خاطره پیراشکی
شنبه معلممون گفت که میخوام از من یه یادگاری داشته باشید یادگاریمم یه غذاست اولش بچه ها موافق نبودن ولی با اسرار من قبول کردن
قرار شد خودمون بین پیتزا و پیراشکی و سمبوسه و پاستا یکیو انتخاب کنیم
خلاصه ماهم گفتیم پیتزا یا پیراشکی معلممونم وسایلای هر دوشو گفت گغت هر کدوم میخواین بخرین
خلاصه اون هفته گزشت و پنچشنبه رسید من ساعت شش بعد از ظهر رفتم همچیو خریدم 💰💰💰💰💰
دیگه فرداش که میشه جمعی همش سرخ کردم ریختم تو ظرف و اماده گزاشتم
رفتم تو مدرسه یادم اومد که پنیر پیتزا نبردم دیگه از دوستم گرفتم 😁😁
اصلا اوضاعی بود ماه رمضون کلاس ماهم فقط یه نفر با معلممون روزه بود 😂😂😂😂
ما که زنگ اول معلممون اومد یادمون داد و رفت توی دفتر زنگ دوم هم ریاضی داشتیم معلممون رفت سر یه کلاس دیگه زتگ سومم که زنگ اخره تفکر داشتیم امتحان پایانی سر یه موضوعی امتحان نگرفت و سر کلاسم نرفتیم کلا آزاد تو حیاط افتاده بودیم 😁😁😁😁😁
فرداشم برای افطار مامانم درست کردم که اینه 😋😋😋😋😋😋😋😋
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
ببخشید زیاد حرف زدم
😁😁😁😁😁
پاپیون لطفا قبول کن خواهش میکنم 😭😭😭😭😭