مامانِ مهدیار?
مامانِ مهدیار?

دستور پختی یافت نشد

حلوا

حلوا

۲۹ بهمن ۰۲
#کپشن_قشنگ

جوان‌تر که بودم ، واسه خرج و مخارج تحصیلم مجبور شدم توی یه رستوران کار کنم ، من اونجا گارسون بودم ، رستوران ما به مرغ سوخاری‌هاش معروف بود ، البته نمی‌شد از سیب‌زمینی سرخ کرده‌هاش هم گذشت ، خلاصه اینکه پاتوق دختر پسرهای جوان بود .
صاحب رستوران مرد باانصافی بود ، از اون سبیلوهای باحال ، خیلی هوای زیردست‌هاش رو داشت ، ما بهش می‌گفتیم رئیس .
یه روز که می‌خواستم غذای مشتری‌ها رو ببرم ، رئیس من رو کشید کنار و گفت : میز شماره دو ، اون دختر مو بورِ ، بدجور دیوونش شدم ، هرکاری بخواد واسش می‌کنم !
گفتم : ببین رئیس ، خیلی خوبه ها ، ولی فکر نکنم پا بده !
رئیس گفت : اون هرروز با دوست‌هاش میاد اینجا ، می‌دونی که من خجالتیم ، آمارش رو بگیر ، جبران می‌کنم .

چند دقیقه بعد وقتی که غذای اون دخترها رو روی میزشون می‌ذاشتم ، شنیدم که داشتن در مورد این حرف می‌زدن که سبیل چه چیز مزخرفیه
به رئیس گفتم که طرف انگار با سبیل حال نمی‌کنه . رئیس رو می‌گی رفت تو دستشویی و بدون اون سبیل‌های فابریکش برگشت !
فردای اون روز وقتی باز داشتم غذای دخترها رو روی میز می‌ذاشتم بو بردم که اون‌ها دانشجوی زبان فرانسه هستن رئیس هم بلافاصله دوره فشرده زبان فرانسه ثبت نام کرد و بعدش هم ما منوی رستوران رو فرانسوی کردیم !

امّا داستان به همین جا ختم نشد چون وقتی یه روز رئیس نقاشی ‹ جیغ › اثر معروف ‹ ادوارد مونچ › رو تو دست دختر مو بورِ دید ، به سرش زد که دیوارهای رستوران رو پر از نقاشی های ادوارد مونچ کنه !

رئیس ما از یه سبیلو که فقط بلد بود مرغ سرخ کنه تبدیل شد به یه دلباخته نقاشی که یه سیگار برگ همیشه گوشه لبش بود !
تا اینکه یه روز من پا پیش گذاشتم و به دخترِ گفتم که مادمازل ، رئیس ما بدجور خاطر شما رو می‌خواد !
دخترِ فقط نگاه کرد و هیچ جوابی نداد .
از اون روز دیگه دختر مو بورِ با دوست‌هاش به رستوران نیومد و وقتی قضیه رو از دوست‌هاش جویا شدم گفتن که اون رژیم گرفته ، من هم که فهمیدم جریان از چه قراره ، واسه اینکه حال رئیس گرفته نشه بهش گفتم طرف رژیم گرفته !
رئیس هم منوی رستوران رو عوض کرد و از اون به بعد فقط غذای رژیمی سرو می‌شد .

اوضاع همین‌طوری ادامه داشت امّا من دیگه درسم تموم شد و از اون شهر رفتم .
وقتی بعد از چند سال به اونجا برگشتم دیدم که جای اون رستوران یه گالری نقاشی باز کردن و بالاش به فرانسوی نوشتن :
ـ ?êtes-vous toujours sur l'alimentation
یعنی هنوزم رژیم داری:)💔'🤕
...
شب یلدا

شب یلدا

۲ دی ۰۲
پاییز
دانه های بلورین برف را
به گیسوانِ سیاهِ دخترک آویخت
و پیراهن تورِ سپیدی
به قامتش پوشاند
انارِ گونه هایش را بوسید
چمدانش را برداشت
و رفت …
رفت تا « یلدا »
دختر دردانه ی سرما
در بزمِ برف و ستاره
میزبانِ طولانی ترین شبِ سال باشد …
...
سوپ جو

سوپ جو

۱۹ مهر ۰۲
دوستون دارم🩶🤍
لطفا حمایت کنید 💋
...
رب آلو

رب آلو

۶ شهریور ۰۲
کاش پاپی عکسارو برش نده☹️
#کپشن


همیشه نمیگه دوست دارم
یه سری وقتا هم میگه:
"لباس گرم بپوش سرما نخوری"
"رسیدی زنگ بزن" ،
"تیکه آخر پیتزای منم واسه تو" ،
"این لباس خیلی بهت میاد" ،
"من مطمئنم تو از پسش برمیای"
"این گُلا رو واسه تو خریدم"
"بیا بغلم" ، "زنگ زدم صداتو بشنوم"
"الان چیکار کنم حالت خوب شه؟" ،
"تو عکس دست‌جمعی از همه قشنگ‌تری"
"دلم برات یذره شده" ،
"این غذایی که پختی عالی شده"
"وقتی میخندی خوشگل‌تر میشی"
"کاش زودتر میشناختمت"
اینا از صدتا دوستت دارمم قشنگ تر♥️🥺🌱
2907
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
...
کیک براونی

کیک براونی

۲۶ تیر ۰۲
کیفیت فول اچ دی پاپیون😒برشش داد عکسارو🥺

خییییلی خوشمزه شده بود بچه ها انگار ی تیکه شکلات میزاری دهنت🙂
قالبم طرح دار بود دیگه تیکه تیکه نکردم کیکو
نمکم کم زدم انگار روش چروک نشده😂
یکمم روش شکلات بنماری کردم ریختم ک کامل دلمو بزنه😂
شاید بگین دیگه براوونی نشد ک دیگه چ کنم🤪
برا اولین بار اوکیه دیگه؟
واینکه ی کلیپ خوشگلم باهاش گرفتم پستش کردم بالطف همیشگیتون لایک و کامنت بزارین برام خوشحال میشم🫀
خیلی حرف زدم انگار این سری😐
مراقب خودتون باشید🫰💋
...
خیطاب

خیطاب

۷ خرداد ۰۲
همون پیراشکی با سبزی کوهی😂❤️

🍒من اما زنی هستم
‏که دنیا را
‏روی نوک انگشتانم می‌چرخانم
‏ولی از پس دلتنگی‌هایم برنمی‌آیم…

#اجه_تِمِلكوران
...
کره قالبی

کره قالبی

۸ فروردین ۰۲
متل مراسم عسل برون دخترعموم بود من درست کردم براش اولین بارم بود یکم نامرتب شد شما زیبا ببینید❤️
⭐️کپشن قشنگه بخونید⭐️

- در محل حرف افتاده بود
كه دايی عاشق شده است
سنم كم بود؛ نمی‌فهميدم چه میگويند!
از مادرم پرسيدم
با كلی اخم و تخم گفت:
هيچی نيست ؛ دايی‌ات زده به سرش
ديوانه شده!
با خودم فكر كردم ای بابا؛ بيچاره دايی‌ام ديوانه شد!
كمی كه گذشت؛ فهميدم دخترِخان
هم ديوانه شده درست مثل دايی‌ام
هم‌زمان با هم ديوانه شده بودند!
دايی‌ام دير به خانه می‌آمد؛ هر وقت هم می‌آمد حسابی بهم ريخته بود.
دلم برای مادربزرگم میسوخت؛ تک پسرش ديوانه شده بود؛ چند ماه بعد فهميديم برای دخترِ خان خواستگار آمده... تعجب كردم ؛ آخر مگر ديوانه‌ها هم ازدواج میکنند؟! شب كه دايی‌ام به خانه آمد؛ از دهانم پريد و گفتم...
بايد میبوديد و میديدید
خودش را به در و ديوار میزد!
درست مثل همان كبوتری كه با پسرِ اصغر نانوا در حياط با تيركمان چوبی‌اش زديم و كبوتر طفلكی وقتی به زمين افتاد؛ هنوز جان داشت ولی از حركاتش معلوم بود درد دارد...
دايی‌ام انگار كه درد داشت هی به خودش میپیچيد ؛ با خودم گفتم:
ای وای ديوانه شدن هم مكافاتی دارد!
بايد مواظب باشم ديوانه نشوم ؛ خيلی طول كشيد تا بفهمم دايی‌ام از اين ناراحت بود كه میخواستند دختر ديوانه‌ خان را شوهر بدهند. با خود گفتم :
خب حق با دايی‌ام هست؛ میخواهند مردک را بدبخت كنند كه چه!؟
شب عروسی دختر خان كه رسيد
مادرم و مادربزرگم و پدرم دايی را در اتاقش زندانی كردند؛ تا نيايد و عروسی دختر ديوانه را خراب كند.
دايی‌ام مدام خودش را به در میکوبيد
و فحش میداد ؛ به عروسی رفتيم
دخترک ديوانه بود؛ برعكس همه عروس‌ها كه میخنديدند اين ديوانه گريه میکرد و تمام زحمات شمسی آرايشگر را به باد داده بود!
مادرم هم ناراحت بود ؛ فکر كنم همه دلشان برای پسرک میسوخت! آخر از رفتارش معلوم بود ديوانه نيست و سالم است. شب كه به خانه برگشتيم ؛
مادرم با اضطراب كليد انداخت
و در اتاق دايی را باز كرد ؛ دايی كف اتاق خوابش برده بود! مادرم هراسان بالای سرش رفت دايی رنگ صورتش شده بود گچ ديوار... مادرم جيغ میزد و به سر و صورتش میکوبيد؛ همسايه‌ها آمدند... قلب دايی‌ام ايستاده بود آن روز بود كه فهميدم ؛
ديوانه‌ها قلب ضعيفی دارند!(:❤️
...
ژله

ژله

۲۰ دی ۰۱
عشقام عکسارو ت تاریکی بافلش انداختم زیاد جالب نیس معذرت🩶🩶🩶🩶🩶🩶🩶
...
آش ترش

آش ترش

۴ آذر ۰۱
جاتون سبز قشنگام💚🌱
...
دلبروازین صوبَتا

دلبروازین صوبَتا

۲۰ آبان ۰۱
گفتم زشته من ی لواشک تو پیجم نباشه😂💛
...