مهدیه سادات✔
مهدیه سادات✔

دستور پختی یافت نشد

کیک شکلاتی

کیک شکلاتی

۵ دی ۹۹
سلام دوستان گلم🌸🌸🌸
شرمنده اگ این مدت نتونستم عکساتونو لایک کنم و لذت ببرم از آشپزی تک تکتون بخاطر عضو جدید خونواده 👶 حالم خیلی بد بود و همش سِرم وصل بودم
دوستتون دارم❤
خواهش دل هر چه کمتر؛شادی جان بیشتر❤🌸
...
تولد عشق جان

تولد عشق جان

۱۷ تیر ۹۹
ما دخترها
برایِ عاشقِ مَردی شدن،
نیازی بـه تیپُ چهره یِ فوق العـاده، قدِ بلنــد یا چالِ عمیقِ گونه، لبخندِ دلبـر و اخمِ جذاب نداریم...
ما دختـرها برایِ عاشق شدن اصلا دنبالِ دلیل نمی‌گـردیم...
بی هــوا یکی میاد تو دلمونُ موندگار میشه...
بدونِ این که در بزنه و مقدمه بچینـه و برامون شعرهایِ عاشقانه بخــونه...
یهــو میادُ، میشه صاحبِ همه‌یِ دنیایِ کوچیکمون...
چهارخونه‌یِ پیراهنش میشـه چاردیواریِ آرامشمون، میشـه دیـوِ داستان‌هایِ دلبرمون...
مـردِ شعرایِ بی قافیه‌مون...
میشه شاهِ بی تاجُ تختِ قصـرِ دلمون...
ما دختـرا یهـو دلمون سـُــر میخـوره سمتِ یه مـردی که
نه اسبِ آرزوها رو سواره و نـه قد و بالاش شبیه مدل‌هایِ اروپایی...
یهــو دلمون میـره واسه سادگیِ لبخندای یه آدمِ معمولی...
یه آدمِ معمولی که هیچیش شبیـه رویاها نیست...
یه مـردی که سادگی از نگاهش و کلمه به کلمه‌یِ حرفاش میباره...
یه مــردی که ساده‌ست ولی،
"مَــرده"...
معمولیــه ولی،
"واقعیه"...
مردهایِ واقعی شبیه قصـه‌ها نیستـن اما
کلی قصـه بلدن برایِ شب‌هایی که بی‌خـوابی و کلی امنیت تو آغوششونه واسه وقتایِ بی پناهی...
دلیلِ عاشق شدنِ ما دخترهـا فقط
دیدنِ یه "مــرد"ِ واقعیه و بس...
یه مــردِ واقعـی...
دلبر ناب دلم تولدت مبارک❤
...
24 سالگیم

24 سالگیم

۸ خرداد ۹۹
۳۶۵ روز از من باز هم گذشت. روزهایی که قهقهه زدم از ته دل و لبخند زدم، و شب هایی که اشک ریختم و دلم شکست و فریاد زدم.. روز هایی که دلی بدست اوردم و عشق ورزیدم، و روزهایی که دلی ........نشکستم و … روزهایی که دویدم تا برسم ، و شب هایی که خوابیدم و بیخیال شدم از رسیدن.. روزهایی که فکر کردم دنیا منم و من؛ نیاز به هیچ دست و دامنی نیست و بعد دنیا چرخید؛ گیر چرخ گردون افتادم؛ فهمیدم دنیا گرداننده دارد و دست به دامنش شدم.. روزهایی که دوست داشتن را برای شریک رویاهام زمزمه کردم و عشق فریاد زدم؛ و روزهایی که پشت چشم نازک کردم و نفرت بالا اوردم!!
تولدم مبارک…
...
کیک دبل شکلات رسپی لیلی عزیزم
🌸🌸🌸🌸میدانی ، روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم ، چه اتفاقی افتاد ؟!!
اصلأ بگذار از اول برایت بگویم...
قبل از اینکه حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانه أم ریختم مادرم گفته بود موهایت را که باز میکنی انگار چندسال بزرگتر میشوی...میخواستم وقتی از عشق تو میگویم بزرگ باشم ...
بعد از آن دو استکان چای ریختم، بین خودمان بماند اما دستم را سوزاندم و نتوانستم بگویم آخ ، بلکه دلم آرام بگیرد ، مجبور بودم چون مادر اگر میفهمید بزرگ شدنم را باور نمیکرد ... دست سوخته أم را زیر سینی پنهان کردم چای را مقابلش گذاشتم و کنارش نشستم ، عشقت توی دلم مثل قند آب میشد و نمیدانستم از کجا باید شروع کنم.....باتردید گفتم :"مادرجان،اگر آدم عاشق باشد زندگی چقدر دلنشین تر بر آدم میگذرد ، نه؟"
عینک مطالعه را از چشمش برداشت و نگاهش را به موهایم دوخت ، انگار که حساب کار دستش آمده باشد ، نگاهش را از من گرفت و بین گل های قالی ، گم کرد.
+"عشق" چیز عجیبی ست دخترکم ، انگار که جهانی را توی مردمک چشمت داشته باشی و دیگر هیچ نبینی ، هیچ نخواهی و با تمام ندیدن ها و نخواستن ها بازهم شاد باشی و دلخوش....
عشق اما خطرات خاص خودش را دارد ، عاشق که باشی باید از خیلی چیزها بگذری ، گاهی از خوشی هایت ، گاهی از خودت ، گاهی از جوانی أت ...
دستی به موهای کوتاهش کشید و ادامه داد :
عاشقی برای بعضی ها فقط از دست دادن است ...
برای بعضی ها هم بدست آوردن...اما من فکر میکنم زنها بیشتر از دست میدهند...
گاهی موهایشان را ، که مبادا تار مویی در غذا معشوقه ی شان را بیازارد ...
گاهی ناخن های دستشان را ، که مبادا تمیز نباشد و معشوقه شان را ناراحت کند..
گاهی عطرشان را توی آشپزخانه با بوی غذا عوض میکنند
دستشان را میسوزانند و آخ نمیگویند "...
مکث کرد و سوختگی روی دستش را با انگشت پوشاند :
+"گاهی نمیخرند ، نمیپوشند، نادیده میگیرند که معشوقه شان ناراحت نشود !!تازه ماجرا ادامه دار تر میشود وقتی زنها حس مادری را تجربه میکنند ، عشقی صد برابر بزرگتر با فداکاری هایی که در زبان نمیگنجد..
دخترکم عاشقی بلای جان آدم نیست اما اگر زودتر از وقتش به سرت بیاید از پا در می آیی"..
لبخندی زدم ، از جایم بلند شدم و به اتاقم رفتم ، جای سوختگی روی دستم واضح تر شده بود ، رو به روی آینه ایستادم و به خودم نگاه کردم...عاشقی چقدر به من نمی آمد ، موهایم را بافتم ، دلم میخواست دختر کوچک خانواده بمانم ، برای بزرگ شدن زود بود ...خیلی زود!
#نازنین_عابدین_پور
...
سالاد سزار رسپی shaily عزیز
🌸🌸🌸🌸هر بار ازش می‌پرسیدم چیزی شده؟چرا انقدر بهم ریخته ای؟ می‌گفت نمی تونم ببخشم. یه بار ازش پرسیدم از کی ناراحتی؟چرا نمی تونی ببخشیش؟ گفت از خودم،خودم رو نمی تونم ببخشم. بعد تو چشمام نگاه کرد و گفت شنیدی میگن از یه سوراخ دو بار گزیده نشو؟ من صد بار گزیده شدم. اولین باری که از کسی ضربه خوردم و واقعا دلم شکست، اون آدم رو از زندگیم گذاشتم کنار ولی دوباره برگشت به زندگیم چون بخشیدمش... با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم خب بخشیدن کجاش بده؟ خندید و گفت هیچ جاش! می دونی برای چی حالم خرابه؟ برای اینکه نمی تونستم حال خرابش رو ببینم و زود اشتباهاتش رو می بخشیدم ولی فکر می کنی اون چیکار می کرد؟ جبران می کرد؟نه، دوباره و دوباره همون اشتباه رو تکرار می کرد. هر بار می گفت این بار فرق داره ولی هیچ‌ فرقی نداشت، منم هر بار می گفتم این آخرین باری هست که می بخشمش ولی آخرین بار نبود. اون آدم برای من تموم می شد اما هر بار نمی دونم از سر عادت یا دوست داشتن، با بخشیدنم دوباره همه چی رو شروع می کردم... حالا فهمیدی چرا نمی تونم خودم رو ببخشم؟ نگاش کردم و گفتم خب تو که اشتباهی نکردی؟ یه نفس عمیق کشید و گفت چه اشتباهی بالاتر از زیاد بخشیدن! ببین رفیق هر آدمی رو تو زندگیت یه بار ببخش، دو بار ببخش، سه بار ببخش... ولی وقتی یکی رو زیاد بخشیدی یه روزی می رسه که دیگه خودت رو نمی تونی ببخشی.

#حسین_حائریان
...
افطار

افطار

۱۸ اردیبهشت ۹۹
افسوس ک بی فایده
فرسوده شدیم🖤
...
نان تبریز دستور خانوم نائبی عزیز
#قرار گروهی
بازم جا موندم از قرار گروهی🤣🤣🤣🤣👇👇👇👇
من تورا میخواهم برایِ سال هایِ بعد
بعد از خوابیدنِ تب و تاب هایِ این دوره
این روزها، جوانی ها، هوس ها، علاقه ها...
برای آن روزها و آن بوسه که میانِ جمعِ خانواده ات از پیشانی ام میگیری بعد از آن روزهایی که تنمان هنوز تبِ علاقه دارد و دلمان با هر حرفِ محبت آمیزی، طورِ ویژه ای می تپد سال ها بعد از آن روزی که دستانم را زیر میز نهار خوری، وقتی که دیگران گرمند به گفتگو، می گیری، آرام نوازش میکنی یعنی که"حواسم به تو هست، مبادا حسِ غریبی دلِ نازکت را بخراشد"...
تورامیخواهم برایِ سال هایِ بعد
میانِ آرامش وسطِ دهه یِ سومِ زندگی ام
وقتی که نامم را با پسوندِ "خانم" می برند وقتی که چروک های ریزی چشمانِ روشنم را گیراتر میکند یا عمقِ خطِ خنده ام دیگران رامی فریبد که دخترِ شادی بوده ام و گونه های آفتاب سوخته ام زیبایی یک زنِ سی و چند ساله را تکمیل می کند. تو را میخواهم برای سال هایِ گذر از هیجان گذر از داغیِ عشق، تبِ تند علاقه، شورِ دوست داشتن را درآوردن
تو را میخواهم برایِ یک گرمیِ ملایمِ ابدی وسطِ سینه ام....
میخواهمت برایِ تابستان ها، پاییزها، فصل ها، ماه ها، سالیانی که دیگر جوان نیستیم برای روزهایی که کفش های تیره یِ طبی ام جایِ پاشنه دار های قرمز و یشمی را می گیرند روزهایی که تکرارِ هر سریالِ تکراری را میبینم و هربار با بغضِ بازیگرِ خانمش چشم هایم پر می شود و ته دلم می گویم"فقط یک زن حالی اش می شود..." تو را می خواهم برای سال های بعد
سال هایی که آرامش را می یابیم، می سازیم
حالا نه
اینجا، این هیجان ها، این تب و تاب ها"دوست داشتن"ـِمان را می دزدند، له میکنند
اینجا علاقه سر به هواست می پرد و شاید دیگر برنگردد، بلایی سرش بیاید، راهِ قلب هامان را گم کند.... میخواهمت برایِ سال های ماندن، سال هایِ"دیگر هیچ وقت نرفتن"... میخواهمت اما
نه برای اینجا، امروز، این سال ها...

 #فاطمه_صابری_نیا
...
بامیه

بامیه

۹ اردیبهشت ۹۹
متن بخونید👇👇👇👇
🌸🌸🌸🌸🌸بحثمون كه ميشد...
هيچى نميگفتم و حرفامو ميچپوندم تو دل بى صاحابم !
شب كه ميشد يجورى صبر ميكردم كه خوابش ببره
بعد ميرفتم رو اسمش و تايپ ميكردم ! 
هرچى تو دلم مونده بود و ميكشيدم بيرون و ميريختم سره انگشتام !
از اون طومار بلندا كه ميشد چشمام و ميبستم و "سِند" و ميزدم !
كه يوقت پشيمون نشم پاكشون كنم ! 
بعدم گوشى و مينداختم اونورو چشمامو رو هم فشار ميدم تا خوابم ببره
صبحم چشمامو باز كرده و نكرده گوشى و برميداشتم و ميديدم
بلند تر از طومار خودم يه جواب اومده كه يه جمله توش بهم چشمك ميزنه !
" اخه لامصب تو كه ميدونى زندگيمى چرا خرابم ميكنى ؟!"
اونوقت بود كه گوشيو ميچسبوندم به قلبم و چشامو ميبستم و يه كلمه فقط :
#آخيش!
#ندانم
...
کرپ فرانسوی

کرپ فرانسوی

۲۸ فروردین ۹۹
پست قبلی رو دوس نداشتین ک لایک نخورده😶🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
میرسد روزی که من با موهای فرفری بهم ریخته و چشم های پف کرده و با پیرهن چهارخانه ی تو که آستين هایش يک وجب از دست هایم بلند تر
و قدش تا روى زانو ام میرسد از خواب بیدار شوم نگاهی به تو که در آينه با چشمان خندان براندازم میکنی، بيندازم و صبح بخیر جانانه ای حواله ى نگاهت كنم کش و قوسی به بدنم بدهم
و با آن صدايى كه ميدانم، با وجود گرفته بودنش هم دلت برایش لرز میگیرد، بگويم
"اين وقت صبح،کجا میروی حضرت یار .. ؟! "
وتویی که بيايى و درآغوشم بگيرى و با همان صداى بم مردانه ات كه قند در دلم آب ميكند، بگويى:
"میروم پی یک لقمه نان برای آرامش دخترک مو فرفریه قدکوتاه و بغلی خودم"
وعطرت را به آغوشم هدیه بدهى
میرسد روزی که طبق عادت همیشگی ام بعد از بدخواب شدن باهمان لباس های اتو کشیده ای که پوشیده ای برای رفتن به محل کارت بیایی کنارم دراز بکشی تا خوابم ببرد میرسد روزی
که همه چیز خوب باشد، که تو عاشق من باشی
من عاشق تو باشم وخدایی که حظ کند ازین همه عشق و احساس بنده هایش...!

#شیما_سهرابی
...
سالگرد یکی شدنمون

سالگرد یکی شدنمون

۷ فروردین ۹۹
تو را به هیچ اتفاق بهتری نخواهم داد🧿💍❤
...