•
زمانش که برسد؛ خواستههایت، داشتههایت شدهاند و آرزوها، جزئی از روزمرگیهایت.
زمانش که برسد؛ رفتنیها رفتهاند و ماندنیها، عزیزترین دلخوشیهایت شدهاند و تو یاد گرفتهای که با سادهترین چیزها شاد باشی.
زمانش که برسد تو سرد و گرمِ روزگار را چشیده و به این نتیجه رسیدهای که عاقلانهترین کار همین است؛ که با داشتههایت شاد باشی و امیدوارانه برای آرزوهایت تلاش کنی، و به این ادراک خواهی رسید؛ که دنیا کوتاهتر از آنیست که آرامشت را برای غصههای بیهوده و رنجهای بینتیجه خراب کنی.
میرسد زمانی که آینهها فقط لبخندهای تو را ببینند، زمین اشتیاقِ تو را به دوش بکشد و زمانه، اتفاقات خوب را حوالی تو بیندازد،
زمانی که غصه و اندوههای زودگذر، پشت دیوار بیتفاوتیات، تهنشین خواهندشد،
و تو با صدایی بلند و آرامشی عمیق، زندگی خواهد کرد...
...