عکس شام خوشمزه ما
zahra_85
۶۱
۵۸۹

شام خوشمزه ما

۱۷ بهمن ۹۹
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_بیستو_یکم
_خخخ همش باهم
+رودل نکنی
_نه جونه تو مراقبم
هر دو خندیدیم وارزو شروع کرد به ارایشه صورتم
هرچیم اصرار کردم که کم رنگ باشه یا اصلا نمیخواد بهم توجه نکرد یه پارچه هم انداخته بود رو اینه که خودمو نبینم ظهرم نذاشت ناهار بخورم میگه ارایشت خراب میشه خودشم نشست جلوم دوقلوپی شروع کرد به خوردن انقدر حرص خوردم که نگو
خلاصه بعده چند ساعت دست از کار کشیدواز زوق دستاشو کوبید به هم
_وایییی انید عالی شدی ایول به خودم که یه پا ارایشگرم
خواستم پارچه رو بردارم که با یه جهش خودشو بهم رسوندو جلومو گرفت
با اخم گفت
_تالباستو نپوشی حق نداری خودتو تو اینه ببینی
+ایییی
حالا کو لباس بیار بپوشم که خشک شدم از بس نشستم
سری تکون دادو به سمته بیرون رفت 5مین بعد با یه کاور اومد داخل
درشو باز کرد یه لباس شب مشکی بود کاملا پوشیده والبته چشم گیر
با کمکه ارزو پوشیدمش ومقابله اینه ایستادم
پارچه رو برداشت یه لحضه هنگ کردم به معنیه کلمه عالی شده بودم سایه مشکی وسفید لبایه سرخ محشر شده بودم
یه لحظه رفتم به سمته روزه عقدم با ارشام یاده رها ودرسا افتادم به طرفه ارزو چرخیدم
چشمامو مظلوم کردمو گفتم
+ارزو جونم
چپ چپ نگام کردو گفت
_بنال ببینم چی میخوای
+یه خواهشی ازت دارم
ارزو جدی به طرفم برگشت
_چی
+اول بگو چند ساعت دیگه تا مراسم مونده
ارزو نگاهی به ساعتش انداخت
_تقریبا دوساعت حالا حرفتو بزن
+میشه یکیو بفرستی دوستامو بیاره تورو خدا ارزو واقعا بودنشون برام ارامشه
ارزو نگاهی بهم انداخت
_نمیدونم اگه برات درده سر نشه چرا که نه
+نع نمیشه گوشیمو میدم بهت بهشون زنگ بزن وتوضیح بده که قراره چی بشه خودم نمیتونم بعدشم بهشون بگو برن دانشگاه از اونجا بی سرو صدا بیان کوچه پشت دانشگاه احسان درسا رو میشناسه با احسان برو بیارتشون توروخدا ارزو
_باشه به مادر جون میگم حتما اجازه میده
به سمتش رفتمو گونشو محکم بوسیدم
+مرسی عزیزم
_خواهش خواهری
ما رفتیم تو از اتاق بیرون نمیای ها میخوام بقیه که ببیننت برن تو شوک به خصوص اقا دوماد
+برو ارزو تا نیومدم چپکیت کنم
ارزو خندیدو رفت بیرون
تمامه دوساعت خودمو با کتاب مشغول کردم البته ظاهرن کتاب میخوندم
چون همش فکرم پیشه بچه ها بود که یه وقت درده سر نشه اومدنشون
از استرس افتاده بودم به جونه ناخونام که دره اتاق باز شدو ارزو با لبخند اومد داخل
فوری به سمتش رفتم
+اوردیشون
_اره بابا عجب دوستایی داریا مثله خودتو خودم یه نمه خول میزنند
خودش به حرفش خندید اما من استرسه چند دقیقه بعدو داشتم که قراره صیغه یه مرد بشم
+حاجی اومد
_اره همه پایین منتظرتن
سری تکون دادم استرس داشتم دستام یخ کرده بودو میلرزید
ارزو متوجه کلافه بودنم شد دستامو تو دستاش گرفت
_چرا انقدر کلافه ای عزیز دلم
+نمیدونم ارزو یه ترسی افتاده به جونم نکنه اشتباه باشه این کار
ارزو بغلم کردو کناره گوشم گفت
_نترس جونه دلم تو بهترین کارو کردی
از بغلم بیرون اومدو دوتا دستامو تو دستش گرفت
_اراز همون کسیه که میتونه مراقبت باشه تا کسی اجبارت نکنه اراز تا اخرش باهاته پشتته من اینارو دیدم ازش که میگم سرده سنگه یخه جدیه درست اما یه دلی داره قده دله گنجیشک تاقطه دیدنه اشکه عزیزشو نداره
+من عزیزش نیستم
دستامو فشورد
_هرچی باشه قراره زنش بشی پس میشی جزی از خانوادش میشی عزیزش میدونم که میگم
لبخندی زدم ارزو خیلی خوب بود با همین دوکلمه ارومم کرد
_بریم
سری تکون دادم
+بریم
چادری از تویه نایلونه مشکیه رو تخت بیرون اورد
_چادره عقده مادر جونه
بوش کرد
_اه بویه بهشت میده باهاش کربلا رفته مشهدو مکه هم رفته رو سرم انداخت
_تا وقتی حاج اقا باشه اینو بنداز سرت بعدش که رفت برشدار
سری تکون دادم
_به دوستاتم گفتم بعده صیغه بیان بغلت کننو ابغوره بگیرن که نر..... نن تو ارایشت
+بیتربیت
_عمته عشق جان
+ندارم نفس
_اصلا شوهره گوریلته
خندیدم به حرفش
به سمته پایین رفتیم از زیره چادر هیچکسو نمیدیدم حتی جلو پاهامم به زور میدیدم وبیشتر با کمکه ارزو میرفتم رو مبلی که ارزو بردم نشستم کمی جابه جا شدم که شونم به کسی خورد عه ارازم که اینجا بود
اینو از بویه عطره سردش فهمیدم مخصوصه خودش بود ناکس
حاج اقا صداشو صاف کردو گفت
_حاج خانم با اجازتون شروع کنم
_اجازه ماهم دسته شماس
حاج اقا بسم الله گفتو شروع کرد اخرشم فهمیدم صیغمون یکسالس
اه یعنی حالا حالا ها من باید پیشه اراز بمونم
حاج اقا بعده خوندنه صیغه رفت
منم چادرمو با کمکه ارزو از سرم برداشتم
همه با چشمایه گشاد شده بهم نگاه میکردن خداییش خوشگل شده بودم
نگام افتاد به درسا ورها که با بغض وچشمایه اشکی نگام میکردن به سمتشون قدم برداشتم که اونا هم قدمایه بینمون رو پر کردندو همو تو اغوش گرفتیم
اشکام شروع کردن یکی از یکی سبقت گرفتن
_اجی کجا بودی جونه دلم دلم برات یه ذره شده بود نمیگی ما میمیریم از دوریت
_اخ من بمیرم برات که اینقده اذیت شدی انشالله اون ارشامه گور به گور شده بمیره هممون از دستش راحت شیم
+من قربونه نگرانیتون من فدایه تک تکه اشکاتون مگه میشه نبودتونو تحمل کرد اخه من غیره شما کیو دارم
یه عالمه تو بغله هم زار زدیم نگام تا الان به اراز نیوفتاده بود خدارو شکر چون میدونستم اب میشم از خجالت
بلاخره از هم جدا شدیم
ارایشم ضده اب بودو نریخته بود
نگاهی به دورو برم انداختم هیچکس نبود انگار خواستن تنها باشم رو مبل نشستم
درسا جلو پام زانو زدو سرشو گذاشت رو پام
رها هم کنارم نشستو دستمو تو دستش گرفت
+خیلی خوشحالم که میبینمتون
_ماهم خیلی خوشحالیم.
+خوب بگین این چند روز چیکار کردین
_من که طاقت نیاوردم رفتم خونه مادر جونه رها وتمام این چند روزو باهاش بودم
+اخ من قربونه بی طاقتیت
هممون خندیدیم
چه خبر از دانشگاه
_هیچی متله همیشه
درسا حالته متفکری به خودش گرفتو یهو لبخنده پهنی زد رفتاره اون نورانه بدبخت کجا مثله همیشه بود
یهو یاده نیما نوران افتادم
+ عه چه خبر از نیما
_اههههههه بنده خدا میاد دانشگاه ردیفه اخر میشینه ومیره تو فکر
_واییی انید باورت میشه از بعده رفتنت همون دانشجویه زرنگه کلاس تبدیل شد به بی نطم ترینشون
دهنم باز مونده بود به خاطره من
فکرمو به زبون اوردم
+فقط به خاطره من
_اره
تهه دلم براش سوخت گناه داشت پسره خوبی بود اگه به جواب خاستگاریش مثبت میدادم الان اینجا نبودم
اما نع مگه میشه بدونه عشق ازدواج کرد
پس الان چیکار کردم
این ازدواج سوریه تموم میشه اما اون نععععععع
اره بهترین کارو کردم من بهترین کارو کردم
با تکون خوردن دستی جلو چشمام به خودم اومدم
+هااااا
_کجایی انید
+هیچی یه لحطه رفتم تو فکر
همون موقع صدایه ارزو اومد با لبخند اومد به سمتمون
_خوب دوستا دوره هم جمع شدید زن داداشه منو دوره کردید چی بهش میگید کلکا
رها خندیدو گفت
_بهش اموزشه چگونه شوهره خود را فراری دهیم میدیم
هر چهارتامون خندیدیم
_ چندتا فراری دادی تا حالا استاددددد
_یه پنج شیش تایی اما بخام اماره دقیق بدم
اممممم برو به ادرسه........ همشون اونجان
_حالا اینجا ادرسه کجا هس فردا یه سر برم ببینم چندتا فراری دادی
خندیدمو گفتم
+دیوونه خونه
_هااااا
_چیه تعجب کردی تازه فراریشونم نمیدادما دیوونشون میکردم...
...
نظرات