🔘 داستان کوتاه
ساعت سه و نیم شب، زنی به من تلفن زد که قصد خودکشی داشت!
اما کنجکاو بود که بداند نظر من در این باره چیست.
با تمام قدرت نظر مخالفم را با این راه حل بیان کردم و سی دقیقه کامل برای او حرف زدم.
در نهایت گفت به جای اینکه به زندگیاش خاتمه بدهد، به دیدن من به بیمارستان خواهد آمد.
اما وقتی مرا دید متوجه شدم که حتی یک کلمه از حرفهای من، در او اثر نکرده.
تنها دلیلاش برای خودکشی نکردن این بود که تلفن او در نیمه شب، نه تنها من را عصبانی نکرده، بلکه در نهایت شکیبایی، سی دقیقه هم برایش حرف زده بودم.
به این ترتیب او پی برده بود که دنیایی که در آن چنین از خودگذشتگی اتفاق میافتد، به یقین ارزش زیستن دارد.
ما و برخوردهای ما، هنوز هم میتوانند از زیباییهای این دنیا باشند.
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
...