روزی زنی باشوهرش غذامی خورد.فقیری درب خانه رازد.زن بلندشدودیدکه فقیراست.غذایی برداشت تابه اوبدهد.شوهرش گفت:کیست؟
زن جواب دادفقیراست برایش غذامیبرم .شوهرش مانع شدتااینکه جروبحثشان بالاگرفت وکارشان به طلاق کشید.سالیان سال گذشت وزن شوهردیگری گرفت.روزی باشوهر دومش غذامیخوردکه فقیری درخانه رازدومرددررابازکرد.دیدکه فقیری است که نیازبه غذاداردبه خانه برگشت وگفت:ای زن غذایی برای فقیرببر.زن فورابلندشدوغذارابردامازن باچشمانی پرازاشک برگشت .شوهرش گفت:چه شده ای زن؟زن گفت:این فقیرکه درخانه امده شوهرقبلی من است .مردزنش رادراغوش گرفت وروبه اوکردوگفت:من هم همان فقیری هستم که ان روزبه درخانه شوهرت امدم .!هیچ گاه زمانه رادست کم نگیریم!
...