودیم که نفهمیدیم کی شب شد
با صدایه زنگ به خودمون اومدیم
عطیه جون رفت درو باز کنه ماهم وسایلو جمع کردیم
با وارد شدن اراز رفتیم رو مبلا نشستیم
مادر جون با اقتدار رو مبلش نشسته بودو تکیه داشت به عصاش
_گفتم امشب اینجا باشید چون میخوام مسئله مهمی رو مطرح کنم
همه چشم داشتیم به دهن مادر جون ببینیم چی میخواد بگه
_خوب خدارو شکر انگار پسر عمویه انید رفته خارج ودیگه خطری ازجانب اون برا انید نیس
من امروز یه نفرو فرستادم پی خانوادش که گفتن اوناهم از اون محله رفتن وانگار سرشون به زندگیه خودشونه
ارازم که مامورینش تموم شده
دستام یخ کرد میتزسیدم از اتفاقی که شاید بخواد بیفته نکنه......
_دیگه صلاح نمیدونم شما باهم باشید
مخاطبش منو اراز بودیم
_برا فردا صبح با حاج اقا قرار گذاشتم بیاد صیغه طلاقو جاری کنه
ناخداگاه برگشتم طرفه اراز خیرش شدم
اونم نگام کرد اما سردو یخیی
لرزیدم قلبم یخ زد از سریه چشماش
نگاه گرفتم مادر جون خیرمون بود
_مخالف که نیستید
بعده چند دقیقه مکث اراز گفت
_هر چی خودتون صلاح بدونید
مادر جون سری تکون داد
بلند شد...
...
نظرات