NESA_XATOUN
NESA_XATOUN

دستور پختی یافت نشد

کوکو سبزی
NESA_XATOUN
۲۰

کوکو سبزی

۱۵ شهریور ۹۸
تزئین و دیزاین لواشک آلبالو
NESA_XATOUN
۶
ورق بزنین😊😋
...
زبرا کیک
NESA_XATOUN
۲۴

زبرا کیک

۱۲ شهریور ۹۸
عصرونه🙄..ورق بزنین
...
نهار ساده ی من
NESA_XATOUN
۱۸

نهار ساده ی من

۱۲ شهریور ۹۸
ورق بزنین😍 #خوشمزه جان
...
لوبیا پلو
NESA_XATOUN
۲۰

لوبیا پلو

۱۱ شهریور ۹۸
...
بورک سبزیجات
NESA_XATOUN
۴۴

بورک سبزیجات

۱۰ شهریور ۹۸
ورق بزنین🤗
تدارکات من برای خودم..😊
...
اسموتی چند میوه
NESA_XATOUN
۲۱

اسموتی چند میوه

۱۰ شهریور ۹۸
...
خورش قیمه بادمجون
NESA_XATOUN
۲۱

خورش قیمه بادمجون

۹ شهریور ۹۸
...
کاچی با شیره
NESA_XATOUN
۳۱

کاچی با شیره

۷ شهریور ۹۸
#کاچی خوشمزه ی من
#کمپین نه به لاغری🙄😋
...
پودینگ کاراملی دورنگ
NESA_XATOUN
۳۸
ورق بزنین😊
بعضی از خاطرات را که به یاد می آورم تمام وجودم را برای لحظه ای حسی سبز فرا میگیرد..دوس دارم این لحظات را نگه دارم تا آن حسِ ناب آنی را قشنگ مزه مزه کنم
وقتی یادم می آید شبهایی را که در آغوش مادرم و دست به بازویش به خواب میرفتم
وقتی یادم می آید که بخاطرم غذای مورد علاقه ام را میپخت
وقتی یادم می آید
..با من ؛همانند من بازی میکرد
چیز هایی را که دوست داشتم برایم هدیه میگرفت
بخاطر نمره ی خوب ریاضی ازم تعریف میکرد و خشنود میشد
وقتی یادم می آید وقتهایی که خرابکاری میکردم و از دستش کتک میخوردم همینکه اشکم را میدید پشیمان و ناراحت به سویم باز میگشت و مرا در آغوش گرم و امنش میگرفت
هر صبح که مدرسه میرفتم قبل از من بیدار میشد و برایم لقمه های خوش مزه اش را میگذاشت..هوا که سرد میشد کلاهم را سرم میگذاشت و شال گردنی ام را تا روی مژه های پایینیه چشمم بالا می آورد
وقتی یادم می آید پدرم هربااار و هر روز که از بیرون برمیگشت برایم لپ لپ هایی را هدیه می آورد که داخلشان خلال و کاکائو با یه عروسکی که روی دستها و پاهایش ماده ی چسبناکی بود و موقعه پرتاب به هرجا میخورد میچسبید
وقتی یادم میآید برای اولین بار مادرم کفشهایی را که من کفشهای تق تقی مینامیدم برایم گرفت چه حسی وجودم را گرفت..با ذوق فراوان رفتم پیش پدرم و پاهایم را تق تق به زمین کوبیدم که کفشهایم را ببیند..
وقتی تمام اینها و دیگر خاطره های خوشم حالا بعد از چند سال به یادم سرازیر میشوند برای یک لحظه به تمام آن دوران ها برمیگردم..
کاش حسی ک از یادآوری این خاطرات به تارو پود وجودم نفوذ میکند کمی طولانی تر بود...یا قابل گرفتن و داخل شیشه ای کردن بود و حکم بلیط برگشت
ت به گذشته را داشت..تا هر وقت دلم برای کودکی تنگ شد آن حس را در دست بگیرم،چشمانم را ببندم و به زمان سفر کنم..به آن حس های خوب..به حس هایی که هرگز از طراوت و زیبایی نمی افتند
مامان؛بابا دوستتون دارم
دلنوشته ی #nesaxatoun
#دلاتون_شاد
...