عکس بستنی طالبی رژیمی
♡ Roghaye ♡
۱۷
۳۷۶

بستنی طالبی رژیمی

۲۱ تیر ۹۹
سلام وقتتون بخیر و خوشی❤
ایشون بستنی طالبی رژیمی هستن برای اولین بار، با دستور محبوب جونم عالی بود حتما امتحان کنید.
جاتون سبز 🌹🌹🌹🌹
...
چهار ساله است و بازیگوش!
سرش را می‌کند توی کیسه نایلونی فیروزه‌ای و نارنجی کامواها به وجدش آورده انگار. دست می‌اندازد و با شوق کلاف‌ها را بیرون می‌کشد. فکر می‌کند اسباب بازی جدید است.کاموا را قل می‌دهد روی زمین و دنبالش می‌دود. سر نخ کلاف را پیدا می‌کندو می‌کشد. بعد، از کوچک شدن کلاف، به خنده می‌افتد. نخ کاموا گیر می‌کند و پیچیده می‌شود دور انگشت کوچکش.
کمی آرام و بی صدا، با نخ دور انگشتش سرگرم می‌شود. چیزی نمی‌گذرد که صدای گریه‌اش اتاق را پر می‌کند.انگشتش درد گرفته. صدایم می‌زند تا گره کاموا را از دور انگشتش باز کنم.نخ‌ها به هم گره خورده‌اند، گره کور. هیچ جوری از هم باز نمی‌شوند انگار.می‌افتم به جان گره‌ها.نشسته و فقط نگاه می‌کند. نق نمی‌زند. گریه هم نمی‌کند. فقط مرا نگاه می‌کند. مطمئن است که می‌توانم گره را باز کنم. این را از چشمهایش می‌فهمم. اینرا از خنده ملایم و مطمئن روی لبهایش می‌فهمم. گریه‌ام می‌گیرد...
یادم می‌افتد به زندگی. به بعضی وقت‌ها که گره کورمی‌افتد به کارم.که هرکاری می‌کنم، گره‌ها از هم باز نمی‌شوند که نمی‌شوند.که به هر دری که می‌زنم، در بسته است. که روزهایم پر می‌شود از درهای بسته با قفل‌هایی که کلید ندارند.که سراغ همه را می‌گیرم برای کمک، در خانه همه را می‌زنم جز در خانه تو.که بی‌تابی می‌کنم و قدری که اوی کوچک ِچهارساله، به من اطمینان کردهاست، به تو اعتماد نمی‌کنم و خودم را به تو نمی‌سپارم.که خودم را خسته‌ی درگیری با گره‌ها می‌کنم و یادم می‌رود کلنجار رفتن بااین مشکلات، کار من نیست.کار بلدی تو را فراموش می‌کنم و این را که تویی گشاینده گره‌های کورزندگی؛ یادم می‌رود.
کاموا را از دور انگشت کوچکش باز می‌کنم. انگشتش را تکان می‌دهد.اشک‌هایم را پاک می‌کند و بلند بلند می‌خندد.من هم خم می‌شوم و دست‌های بزرگش را می‌بوسم. دست‌های معلم چهارساله‌ایکه یادم داد توکل یعنی اطمینان به گره‌گشایی تو ...یادم بماند:یادم باشد و یادت نرود بودنش برای همه لحظه‌های سخت طاقت‌فرسا کافی است...



@pelakeee12
instagram.com/_pelake12_
یاعلی 🖐
...