Moayednejad
Moayednejad

دستور پختی یافت نشد

مربای آلبالو
Moayednejad
۳۷

مربای آلبالو

۲۵ تیر ۰۲
خداروشکر،دختر مهربونی دارم که به یادمه و برام مربا فرستاده،مزه ی بهشت میده👌👌
...
لواشک سیب
Moayednejad
۱۶

لواشک سیب

۱ تیر ۰۲
مادر بزرگ،همیشه میگفت:
اگه دلت پر بود از آدما،برو تو آشپزخونه ظرف بشور و با دیوارش درد و دل کن....
اینجوری هم دلت سبک میشه،هم خونت تمیز......
...
ترشک لاکچری
Moayednejad
۱۷

ترشک لاکچری

۲۱ خرداد ۰۲
آدمها ساعت شنی نیستند که سر و تهشون کنی تا دوباره شروع بشن!
آدمها گاهی تموم میشن....
...
دلمه برگ مو
Moayednejad
۱۵

دلمه برگ مو

۱۰ خرداد ۰۲
غذای مورد علاقه ی دخترم
...
کیک حلوا شیر
Moayednejad
۲۰

کیک حلوا شیر

۲۳ فروردین ۰۲
بسم الله الرحمن الرحیم
انا انزلناه فی لیله القدر
و ما ادراک ما لیله القدر
لیله القدر خیر من الف شهر
تنزل الملائکه والروح فیها باذن ربهم من کل امر
سلام هی حتی مطلع الفجر

التماس دعا🙏
...
آش رشته
Moayednejad
۳۰

آش رشته

۲۵ اسفند ۰۱
یه دنیا دلتنگی در منزل پدري
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
...
حلوای شیر
Moayednejad
۳۸

حلوای شیر

۱۳ بهمن ۰۱
بابایی
یه امشب،چی میشه سرم رو روی شونه تو بذارم
سرم رو دیگه از روی شونه هات بر ندارم
یه جوری بخوابم که یادم بره روزگارم

با ذکر صلوات، همه ی عزیزان آسمونیمون رو شاد کنیم🙏
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
...
یلدا  ۱۴۰۱
Moayednejad
۱۷

یلدا ۱۴۰۱

۱۳ دی ۰۱
از کنار هم بودن، لذت ببریم....
...
مربا به
Moayednejad
۲۳

مربا به

۸ آذر ۰۱
حضرﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ..
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ
ﻧﻬﺎﺩ.
ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ...

ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ :
ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ...
ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ
ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵﻛﻨﻲ،،

ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ
ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ "
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ :
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ
ﺑﺮﺧﺪﺍﺳﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻥ.
...
ماست خانگی
Moayednejad
۳۴

ماست خانگی

۳۰ آبان ۰۱
پرنده پرسید: وقتی دل تنگ می شوی چه میکنی؟
کرگدن گفت:دل تنگ؟
پرنده گفت: وقتی دلت یک نفر را بخواهد که نیست.
کرگدن گفت:دلم کسی را نمی خواهد.حالا تا باران شدیدتر نشده برو،ابرهای سیاه را نمی بینی؟
پرنده حرفی نزد،پرکشید و رفت.

بعدتر کرگدن از فرشته مهربان خیال پرسید: برنمی گردد،نه؟
فرشته غمگین نوازشش کرد و گفت:نه.
کرگدن آرام زمزمه کرد:چه حیف... دلم گرم می شد وقتی میخندید.حیف که باران داشت شدیدتر می شد،وگرنه می شد که بماند.

فرشته آرام نوازشش کرد،بعد لالایی محزون زنان کورد را برایش خواند.کرگدن چشم هایش را بست و فهمید، دلتنگی یعنی شوق دیدن منظره ای ناممکن...

ابرها کم کم از آسمان به گلویش کوچ می کردند،و فرشته خوب می دانست این عاصیِ غمگین،دیگر هرگز از ته دل نخواهد خندید........
...