لبیک یا زهرا (س)
لبیک یا زهرا (س)

دستور پختی یافت نشد

گالری تکانی?

گالری تکانی?

۵ روز پیش
سلام دوستان قشنگم
حالتون چطوره خوبید ✋😘
منو ک یادتون نرفته؟
از بچه های قدیمی پاپیون ک دیگ دوستان و هم دوره های من بازنشسته شدن ، منم در شرف بازنشستگی🤣
بعد حدودا ۳ سال بالاخره طلسمو شکستم و عکس گذاشتم🥺
البته اگه پاپی قبول کنم .
عکسا منم که چنگی به دل نمی زنن....
#ژله_بستنی
#حلوا_شیری
#سیب_تنوری
#سیب_نمکی
#چای_حرم
...
حلوا شیری

حلوا شیری

۱۲ خرداد ۰۰
#قرار_معنوی
#شهید_عزیز_شهید سید مجتبی هاشمی
(بقول ویدا جون ورخ بزن هم وطن😁یکی از عکسها توته.برا یادگاری گفتم تو پیجم باشه )


با هم کپشن در مورد شهید عزیز رو میخونیم👇👇👇

سید مجتبی هاشمی راد (۱۳ آبان ۱۳۱۹ _ ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۴) نخستین فرمانده کمیته انقلاب مرکزی تهران، و فرمانده گروه فداییان اسلام در طول جنگ ایران و عراق بود.
وی سرانجام در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۴ در خیابان وحدت اسلامی (شاپور سابق)، تهران توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق مورد سوء قصد قرار گرفت و شهید شد

سیدمجتبی؛ زیباترین جوان ایرانی در سال ۱۳۳۸

سید مجتبی سومین فرزند خانواده‌اش بود و در جوانی به سبب ظاهر، نظر هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد، به طوری که در سال ١٣٣٨ به عنوان زیباترین جوان ایران شناخته شد. او برای استخدام به ارتش شاهنشاهی رفت اما جو حاکم بر ارتش با احوال او تناسبی نداشت و از آنجا بیرون ‌آمد و به شغل آزاد روی آورد.

او که در کنار کار، به ورزش‌های باستانی و کُشتی نیز مشغول بود، در سال ١٣٤٢ به هیئت‌های مذهبی پیوست و بارها به دلیل مبارزاتش، توسط نیروهای ساواک تحت تعقیب قرار گرفت.وی دارای تحصیلات متوسطه بود. سید مجتبی متاهل، دارای دو فرزند و در تهران سکونت داشت






سلام دوستان عزیزم
آن شالله که حالتون خوب باشه😘🥰
متاسفانه از قرار معنوی هفته های پیش جا موندم.
دیگ الان فرستادم.
حلوای شیر.طعمش عالی بود.
با دستور #یاسمینا
با راهنمایی دوست گلمون #یاسمینا_و_گمنام
خدا خیرتون بده بابت تمام‌نکاتی که بهم گفتین....
حلوایی بسیار عالی و خوشمزه و عالی برا تزیین و شکوفه زدن.🥰

چندتا دیگ عکس از همین حلوا هم دارم ولی اون عکسها رو گذاشتم برا روز مبادا و برا بقیه ی #قرارهای_معنوی که عکس داشته باشم و بفرستم(پاپیون جان اینو که گفتم نادیده بگیر و به دل نگیر)😁😁😁
شادی روح تمامی شهدا و امام و حقداران و مرحوم مادرم و اموات خودتون ؛فاتحه و صلواتی بفرستین.ممنونم

#حلوای_شیر_شهید_توت_خوشمزه_
...
کیک تولد

کیک تولد

۱۸ اردیبهشت ۰۰
#قرار_معنوی
#شهید_مدافع_حرم_میثم_نجفی

کیک تولد برادر های دوقلویم 😘
میتونید عکس های بعدی رو نبینید 🤭
پاپیون تو رو خدا لج نکن و عکسمو بزار

با هم‌کپشن مربوط به شهید عزیزمون رو میخونیم👇👇

خیلی مشتاق بود بچه به دنیا بیاید و او را ببیند و همیشه میگفت: «پس این بچه کی به دنیا میآید؟ »
خیلی دوست داشت دخترش را ببیند ولی عشقش به حضرت زینب(س)بیشتر بود. اگر بیشتر نبود اول صبر میکرد بچه اش به دنیا می آمد و بعد میرفت. اما دیگرهیچ چیز نمیتوانست جلوی او را بگیرد.

#خبر_شهادت_از_زبان_مادر

میثم قبل از شهادت، مجروح شده و به کما رفته بود ولی همه غیر از من، اطلاع داشتند. به مجالس روضه که میرفتم، برای مدافعان حرمی که سوریه بودند دعا میکردم. یکی از همان روزهایی که بعدا فهمیدم میثم در کما بوده، وقتی روضه حضرت زهرا(س)خوانده شد، به شدت منقلب شده، خانم را صدا زدم و از حال رفتم.
به خدا میگفتم که چرا من بی تاب هستم؟
یکی دو روز بعد از اربعین بود که چون امام جماعت مسجد به کربلا رفته بود، نماز را در خانه خواندم. نماز مغرب که تمام شد، یک لحظه احساس کردم تمام جانم از پاهایم خارج و زانوهایم شل شد. نتوانستم نماز عشاء را بخوانم. پیش خودم گفتم خدایا من چرا اینطور شده ام، حالم که خوب بود. نمیدانستم که پسرم شهید شده است. همان طور نشسته بودم تا جانی تازه پیدا کرده و نمازم را ادامه دهم که تلفن خانه به صدا درآمد.
همسرم گوشی را برداشت و متوجه شدم برادر عروسم بود و میخواستند به منزل ما بیایند. پیش خودم گفتم وقتی میثم و زهره نیستند چه کاری دارند، حتما چون مریض بوده ام، برای ملاقات میخواهند بیایند.
خیلی طول نکشید که یک روحانی با مادر، پدر و برادر عروسم به منزل ما آمدند. روحانی را که دیدم، فکر کردم چون میثم سوریه است برای احوالپرسی آمده اند. میخواستم پذیرایی کنم که روحانی گفت: «ما چند دقیقه با شما کار داریم و رفع زحمت می کنیم و راضی به زحمت شما نیستیم .»
حاج آقا شروع به صحبت کرد و از من پرسید: «میثم چه جور بچه ای بوده و شما از او راضی هستید؟ » گفتم: «ما از میثم خیلی راضی هستیم، میتوانید حتی از دوستان و همسایه ها درباره اخلاق او بپرسید، چون به قدری خوب است که من نمیتوانم تعریف کنم. » دوباره پرسید: «الان که رفته سوریه، چه حالی دارید، ناراحت نیستید؟ » گفتم: «میثم که یکی است، اگر ده تا دیگر هم داشتم، دوست داشتم در راه دین و اسلام برود و فدای حضرت زینب(س)باشد » حاج آقا گفت: «حاج خانم، ما همان را که میخواستیم از شما بشنویم، شنیدیم، شهادت میثم مبارک باشد. » همان لحظه دلم کنده شد و گفتم: «میثم جان، مامان جان، شهادتت مبارک، شیرم حلالت، به آرزویت رسیدی » و سجده شکر کردم. پسرم خسته دنیا بود و به آرامش کامل رسید.

#تولد_دردانه_میثم_از_زبان_مادر

حلما 17 روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد و با هم صحبت کردیم. من اواخر دوره بارداری ام بود و روزهای سختی را میگذراندم. به او گفتم: «خسته شدم. زودتر بیا خانه » گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب(س)و از خانم خواسته ام به شما سر بزند. وقتی حلما میخواست به دنیا بیاید فقط از حضرت زینب(س) کمک خواستم. فقط ائمه و حضرت زهرا(س)را صدا میزدم. این ها بودند که به من آرامش دادند.




سلام دوستان گلم.
کیک دستپخت خواهر گلمه.

شادی روح تمامی اموات و شهدا و حق داران صلواتی بفرستید لطفا
...
....ماهی #خوشمزه

....ماهی #خوشمزه

۹ اردیبهشت ۰۰
#پویش_نذر_امام_حسن_علیه_السلام
#قرار_معنوی_شهید_پلارک

مختصری از زندگی نامه ی شهید عزیز:
فرزند سید عباس، متولد 1344 تهران و اصالتاً تبریزی. در سال 66 عملیات کربلای 8 در شلمچه به شهادت رسید

در شش سالگی پدر را از دست داد و چون تک پسر خانواده بود علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز بر عهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد.
او در خیابان ایران میدان شهدا و در محله‌ای مذهبی زندگی می‌کرد. مسجد حاج آقا ضیاء آبادی "علی بن موسی الرضا علیه السلام" مأمن همیشگی‌اش بود. وی دائماً به منطقه می‌رفت. او فرمانده آر پی‌چی‌زن‌های گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود.
در یکی از پایگاه های زمان جنگ، به عنوان یک سرباز معمولی کار می‌کرد. او همیشه مشغول نظافت توالت های پایگاه بود و همیشه بوی بدی بدنش را فرا می گرفت. در یک حمله هوایی در حال نظافت بود که موشکی به آنجا برخورد می‌کند و او شهید و در زیر آوار مدفون می‌شود.
بعد از بمب باران، هنگامی که امداد گران در حال جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودند، متوجه می‌شوند که بوی شدید گلابی از زیر آوار می آید. وقتی آوار را کنار می‌زدند با پیکر پاک این شهید روبرو می‌شوند که غرق در بوی گلاب بود. هنگامی که پیکر آن شهید را در بهشت زهرا  تهران، در قطعه 26 به خاک می‌سپارند، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس می‌شود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک می‌باشد به‌طوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک را خشک کنید، از آن طرف سنگ از گلاب مرطوب می شود



سلام دوستان
طاعات و عبادات قبول باشه ان شالله
عیدتون مبارک باشه ان شالله
دسپخت خواهری
...
خورشت کرفس

خورشت کرفس

۲۸ اسفند ۹۹
#آخرین_قرار_معنوی_قرن
#شهید_برونسی_شهید_باکری



سلام دوستان گلم
(عکس های بعدی غیر آشپزیه )
اعیاد شعبانیه مبارک باشه ان شالله
خورش کرفس. خیلی #خوشمزه بود.برا چند ماه پیشه(اگ بگم مزه اش هم سطح قورمه سبزی هست دروغ نگفتم😘🥰)
خیلی ممنونم از #مینا_سادات عزیز بابت راهنمایی هاش


🌺🌺🌺🌺🌺🌺

بمناسبت23اسفندشهادت شهید برونسی/

چندتا داستان کوتاه از شهید برونسی

23اسفند سالگرد شهادت بزرگمرد جبهه ها، شهید عبدالحسین برونسی یکی از سرداران بزرگ دفاع مقدس است که رابطه ی خاصی با خانم حضرت زهرا سلام الله علیها داشتند.

عقیق: 23اسفند سالگرد شهادت بزرگمرد جبهه ها، شهید عبدالحسین برونسی یکی از سرداران بزرگ دفاع مقدس است که رابطه ی خاصی با خانم حضرت زهرا سلام الله علیها داشتند.
در ادامه داستان هایی کوتاه از زندگانی این شهید بزرگوار را می توانید بخوانید 
1- مشهد که آمدیم، بچه ی دومم را حامله بودم. موقع به دنیا آمدنش، مادرم آمد پیشم. سرشب، عبدالحسین را فرستادیم پی قابله.
به یک ساعت نکشید، دیدیم در می‌زنند. خانم موقر و سنگینی آمد تو. از عبدالحسین ولی خبری نبود. آن خانم نه مثل قابله‌ها، و نه حتی مثل زن‌هایی بود که تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود، و خیلی با جذبه و معنوی. آن‌قدر وضع حملم راحت بود که آن‌ طور وضع حمل کردن برای همیشه یک چیز استثنایی شد برایم.
آن خانم توی خانه ی ما به هیچی لب نزد، حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست که اسم بچه را فاطمه بگذاریم.
سال‌ها بعد، عبدالحسین راز آن شب را برایم فاش کرد. می‌گفت: وقتی رفتم بیرون، یکی  از رفقای طلبه‌ رو دیدم. تو جریان پخش اعلامیه مشکلی پیش اومده بود که حتما باید کمکش می‌کردم. توکل بر خدا کردم و باهاش رفتم. موضوع قابله از یادم رفت. ساعت دو، دو و نیم شب یک هو یاد قابله افتادم. با خودم گفتم دیگه کار از کار گذشته، خودتون تا حالا حتماً یه فکری برداشتین.
گریه اش  افتاد. ادامه داد: اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود.
 
2- صورتش را که دیدم جا خوردم. اندازه چند سال پیر شده بود.
ساواکی‌ها یک دندان سالم هم توی دهانش باقی نگذاشته بودند؛ چند وقت مجبور شد دندان مصنوعی بگذارد.
آن روز هر چه اصرار کردم برایم بگوید چه بلاهایی سرش در آورده‌اند، فقط گفت: چیز خاصی نبوده.
 یک بار که داشت برای چند تا از دوستانش تعریف می‌کرد، اتفاقی حرف هایش را شنیدم. شکنجه‌های وحشیانه‌ای داده بودندش؛ شکنجه‌هایی که زبان آدم گفتنش شرم دارد و قلم از نوشتنش عاجز است. او می‌خندید و می‌گفت.
 من گریه می‌کردم و می‌شنیدم.
 
3-گفت: می‌خوام برم زاهدان، می‌آی؟ گفتم: ماموریته؟ گفت: نه، مسافرته.
می‌دانستم توی بحبوحه انقلاب به تنها چیزی که فکر نمی‌کند، مسافرت است. خیلی پیله‌اش شدم تا ته و توی کار را در بیاورم، ولی نشد. در لو ندادن اسرار، قرص و محکم بود.
یک دبه روغن خرید. همان روز راه افتادیم.
زاهدان، مرا گذاشت توی یک مسافرخانه، خودش رفت. هرچه اصرار کردم مرا هم ببرد، قبول نکرد. گفتم: پس منو چرا آوردی؟
گفت: اگر لازم شد، به‌ات می‌گم.
دو روز بعد برگشت؛ بدون دبه روغن. گفت: بریم. گفتم: بریم؟ به همین راحتی!
باز هر چه اصرار کردم بگوید کجا رفته، چیزی نگفت.
تا بعد از پیروزی انقلاب آن راز را پیش خودش نگه داشت. بعد از انقلاب، یک روز بالاخره رضایت داد بگوید که قضیه چه بوده است. گفت: من اون روز رفتم پیش حاج آقا خامنه‌‌ای، از یکی از علما نامه داشتم براشون، دبه روغن رو هم برای ایشون برده بودم.
 
4- مرخصی هم که می‌آمد، کم می‌دیدیمش. ولی در همان وقت کم، سعی می‌کرد تمام نبودن‌هایش را جبران کند. هم محبت می‌کرد به‌مان، هم نماز خواندن یادمان می‌داد، هم از درس و مشق‌مان می‌پرسید. مدرسه هم حتی می‌آمد. از مدیر و معلم درباره درس خواندن و درس نخواندن‌مان سوال می‌کرد. اگر چیزهایی را که انتظار نداشت، می‌شنید، بعدش کلی باهامان حرف می‌زد و نصیحت‌مان می‌کرد.
هیچ وقت دستش را روی‌مان بلند نکرد




شادی روح تمامی اموات و شهدا (بالاخص شهید سلیمانی و ابو مهدی المهندس و هیئت همراه و شهید برونسی و شهید باکری) و اموات بی وارث و مادر مرحومم صلواتی بفرستین....



#شهید_برونسی_باکری_خورش_کرفس_اعیاد_شعبانیه_خوشمزه
...
قرار معنوی

قرار معنوی

۲۱ اسفند ۹۹
#قرار_معنوی_این_هفته_شهید_همت
(عکس های بعدی#جمکران_چای غیر آشپزیه اگ‌نت ندارین ورق نزنین😍😘فقط دوست داشتم برا یادگاری تو پیجم باشه)


ابراهیم همت (زاده ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ شهرضا - درگذشته ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ جزیره مجنون)[۳] معلم و نظامی ایرانی بود، که از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بشمار می‌آمد. وی پس از انقلاب و در سال ۱۳۶۱ مدت کوتاهی را در جبهه جنگ لبنان و اسرائیل گذراند، سپس به ایران بازگشت و در جبهه‌های جنگ ایران و عراق در عملیات‌هایی چون فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان و خیبر مسئولیت‌هایی را عهده‌دار بود. او در اسفند ۱۳۶۲ در جریان عملیات خیبر شهید شد.

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#بدون‌تعآرفـ🖐🏻‼️

ما در قبال تمام کسانی که
راه‌کج میروند مسئولیم
حق نداریم با آنها
برخورد تند کنیم
از کجا معلوم که ما
در انحراف این ها
نقش نداشته باشیم؟
#شـہیدمحمدابراهیمـ همٺـ😇



🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

سلام دوستان گلم.
عید بزرگ مبعث مبارک باشه ان شالله 🌹🌹🌹🌹🌹
این کیک خوشمزه هم دستپخت خواهر گلمه که برا تولد داداشم درستید. برا چند وقت پیشه🥰
...
قرار معنوی

قرار معنوی

۱۶ اسفند ۹۹
#قرار_معنوی_شهید_خرازی
سلام دوستان گلم
بعد مدتها بالاخره پست گذاشتم
🌹🌹🌹🌹🌹
 سردار شهید «حاج حسین خرازی دهکردی» در تاریخ یکم شهریور ۱۳۳۶ در کوی کلم از محله‌های فقیرنشین استان اصفهان چشم به جهان گشود.
وی هشتم اسفند ۱۳۶۵ با سمت فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در منطقه شلمچه و در عملیات کربلای ۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
#وصیت_نامه

... از مردم می‌خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول می‌خواهم که آن‌ها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا می‌خواهم که ادامه‌ دهنده راه آن‌ها باشم. آن‌هایی که با بودنشان و زندگی‌شان به ما درس ایثار دادند.
با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزب‌الهی می‌خواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی‌حجابی زده‌اند در مقابل آن‌ها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فساد‌ها را بگیرید.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
کیک دستپخت خواهر گلمه که برا تولد شوهرش درستید
اینم آدرس پیجش
👇👇👇https://sarashpazpapion.com/user/5d6ac7326d90f2.05685664

و اما اینم آدرس پیج دختر خاله ی گلم
که میشه خواهر شوهر آبجیم😅
👇👇
https://sarashpazpapion.com/user/5fc777648f5274.62953667

عکس های آخری هم دوست داشتم برا یادگاری تو پیجم باشه
یه شب بسیار عالی همراه دوستم که به صرف معجون و کاپو چینو دعوت بودیم😅
(آهای رفیق فابریکم که شاید این پستمو ببینی خواستم بگم که خیلی با مرام و معرفتی و خیلی دوستت دارم 😘😍)
خیلی دوستون دارم.
#قرار_معنوی_شهید_خرازی_کیک_خواهرانه_
...
#طعام .غدیر(کیک بیرونی)??
شیرینی شب عید غدیره


#اطعام #غدیر

سلام دوستان
من متاسفانه نشد تو چالش دوستمون فاطمه قادری شرکت کنم(یعنی خونه نبودم و کمک به دوستان میکردیم برا #اطعام #غدیر)
دیگ چند تا عکس بعنوان اطعام غدیر فرستادم 😘😁


و جاتون خالی این کیک هم گرفتم برا شب عید غدیر(دیگ اینم یه نوع اطعام غدیره😁😁😁😁)





بسم الّه ای تو نقطه‌ی آغازِ نام عشق
از ابتدا تو بودی و تا انتها علی‌ست

از بس عظیم و اعظم و عظمی‌ ست نام او
تسبیحِ اولیاءِ خدا ذکر یا‌علی‌ست

#سلام_آقا
@aqr_ir
...
عیدتون مبارک

عیدتون مبارک

۱۸ مرداد ۹۹
سلام دوستان گلم
عید #بزرگ #غدیر مبارک

امروز به میخانه ی مولا مستیم
در محضر اهل بیت عصمت هستیم

این عید غدیر است و بهار صلوات
کز بند غم و غصه و ماتم رستیم

عید سعید غدیر خم مبارک باد




خونه دوستم بودم.جاری دوستم کیک پخت و آورده
مرغ هم برا خواهرمه
#عید#غدیر#غذا#حضرت#علی#خوشحالی#عشق#شیعه
...
نون روغنی

نون روغنی

۱۸ مرداد ۹۹
#اطعام#غدیر

🌹 پیامبر گرامی اسلام صلّی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند:

🔰 «مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِی مَوْلاهُ؛

🔻 هر که من مولای اویم، پس علی مولای او است».

📚 بحار الأنوار، ج 38، ص 109.

💻 @jz_news






عیدتون مبارک
...