مامان رضا و زینب
مامان رضا و زینب

دستور پختی یافت نشد

کیک چای

کیک چای

۱۲ آبان ۰۱
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♡﷽♡

#سلام_امام_زمانم

🌷هر چند که رسم است بگویند
تبریک پسر را به پدرها

🌸میلاد پدر بر تو مبارک
ای آمدنت رأس خبرها...

مولاجان...

✨ولادت سراسر نور پدر بزرگوارتان حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) را به شما و تمام عالمیان و عرشیان تبریک میگوئیم. ✨

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#حدیث_روز

🌸امام حسن عسکری{علیه السلام}:

«به‌ راستی‌ که پسرم، قائم بعد از من است و اوست کسی که سنّت پیامبران در زمینه طول عمر و غائب شدن، درباره‌اش اجرا می‌شود، تا آنکه بخاطر طولانی شدنِ زمان {غیبت}، دلها سخت و سنگ گردد؛ پس بر عقیده به{امامت و ظهور} او ثابت نمی‌ماند مگر کسی که خداوند متعال در قلبش ایمان را حک نماید و او را با روحی از جانبِ خویش تأیید کند.»

📚 كمال الدين {شیخ‌صدوق}، ص۵۲۴
بحارالانوار {علامه‌مجلسی}، ج‏۵۱، ص۲۲۴

🟢 فرا رسیدن سالروز میلاد با سعادت أباالامام المنتظر، حضرت امام حسن عسکری{علیه‌السلام} را به محضر یگانه فرزندشان حضرت بقیّة‌ الله الاعظم صاحب‌الزّمان {عجّل‌الله‌فرجه الشریف} و همه شیعیان و منتظران تبریک و تهنیت عرض می‌نمائیم.
...
استنبولی پلو

استنبولی پلو

۲۵ مهر ۰۱
✅ نامه جمعی از زنان پزشک، دندانپزشک و داروساز به دختران نوجوان ایرانی

به نام حق

رها، بهار، فاطمه، ریحانه، ستایش…

نامت را نمی‌دانیم اما حتماً مثل یکی از همین نام‌ها، زیبا و دوست‌داشتنی است.

ما تو را دیده‌ایم… در راه مدرسه وقتی با دوستانت با هیجان راه می‌روی و داستانِ سریالی را که دیشب دیده‌ای برایشان تعریف می‌کنی.

وسط مهمانی خانوادگی وقتی مدام شالت را مرتب می‌کنی و دنبال آینه قدی می‌گردی که خیالت از تناسب لباس‌هایت راحت شود.

در سرویس مدرسه، وقتی که سر و صدای تو و دوستانت، رنگ ترافیک پشت چراغ را عوض می‌کند، و سرزندگی را روی سر و صورت ماشین‌های خسته و راننده‌های کلافه‌اش می‌پاشد.

در جمع هم‌کلاسی‌هایت، وقتی که از کلاس زبان برمی‌گردی و بین جمع پر سر و صدای آنها ساکتی، چون حس می‌کنی گاهی پوششت، رفتارت و نگاهت با آنها فرق دارد، اما دلت می‌خواهد با هم بمانید.

تو هم احتمالاً ما را دیده‌ای… در ساختمان پزشکان سر خیابان؛ در بیمارستان، وقتی برای عیادت مادربزرگ رفته بودی؛ در برنامه‌ی تلویزیونی که مادرت پیگیرش است و هر روز یکی از همکاران ما سوالات پزشکی را جواب می‌دهد.

ما، هم سن و سال تو بودیم که رؤیای پوشیدن این روپوش سفید به سرمان زد. روزها و شب‌ها را برای ساختن این رؤیا به هم دوختیم و بالاخره یک روز اسمِمان را بین قبولی‌های دانشگاه پیدا کردیم.

چقدر پدر و مادرهایمان و حتی پدربزرگ و مادربزرگ‌هایمان خوشحال بودند. در خاطره‌ی جوانی و کودکی‌شان خانم دکترهای زیادی پیدا نمی‌شدند. مادربزرگ‌هایمان خیلی از دردهایشان را یا به خاطر مسافت طولانی تا نزدیکترین پزشک تحمل کرده بودند یا از خجالت مطرح کردنش با آقای دکترِ هندی، دم از دردشان برنیاورده بودند. اما حالا نوه‌هایشان را می‌دیدند که تا چند سال دیگر، یک خانم دکتر واقعی می‌شدند.

در دانشگاه، ما هیچ کم از پسرها نداشتیم، نه تعدادمان کمتر بود، نه توانایی‌مان. حتی استادهای خانم هم چندان کمتر از آقایان نبودند. خانم‌هایی اغلب جوان، که تخصص و فوق تخصصشان را در سال‌های پس از انقلاب گرفته بودند.

بین هم کلاسی‌هایمان، از هر شهر و شهرستانی پیدا می‌شد. پدر و مادرها با خیال آسوده دخترانشان را روانه‌ی دانشگاه کرده بودند تا نسل بعدی خانم دکترها پر تعدادتر باشند. حتی کم نبودند دانشجوهای دخترِ خارجی که سطح علمی دانشگاه و امنیت ایران آنها را به کشور ما کشانده بود.

ما در دانشگاه‌های همین کشور درس خواندیم، پزشک شدیم، جراح، چشم‌پزشک، متخصص قلب و زنان، دندانپزشک و داروساز شدیم. کشیک‌های طولانی را از سر گذراندیم، دور از خانه و خانواده‌هایمان دردهای مردان و زنان و کودکان فارس و گیلک و کرد و لر و ترک و بلوچ و عرب را درمان کردیم. روزهای پر اضطراب کرونا را کنار مردممان ماندیم. دارو و واکسن ساختیم، استاد دانشگاه شدیم، مقاله نوشتیم، در کنفرانس‌های بین المللی شرکت کردیم و البته هیچ کجا را برای بودن و بالیدن، امن‌تر و آزادتر از سایه‌ی پرچم میهنمان نیافتیم.

عزیز دلم،

این سال‌ها ساده نگذشت. آنها که عمری از ضعف ما سود برده بودند تمام تلاششان را کردند. برای چه؟ … تا باور کنیم «نمی‌شود!», «نمی‌توانیم!».
قوی‌تر شدن ما آنها را عذاب می‌داد.

ما ظریف‌ترین جراحی‌ها را انجام می‌دادیم، آنها می‌گفتند دختر ایرانی ناتوان مانده است. ما در دانشگاه درس می‌دادیم، آنها می‌گفتند دختر ایرانی محدود شده است. ما مقاله‌هایمان را در کنفرانس‌های جهانی ارائه می‌دادیم، آنها می‌گفتند زن ایرانی حق پیشرفت ندارد. ما در کنار همه‌ی این‌ها مادر بودن را انتخاب می‌کردیم آن‌ها می‌گفتند مادری را به زن ایرانی تحمیل می‌کنند.

می‌خواهند نگذارند که تو، ما و هزاران زن قوی و بالنده‌ی دیگر را ببینی.

می‌دانی، آنها هر روز از توان خودشان ناامیدتر می‌شوند. اما روی اراده‌ی تو حساب باز کرده‌اند.

می‌دانند که اراده‌ی شگفت‌انگیز دختر ایرانی، ریشه در شجاعت و ظلم‌ستیزی و آزادی‌خواهی اش دارد.

فقط یک راه برایشان مانده:

اینکه تحریف کنند. چه را؟ معنای آزادی و ظلم‌ستیزی را؛ آنقدر که نیروی اراده‌ی تو، چرخ اهداف پلید آنها را بچرخاند.
یقین دارم که تسلیمشان نمی‌شوی. تو گوهرشادی، بااراده؛ مرضیه دباغی، شجاع؛ عصمت احمدیانی، آزاده؛ تو دکتر محبوبه افرازی، دکتر عزت الملوک کاووسی، دکتر طلایه بیگ‌زاده، دکتر زهرا خدابندهلو و دکتر شیرین روحانی‌راد...

یقین دارم تو مثل هزاران هزار دخترِ دیگرِ ایران، قوی و آزاداندیش می‌مانی. تو غوغا می‌کنی و ایران را همچنان قوی، مستقل، امن و آزاد نگه می‌داری.
دوست‌دار تو

💥جمعی از بانوان پزشک، دندانپزشک و داروساز ایران اسلامی

👈 اسامی نویسندگان در لینک موجود می‌باشد.

https://www.mehrnews.com/news/5609627/
...
کیک جشن امامت

کیک جشن امامت

۱۵ مهر ۰۱
#جشن_روز_بیعت
#اغاز_امامت_امام_زمان_(عج)_مبارک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

#پویش_RIHANE.313
#پویش_مامان_راستین

💖💚💙💜💛💗💕💓💐🌸🌷🌹🌻🌺

نامه ای برای بهترین رفیق 💞💞💞


سلام آقا سلام آقای خوبی ها آقای مهربانیها آقای تنهایی های من 😭❤️


آقای من عزیز من بزرگ من همه چیز من بهترین من صمیمیترین رفیق من
😭❤️😭❤️😭❤️


آقای من فقط شما میدونید من وقتی حرف از تنهایی میزنم یعنی چه فقط شما درک میکنید قلبی که شدت درد بی کسی میخواد بمیره یعنی چه

فقط شما میفهمید بین جمع بودن و تنها بودن چه طعمی داره برام که هر وقت اوج غربت رو حس کردم فقط شما تسلی دل شکسته ام بودید ولا غیر 😭😭😭💔💔💔

وقتی توی شرایطی قرار گرفتم که با هیچ کس نمیتونستم درد و دل کنم چه کسی جز شما پای درد و دلهام نشست وقتی نزدیکترین و صمیمیترین افراد بهم نتونستن حجم غم و اندوهی رو که روی قلبم سنگینی میکرد رو بفهمن و بهم میگفتن بی خیال زیادی بزرگش میکنی چیز مهمی نیست

ولی تو اون شرایط فقط شما هوام رو داشتید چون شما خبر داشتید از سنگینی غمی که رو دلم سنگینی میکرد اونا تو قلب من نبودن ولی شما بودید

شما میدونستید چقدر سخته محبت کردن و بی مهری دیدن چقدر سخته یه عده فقط وقتی کارشون بهت گیر میکنه سراغت رو بگیرن و مشکلشون که حل شد تو رو هم فراموش کنن 😔😔😔😔


شما میفهمیدید چون سالهاست این درد رو دارید از طرف همه از طرف همه ما همه ما نمک نشناسها همه ما بی معرفتها همه ما اخه چی بگم چی بگم به این همه بی انصافی چی بگم این همه ندونم کاری بی معرفتی چی بگم

😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭


از دیشب با خودم خلوت کرده بودم داشتم زندگیم رو مرور میکردم همه خاطرات خوبی رو که با شما داشتم پیش خودم ردیف میکردم مواقعی رو که دستگیرم شده بودید و دستم گرفته بودید


نتیجه این همه مرور خاطرات این شد که بفهمم از هر دست بدی از همون دستم پس میگیری و الان شرمنده ترینم آقا در محضر شما 😭😭😭😭😭😭😭😭


همیشه سعی کردم در توانم با همه مهربان باشم با گذشت و فداکار باشم سعی کردم خادم باشم به خلق الله سعی کردم هر دست نیازی به سمتم دراز شد از کنارش نگذرم بی توجه سعی کردم بدی رو با خوبی جواب بدم سعی کردم سنگ تموم بزارم برای اطرافیان حتی اونایی که هیچ گونه تعلق خاطری بهشون نداشتم و اصلا از جهت فکری عقیدتی فرسنگها با هم فاصله داشتیم


ولی در نتیجه این همه تلاش چیزی بیش از همه عایدم شد بی مهری بود بی توجهی بود نادیده گرفته شدن بود رد شدن و رفتن بود نهایت با این جمله:

الهی برات جبران کنم

اخ که چقدر از این جمله متنفرم بیش از هزار بار از طرف هزاران نفر شنیدم و کمتر شده کسی واقعااااا بخواد در وقت نیاز دستم بگیره 😞😞😞😞😞😞



اقای مهربانم فقط شما بودید که بی چشمداشت دستم گرفتید هر دفعه فقط قلبم ذره ای سمتتون متوجه شد دست خالی برنگشتم


اقای من مرور خاطراتم با شما باعث شد غربت شما رو بیشتر حس کنم و بفهممم چقدر خودم بی معرفتم چقدر خودم بی انصافم 😓😓😓

چقدر دستم گرفتید بی منت

چقدر خوبی کردید بهم بدی کردم در حقتون

چقدر اشکم رو پاک کردید و اشکتون رو در اوردم

چقدر مهربان بودید با سر اومدید برا کمک و دستگیری من و نا مهربان بودم باشما


چقدر قول دادم جبران کنم در راه شما قدم بردارم سعی کنم روز بروز بهتون نزدیکتر بشم ولی خیلی خیلی سریع قولم یادم رفت و دل شما رو شکستم با گناه 😭😭😭😭


بله اقا از هر دست بدی از همون دست پس میگیری واقعاااا من برای شما چه کردم الا اینکه روز به روز بیش از پیش فاصله گرفتم و هیچ کار برای غربت و تنهایی شما نکردم

شما دست من گرفتید از زمین بلندم کردید من پشت کردم بهتون رو کردم به کسایی که بعضا خودشون مایه زمین خوردنم بودن

😭😭😭😭😔😔😔😔😔😔😔


آقای من خیلی شرمندم خیلی اقای من میخوام عاشق شما باشم فقط میخوام در خونه شما بیام فقط میخوام سرباز شما باشم

میخوام توبه کنم 😭😭😭😭😭😭😭😭


جشن امامت بی امام چه لذتی داره آخه میخوام گریه کنم فقط تو این عید
😭😭😭😭😭😭😭

آقای من الان بیش از هر وقت دیگه ای به حضورتون نیاز داریم بیش از هر وقت دیگه طعم تلخ یتیمی به کاممون ریخته شده بیش از هر وقته دیگه غربت اسلام و شیعه روز به روز قلبها رو فشرده میکنه

آقای من بیا بیا که درد هیچ کس جز به حضور شما درمان نخواهد گرفت 😭🤲❤️
...
کتلت سیب زمینی 
#قرار_معنوی
#قرار_معنوی
#شهید_محمد_ابراهیم_همت

قسمت دوم:

سخنران میگفت همسر شهید همت نذر کرده که تا چهل شب نماز شب بخونه و بعد با اولین کسی که میاد خواستگاری ازدواج کنه که شهید همت اون گزینه بوده 😍😍😍😍

این جواب گره ذهنی من بود این که از خدا بخوام خودش برام یکی رو بفرسته چرا که گذشته از حرفهای خاله ام و دل شکستگیم خودممم هم همیشه این نگرانی رو داشتم که واقعا کی میتونه این اخلاقای منو تحمل کنه همیشه فکر میکردم با هر کسی ازدواج کنم کارم به جدایی میکشه که هیچ کس رو شبیه خودم در اطرافم نمیدیدم در نتیجه هر خواستگاری میومد عمدا کاری میکردم بره و پشت سرشم نگاه نکنه چون میدونستم نمیتونن اخلاقای منو تحمل کنن😥😥😥

این خاطره از شهید همت راهم رو روشن کرد تازه یادم افتاد میتونم از خود خدا کمک بگیرم چقدر پرت بودم قبلش 😓😓😓


همونجا توی روضه منقلب شدم منم نذر کردم که خدا خودش یه گزینه مناسب برام بفرسته ولی چون امتحان کنکور در پیش بود ادای نذر رو به بعد از کنکور موکول کردم

یکی دو روز گذشت یک شب نیمه های شب مشغول درس خواندن بودم که یهو یه احساس عجیب شعف و خوشحالی بی دلیل در وجودم حس کردم به ایینه ای کنار دستم بود نگاه میکردم و اون شب به طرز عجیبی خودم رو زیباتر از همیشه میدیدم توی آیینه

حس و حال غریبی بود که بی اونکه دلیلش رو بفهمم اشک شوق منو در اورده بود نمیدونستم چرا ولی اون شب احساس میکردم خدا بهم نظر داره و ازم راضیه 😭😭😭😭😭❤️❤️❤️❤️❤️

فردا صبحش با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم مادرم صحبت میکرد حرف از خواستگار جدید بود

بعد که تلفن رو قطع کرد بهم گفت توی روضه عمه یکی از همسایه ها دیده ات میخواد بیاد خواستگاری و پسرشون طلبه هست

جا خوردم و فهمیدم حس حال دیشب به چه دلیل بود دقیقا وقتی از خدا خواستم خودش یکی بفرسته به هر گزینه ای فکرم میرسید جز این یکی خیلی سریع به مادرم گفتم حرفی نیست بیان
و مادرمم که هر دفعه مقاومت منو برا اومدن خواستگار دیده بود چشماش گرد شد از تعجب

خیلی سریع قران باز کردم آیه ۳۳ و ۳۴ سوره طه اونجا که حضرت موسی از خدا درخواست میکنه برادرش هارون رو همراه و کمک حالش در امر رسالتش قرار بده و خدا بهش میفرماید : خواسته تو به تو داده شد
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

دیگه هیچ جای شکی برام نمونده بود که منی که کسی جرات نداشت اسم خواستگار برام بیاره ایستادم و تو چشمای پدرم نگاه کردم و گفتم یا این یا هیچ کس 😱😂

چقدر زیبا و دلنشین حاجت گرفته بودم من میخواستم به تاخیر بندازم عهد و پیمانم رو با خدا به بعد از امتحان کنکور ولی انگار خدا مشتاق تر از من بود برای این وصال قبل از این به نذر و عهدم باهاش عمل کنم حاجتم داده بود 😭💞😭💞😭💞😭💞

من همه زندگیم رو مدیون شهید همت میدونم اون خاطره باعث شد بفهمم و یاد بگیرم و الگو برداری کنم برای زندگیم 💚💚💚💚💚

و الان سالها از اون روزگار گذشته من پسر پانزده ساله دارم نمیگم مشکل نداشتیم باهم اختلاف نظر نبوده بله بوده خیلیم زیاد بوده هنوزم هست ولی هر بار عمیق فکر میکنم با وجود همه این اختلافات این مورد بهترین گزینه برام بوده و همیشه بابت این نعمت شاکرم در حالی که دختر خاله هام یکیشون که کلا ازدواج نکرده هنوز و اون یکی هم ازدواج کرده با کلی مشکل از همون روز اول جوری که شب عروسی به شدت بد با همسرش دعوا کرد و نزدیک بود همون جا کارشون به جدایی بکشه 😣😣😣😣😣

شهدا زنده اند و میشنوند و دستگیری میکنن دست من گرفت شهید همت بدون اینکه اصلا متوجه و متوسل بهش بشم اگه میشدم چگونه برام سنگ تموم میگذاشت من همیشه مدیون این شهید بزرگوارم و فکر میکنم حقشون رو باید با مطالعه بیشتر در زندگیشون ادا کنم

شهدا میبینند حاضر و ناظر اعمال و رفتار ما هستن شهدا واسطه های ما هستن برای رفتن در خونه اهل بیت و خونه خدا


و چقدر دردناکه توهین به ساحت مقدس ستارگانی که حق شفاعت دارن در صحرای محشر 😭😭😭😭😭💔💔💔💔💔💔
...
آش رشته
#قرار_معنوی
#قرار_معنوی
#شهید_دانش_اموز_علی_لندی


🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

شامگاه ۱۸ شهریور خبری درباره فداکاری یک نوجوان 15 ساله که جان خود را به خطر انداخته بود تا دو زن همسایه را از گرفتاری در آتش نجات دهد، توجه همه را به خود جلب کرد.

ماجرا از این قرار است که در پی آتش سوزی یک عدد پیک‌نیک توسط خانم میانسالی و پس از آن پرتاب ناخواسته به سمت مادرش و سوختگی زن سالخورده با فریاد و درخواست کمک، نوجوانی پانزده ساله بنام علی لندی که مهمان خانه همسایه بوده ناگهان صدای جیغ‌های دو زن را شنیده، بدون ذره‌ای تردید به سرعت کفش‌هایش را می پوشد و به در خانه همسایه می رود. علی پیک‌نیک را برداشته و آن را برعکس می کند، اما گاز مایع روی خودش نشت‌کرده و شعله‌های بی‌رحم آتش جسم نحیف علی را در آغوش‌ می گیرد. یکی از همسایه‌ها که متوجه آتش‌سوزی شده بود، پتویی برداشته و با آن یکی از زنان را نجات می دهد، اما علی فراموش می شود.

پوست نحیف تن علی در میان آتش گداخته می سوزد، اما دم نمی‌زد، حتی از کسی کمک نمی خواهد. یکی از بچه‌های خاله‌اش در را بازکرده و به علی می گوید سریع به حمام و زیر دوش آب خنک برود. دقایقی بعد و با ورود آتش‌نشانی و اورژانس، آتش خاموش شده و هر سه مصدوم به بیمارستان منتقل می شوند. زنی که پیرتر بود فوت می شود، اما دخترش سرپایی درمان می شود. حکایت علی اما فرق دارد. ۹۱ درصد سوختگی، نتیجه سرشاخ شدن علی با آتش بی‌رحم است. او ابتدا به بیمارستان سوانح و سوختگی آیت‌ا... طالقانی منتقل می شود، اما شدت سوختگی به حدی بالاست که علی را به بیمارستان امام موسی کاظم(ع) اصفهان منتقل می کنند.



وزیر کشور هم در تماس با استانداران اصفهان و خوزستان، خواستار پیگیری فوری درمان «علی لندی» نوجوان فداکار ایذه‌ای و رسیدگی به خانواده او برای تامین هزینه‌های درمان این نوجوان ایثارگر می شود.

اما شدت جراحات وارده آن قدر بالاست که علی دوام نمی آورد و سرانجام در روز جمعه 2 شهریور خبر فوتش همه را در بُهت فرو می برد.

باید گفت تا پیش از این حرف از دهه هشتادی‌ها که به میان می‌آمد همه تصورها سمت نوجوانان بی‌دغدغه‌ای می‌رفت که جز خودشان و دنیای به نظر ما عجیبشان چیزی دیگری در اولویت‌هایشان نبود اما شجاعت این نوجوان 15 تصورها را تکانی داد تا نگاهمان از سطح به عمق کشیده شود و زوایای پنهان این نسل را ببینیم.

شهادت علی باعث شد بفهمیم که قهرمان‌ها فقط در افسانه‌های گذشته نیستند و سرزمین عزیزمان ایران هنوز هم حسین فهمیده‌ها را در دامان پُرمهرش پرورش می‌دهد.


🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
...
توپک خرما

توپک خرما

۲ مهر ۰۱
#جانم-فدای-جمهوری-اسلامی-ایران👌👌

چالش زیبای خانم دبیر 😍😍

این پست رو بار دومه میفرستم بار اول اومد پیچ خودم منم پاک کردم دوباره ارسال کردم از همه دوستانی که لایک کردن و کامنت گذاشتن عذر میخوام ❤❤❤❤


❓سوال:

سخنان روز پنج شنبه مقام معظم رهبری به پایان رسید اما هیچ اشاره و ورودی به حوادث اخیر نداشتند. نظر شما چیست؟

💠پاسخ:

در واقعیت میدانی هیچ اتفاق خاصی در سطح کلان و راهبردی نظام رخ نداده است که لازم باشد ایشان موضعی بگیرند

نه خطای راهبردی بوده
نه دستاوردی راهبردی برای دشمن متصور است

سطوح مدیریت کشور به سه سطح
محلی
ملی
و راهبردی تقسیم‌می شود

این حادثه در سطح محلی و خیلی دستمان را بالا بگیریم نهایت در سطح ملی، لیاقت پرداخت دارد نه در سطح راهبردی نظام!
که انصافا مسئولین محلی در تهران و سران سه قوه مواضع خوب و منطقی داشتند.


جامعه نخبگانی و مردم باید یاد بگیرند که رهبری نظام در سطوح راهبردی مدیریت میکنند و توقع دخالت ایشان در سطح محلی و ملی درست نیست الا جایی که اتفاقی در سطح محلی و ملی خدشه ای به حرکت راهبردی نظام باشد که آنجا حتما ورود کرده و کاملا حساب شده مدیریت میکنند!

✍حجت الاسلام دکتر محمدعلی رنجبر

#گشت_ارشاد
#حجاب
#جانم-فدای-جمهوری-اسلامی-ایران
...
حلوای خیرات 
#قرار-معنوی
#قرار-معنوی
#شهید-علی-سراوانی
#شهید-رضا-شریفی

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

فراجا بدون روتوش

🔻هنوز به نیمه سال 1401 نرسیده‌ایم که تهیه فهرستی از شهدای امسال فراجا امری دشوار شده. به بهانه اتفاقات اخیر نام برخی از شهدای امسال نیروی انتظامی را مرور کنیم:

شهید علی سراوانی، شهید اربعین قربانی نزاع طایفه‌ای

شهید مرتضی کریم‌زاده و ابوالفضل هیبتی شهادت در یک آدم‌ربایی

شهید منصور بزی‌ساکت که با شهادتش یک عروسی به عزا تبدیل شد

شهید مصطفي رفیع‌زاده؛ شهادت هنگام وقوع سرقت مسلحانه در ماهشهر

شهید عباس راه‌انجام، قربانی ترور ناجوانمردانه توسط اشرار

شهید محمد یاسمی که اختلافات خانوادگی قلبش را نشانه گرفت

شهید رضا شریفی؛ یک مدافع وطن دیگر همزمان با اربعین حسینی

شهید رضا احترامی؛ شهیدی که زیر چرخ خودروی قاچاقچیان سوخت

شهید مسلم تقی‌زاده که زیر کامیون قاچاقچیان شهید شد

شهید محمد صیاد؛ نیروی 22 ساله مرزبانی

شهید مصطفی سوسرائی؛ شهادت هنگام عملیات تعقیب و گریز

شهید جواد زارعی ماموری که هنگام تعقیب قاچاقچیان مواد مخدر به آرزویش رسید

شهید مهدی برزگری شهید دهه هشتادی که روی مین رفت

شهید علی شبانی؛ دودی که دیدگان سرباز دهه هشتادی را برای همیشه بست

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
...
کتلت 
#قرار_معنوی

کتلت #قرار_معنوی

۲۴ شهریور ۰۱
#قرار_معنوی
#شهید_دانش _آموز_محمدرضا_نجفی


نام پدر : قربان
تاریخ تولد : 1346/06/25
تاریخ شهادت : 1361/05/06
محل تولد : بهشهر
گلزار شهدای تیرتاش گلوگاه
نحوه شهادت : جراحات وارده به بدن
محل شهادت : شلمچه

امیر المومنین علی (علیه السلام):

آن چه بر خود میپسندی ، برای مردم نیز بپسند و انچه برای خود نمیپسندی برای انان نیز پسندیده مدار!

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

به مصاحبه با رزمنده ها که از تلوزیون سیاه و سفیدشان نشان میداد خیره شده بود . صدای اهنگران در گوشش طنین انداز شده بود. داشت نقشه میکشید
تصمیم گرفت راز دلش را به خواهرش ، مریم بگوید؛اما مریم نپذیرفت که او هم مثل دیگر برادرانش به جبهه برود .
گفت :باید صبر کنی برادرامون بیان ؛ بعد اگه بابا راضی شد، بری .
بعد از ظهر همان روز با همـرفتند مزار شهدا
قبر ها را به خواهر نشان داد و گفت : تو اگه جای خواهر این شهدا بودی ، دوست نداشتی دیگران برن و از خون برادرت پاسداری کنن؟!

مریم بغضش گرفته بود ، سکوت کرد و ...


🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
...
ماست و خیار
#قرار-معنوی
#قرار-معنوی
#شهید-مصطفی-تاش-موسی

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هنوز به سن تکلیف نرسیده بودند که در دفاع مقدس و به سوی جبهه های حق علیه باطل شتافت. مجموعا به صورت تقریبی 45 تا 50 ماه در جبهه حضور داشتند. او در اسفند ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی کردستان و در عملیات کربلای 10 در بانه در اثر ترکش نارنجک از ناحیه دست چپ و پای چپ مجروح و به درجه جانبازی نائل شد.

بعد از ناامنی در سوریه برای دفاع از حریم اهل بیت توانست بهمن ماه 1394 راهی سوریه شود. و سحرگاه 24 بهمن 1394 نیز در حلب به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید بعد از 7 سال تفحص شد.

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
...
آش رشته نذری 
#قرار-معنوی
#قرار-معنوی
#شهید-محمد-امین-کریمیان


🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
خواهر شهید :
محمدامین ۲۲ ساله بود که در حلب سوریه خرداد سال ۹۵ شهید شد؛ روحانی بود و هم‌زمان دانشگاه هم تحصیل می‌کرد. نخبه علمی بود. زمانی بود که باید نتیجه تلاش تمام سال‌های تحصیلی را ببیند. اما رفت.

فلسفه می‌خواند و تعصب ویژه‌ای بر آن داشت. نتیجه مذاکرات و ممانعت‌های ما را این‌گونه پاسخ می‌داد که اگر که بخواهد حرم حضرت زینب سلام‌الله علیها در خطر باشد نه این عمامه را می‌خواهم نه آن فلسفه را. گیریم ۱۰ سال دیگر بشوم آیت‌الله و هرچه که مدنظر شما هست، این‌که حرم عمه جان در خطر باشد و من نروم و بمانم و به بهانه‌های واهی که شما می‌خواهید، بمانم، فایده و ارزشی ندارد.

اولین اعزام را سال ۹۴ رفت و دومین اعزام را هم همان سال؛ و سال ۹۵ سومین و آخرین اعزام او بود که دهم ماه رمضان شهید شد. وصیت‌نامه او که دو ساعت قبل شهادت نوشته‌شده، بسیار درخشان است.
...