عکس خورش گوشت و بادمجان
ورق بزنید،داستان در کپشن
مبین❤ماتیار
۱۶۱
۱.۷k

خورش گوشت و بادمجان ورق بزنید،داستان در کپشن

۸ شهریور ۰۱
به دستور پخت جدیدم سر بزنید
https://sarashpazpapion.com/recipe/77b22a78fbc3b1f2e088bafce4784c15

سلام ببخشید عکسش خیلی سادس🤕 قصد پست کردن نداشتم باز گفتم الان فصلشه حیفه پست نکنم🙈
#خورش-گوشت -بادمجان
قسمت چهارم ؛قفل بسته ی زندگی گشوده میشود
دکتر جعبه‌ای را روی میز می‌گذارد و یک لیوان آب برای هستی می‌ریزد. رو به این زوج جوان می‌گوید، بیاید یه خورده گذشته‌رو فراموش کنیم و باهم یک بازی کنیم. سعید با شنیدن این جمله خود را از اعماق مبل راحتی که در آن فرو رفته بیرون می‌کشد به لبه میز می‌رساند. همه می‌دانند که او عاشق بازی‌های فکری است. گرچه هر بار که یک بازی را شروع می‌کند، قواعدی جدیدی بر آن حاکم می‌کند تا جذابیت آن بیشتر شود. خدای خلاقیت در طراحی بازی‌های من درآوردی است.
دکتر محتویات جعبه را روی میز می‌ریزد. انواع و اقسام لگو با سایزهای مختلف با تعداد قطعات بسیار زیاد که هیچ کدام با یکدیگر جور نیستند. چشمان سعید برق می‌زند و قبل از اینکه دکتر بگوید قضیه از چه قرار است، دست به کار می‌شود. اما هستی منتظر است تا دکتر بگوید که چه کاری باید انجام دهند. در ذهن هستی می‌گذرد که این همه پول مشاوره نداده تا بیاید و با لگوهای بچگانه بازی کند. برای همین منتظر است تا دکتر دستوری صادر کند یا یک دلیل منطقی برای کارش ارائه دهد. 
دکتر با دست به سعید می‌گوید که صبر کند و رو به آن دو می‌گوید، شما پنج دقیقه وقت دارید تا با این اسباب بازی‌ها چیزی بسازید. هستی سراغ الگوهای کاغذی برای چینش قطعات اسباب بازی را می‌گیرد و دکتر می‌گوید هیچ الگویی وجود ندارد. آن‌ها باید از همین قطعات استفاده می‌کردند و چیزی می‌ساختند.
شروع بازی برای هستی دشوار بود و مشغول ورانداز کردن همه قطعات بود تا از آن‌ها استفاده کند. اما سعید از قطعات نزدیک دستش برداشته بود و داشت چیزی را سر هم می‌کرد. دکتر خود را با گوشی سرگرم کرده بود و از دور نظاره‌گر تلاش آن دو بود. هستی در ذهنش چیزی را تصور کرده بود و دنبال قطعاتی میگشت که با الگوی درون ذهنش مطابقت داشته باشد. کم کم داشت قطعات دلخواه را پیدا می‌کرد و به یکدیگر متصل می‌کرد. داشت به چیزی که تصور کرده بود شبیه می‌شد. نیم نگاهی به دست سازه سعید انداخت و دید هنوز چیزی که بشود اسم رویش گذاشت پدید نیامده است. شبیه هیچ چیز نبود. در دلش رضایتی ایجاد شد و با لبخندی که کنایه‌آمیز نیز بود، زودتر از پایان وقت مقرر سازه خود را به دکتر تحویل داد.
 
سعید در دنیای بازی با لگوها غرق شده بود و با آرامش خاصی داشت قطعات را سر هم می‌کرد و اگر خجالت نمی‌کشید، حتما صداهای درون ذهن خود را نیز آشکار می‌کرد. دکتر به نشانه پایان زمان بازی، دست می‌زند و سازه سعید را نیز از او می‌گیرد. از هردوی آن‌ها میخواهد توضیح دهند که چه چیزی ساخته‌اند. هستی می‌گوید همانطور که می‌بینید یک هواپیماست. دکتر از سعید نیز می‌خواهد تا توضیح دهد. سعید می‌گوید این سفینه فضایی جنگ ستارگان است که از ماموریت برگشته و در حال بازسازی است. سلاح‌هایی که بیرون زده از اطراف سفینه، شکسته و معلوم است که جنگ سختی با آدم فضایی‌ها داشته.
دکتر که به مرادش رسیده بود، دیگر به سعید اجازه نداد ادامه دهد. چون هر چه بیشتر توضیح می‌داد با چیزی که ساخته بود بی‌ارتباط‌تر می‌شد. او صحبت سعید را قطع کرد و پیروزمندانه به هستی گفت، حالا تفاوت مدل ادراک و تحلیل خود را با سعید متوجه شدی؟ هستی گیج شده بود. نمی‌دانست دکتر دقیقا به چه تفاوتی اشاره می‌کند. با چشمهای متعجب، سری به معنای منفی و درخواست توضیح بیشتر تکان داد.
 
دکتر ادامه داد. ببینید هواپیمایی که هستی ساخته با هواپیمایی که در ذهن تصور کرده و یک هواپیمای واقعی چندان تفاوتی ندارد. هرکس هم این سازه را ببیند می‌گوید هواپیماست. این دسته افراد که ذهنشان با واقعیت‌های موجود در بیرون ذهن منطبق است را افراد حسی می‌گویند. آن‌ها دقیقا همان چیزی را در ذهن خود جای می‌دهند که با حواس خود مثل بینایی دریافت می‌کنند. و عین همان را نیز به خارج از ذهن خود منتقل می‌کنند. اما در مقابل افرادی مثل سعید وجود دارند که آنچه در ذهن دارند با چیزی که در واقعیت وجود دارد متفاوت است. همانطور که می‌بینید، چیزی که سعید از معنای سازه خود می‌گفت نه در واقعیت وجود دارد و نه با چیزی که ساخته شباهت دارد. افرادی مثل سعید در دسته انسان‌های شهودی قرار می‌گیرند. شهودی ها چیزی را که از طریق حواسشان دریافت می‌کنند را با اطلاعات موجود در ذهن خودشان ترکیب می‌کنند و نتیجه‌ای که در نهایت از آن اطلاعات دریافت می‌کنند ممکن است با واقعیت متفاوت باشد.
 
حالا جواب سوالات خود را دریافت کردی هستی خانم؟ دلیل برداشت‌های متفاوت سعید از حرف‌های پدرت یا شوهر خواهرت را متوجه شدی؟ اگر ما بدانیم مدل دریافت اطلاعات در افراد متفاوت است، درک خواهیم کرد که چگونه برای تفاهم بیشتر و تعامل بهتر باید این تفاوتها را ملاک رفتار خود قرار دهیم. پس اولین گام برای حل تعارضات این چنینی، شناخت بهتر از روی مدل‌های استاندارد شخصیت شناسی است.
هستی هیجان‌زده از کشف یک راز بزرگ از دکتر می‌پرسد، آیا تفاوت‌های دیگه‌ای هم هست که بدونیم و بتونیم بفهمیم که چرا با هم تفاهم نداریم؟ دکتر پاسخ مثبت می‌دهد و هستی از او می‌خواهد در جلسات بعدی برایشان از این تفاوت‌ها بیشتر بگوید.
دکتر از آن‌ها می‌خواهد تا جلسه آینده در مورد تصمیمات بزرگ و مشترک گذشته در زندگی خود فکر کنند و برایش تعریف کنند که چه تعارضاتی با یکدیگر داشته‌اند.

این داستان ادامه دارد ...

سید حمید فتاحی معصوم
با رویاهات قرار بذار




...
نظرات