![ɳσσʂԋαϝαɾιɳ☕︎](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/users/images/thumb/2024/05/01/5f547d55b8a008.63888135FmYoX0nR9vmUtniP.jpg)
ɳσσʂԋαϝαɾιɳ☕︎
دستور پخت ها
عکس ها
دستور پختی یافت نشد
![پارافه موزی](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/pictures/org/2024/04/27/1fc66144155b3753504e642ff955da67he6H9pqzBxh5XLKU0.jpg)
پارافه موزی
۲ ماه پیش
─────────ೋღ 🌺 ღೋ─────────
🌿🌷↝اردیبهشت اردیبهشت اردیبهشت ↜ 🌷🌿
· · ───────── ·𖥸· ───────── · ·
اگر بگویم اولویت اولشان دیگران هستند بعد خودشان باورت میشود؟؟؟
به خداوندی خدا راست میگویم
این جماعت اردیبهشتی آنقدر دلسوز و مهربان هستند که از وقت و هزینه که هیچ از وجودشان برای اطرافیانشان میگذارند...
رفیق اردیبهشتی که داشته باشی مانند کوه پشتت میماند و تکیه گاه زندگی تو میشود
اگر یک اردیبهشتی در زندگی ات داری نگران رفتنش نباش طوری میماند و با همه چیز تو میسازد که عاشق همین وفاداری اش میشوی
شاید دیر به تو اعتماد کند ولی خیالت راحت ماندنی است...
اردیبهشت یعنی کوه صبر و احساس
خیلی زود رنج هستند اما ناراحت که میشوند،دلشان را که میشکنی به رویت نمیاورند،در خودشان میریزند و میسوزند
از صداقتشان برایت نگویم که با تو به حدی روراست و صادق هستند که شیفته همین یکدلی و یکرنگی شان میشوی
گرچه خیلی اوقات چوب همین سادگی و صداقتشان را میخورند
از حق که که نگذریم کمی لجباز و یک دنده هستند و خدانکند رگ لجبازی شان بیرون بزند آرام شدنی نیستند...😁😂
یک اردیبهشتی اگر در زندگی ات داشته باشی دنیایت را به بهشت تبدیل میکند به شرطی که او را باور کنی و اعتماد او را نسبت به خودت جلب کنی..😉😎🤭
اگر بخواهم اردیبهشت را برایت در سه کلمه خلاصه کنم میشود "مهربان" "صادق" "دلسوز"🥰
🌿🌷↝اردیبهشت اردیبهشت اردیبهشت ↜ 🌷🌿
· · ───────── ·𖥸· ───────── · ·
اگر بگویم اولویت اولشان دیگران هستند بعد خودشان باورت میشود؟؟؟
به خداوندی خدا راست میگویم
این جماعت اردیبهشتی آنقدر دلسوز و مهربان هستند که از وقت و هزینه که هیچ از وجودشان برای اطرافیانشان میگذارند...
رفیق اردیبهشتی که داشته باشی مانند کوه پشتت میماند و تکیه گاه زندگی تو میشود
اگر یک اردیبهشتی در زندگی ات داری نگران رفتنش نباش طوری میماند و با همه چیز تو میسازد که عاشق همین وفاداری اش میشوی
شاید دیر به تو اعتماد کند ولی خیالت راحت ماندنی است...
اردیبهشت یعنی کوه صبر و احساس
خیلی زود رنج هستند اما ناراحت که میشوند،دلشان را که میشکنی به رویت نمیاورند،در خودشان میریزند و میسوزند
از صداقتشان برایت نگویم که با تو به حدی روراست و صادق هستند که شیفته همین یکدلی و یکرنگی شان میشوی
گرچه خیلی اوقات چوب همین سادگی و صداقتشان را میخورند
از حق که که نگذریم کمی لجباز و یک دنده هستند و خدانکند رگ لجبازی شان بیرون بزند آرام شدنی نیستند...😁😂
یک اردیبهشتی اگر در زندگی ات داشته باشی دنیایت را به بهشت تبدیل میکند به شرطی که او را باور کنی و اعتماد او را نسبت به خودت جلب کنی..😉😎🤭
اگر بخواهم اردیبهشت را برایت در سه کلمه خلاصه کنم میشود "مهربان" "صادق" "دلسوز"🥰
...
![ژله خورده شیشه](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/pictures/org/2024/04/04/7a44062bfa1a7cc3d003c074f615e12aVPXXmGO6fa0OgyIw0.jpg)
ژله خورده شیشه
۱۷ فروردین ۰۳
🌈🦋⭐🌼🌺🌻🌈🦋⭐🌼🌺🌻🦋🌈⭐🌼🌺🌻
چندروزی از سال جدید می گذرد
اما حس می کنم امروز ،
شروعِ سالی دیگراست ..
کاش بدانم از کجا باید شروع کنم
شاید هم ،
اول باید تمام کنم
و همه آنچه را که می خواستم ،
به انجام برسانم !
به نظر میاد ،
قدر نیمه دوم فروردین را باید دانست !
اردیبهشت که می آید ،
مست و مدهوشِ بهشتَش می شویم
و بعدِ آن ،
دوباره زندگی تکرار می گردد ..
این تکرار به چیزی نیاز دارد
که مرا در پیاده راه های بهار به تامل وا می دارد ،
تا در عطر بهار نارنجَش ،
بوی تغییر را استشمام کنم ..
نیمه دوم فروردین
وقتشه !
...
![کـیک هل و گـلاب](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/pictures/org/2023/12/22/8a02f4759382cf947a15b0bc708a7544klsaTo4hJKHxSE0j0.jpg)
کـیک هل و گـلاب
۱ دی ۰۲
─────────ೋღ🌹 کپشـن مــهم🌹ღೋ────────
تجربه کردن اگر به تغییر رفتارهای آسیب رسان منجر شود یعنی اگر اثری از پختگی در روان فرد باقی بگذارد میشود، تجربه.
در غیر اینصورت، تجربه نیست، خودتخریبیست.
در خودتخریبی ما به اسم تجربه کردن، آسیبهایی که میدانیم نتیجهاش چه میشود را، مدام برای خودمان با آدمها، روابط و موقعیتها بازسازی میکنیم.
شاید در نگاهی دیگر بتوان خودتخریبی را انتقام از خود ترجمه کرد. انتقامی ناهشیار که سال به سال از نیروی جوانی، شادابی و از آرامش ما میکاهد.
در بسیاری از مواقع زمانی ما شروع به خودتخریبی میکنیم که از شخصی، موقعیتی یا حتی محیطی، خشمگین هستیم اما خشممان اجازهی دیده شدن ندارد و نیروی خشم سرکوب شده به سمت خودمان باز ميگردد و ما از خودمان شروع به انتقام گرفتن میکنیم.
در شرایط کنونی جامعه، که خشمها با شدتی بیسابقه در حال سرکوب هستند و هر نوع بروز خشم، تنبیهاتی دردناک به همراه دارد ممکن است برای بعضی افراد این سرکوب در انتخاب رابطهها بروز كند.
ممکن است افرادی به سمت رابطههایی قدیمی و مخرب برگشته و احساس کنند شاید اینبار بتوانند فرمی دیگر از صمیمیت را تجربه کنند(خودتنبیهی با خوشبینی غیرواقعی)
ممکن است افرادی از تمام روابطشان بیرون بیایند و امیدشان به تجربهی رابطهای عمیق را از دست بدهند(خودتنبیهی با انزوایی غیرضروری)
ممکن است افرادی رابطهای آسیبرسان را تمام نکنند چون میترسند تنها بمانند. (خود تنبیهی با تفکر” اوضاع روابط خیلی بد است ممکن است دیگر کسی برایم نباشد”)
ممکن است افرادی دیگر هیچ تلاشی برای پیدا کردن یار نکنند( خودتنبیهی با تفکر "هیچکسی برای من وجود ندارد")
تمام این مثالها میتوانند نشانههای سرکوب خشمی باشد که در بدنهایمان گیر کرده است.
در این روزهای مملو از تنبیه اجتماعی، خودمان را تنبیه نکنیم و بدانیم بدن و روانمان بیشتر از هر زمان دیگری به عشق و امید و زندگی احتیاج دارد.
پس سعی کنیم نیروی خشم را به بیرون بدن هدایت کنیم و اجازه ندهيم همچون ماری زخمی، روابطمان، امیدها و آرامشمان را بگزد!
تنبیه شدن، آدمها را به درون خودشان تبعید میکند و آدمها در تبعید به باارزشترین داراییهای خودشان حمله میکنند.
به جوانیشان،
به رابطههای صمیمانهی سالمی که میتوانستند با آدمهای امنی تجربه کنند،
به امیدها و هدفهایشان،
و در نهایت به احساس ارزشمندیشان!
حواسمان به «تجربیاتی» که این روزها برای خودمان انتخاب میکنیم باشد تا آنطور که تنبیهمان میکنند، آن تنبیه را برای خودمان بازسازی نکنیم.
تجربه کردن اگر به تغییر رفتارهای آسیب رسان منجر شود یعنی اگر اثری از پختگی در روان فرد باقی بگذارد میشود، تجربه.
در غیر اینصورت، تجربه نیست، خودتخریبیست.
در خودتخریبی ما به اسم تجربه کردن، آسیبهایی که میدانیم نتیجهاش چه میشود را، مدام برای خودمان با آدمها، روابط و موقعیتها بازسازی میکنیم.
شاید در نگاهی دیگر بتوان خودتخریبی را انتقام از خود ترجمه کرد. انتقامی ناهشیار که سال به سال از نیروی جوانی، شادابی و از آرامش ما میکاهد.
در بسیاری از مواقع زمانی ما شروع به خودتخریبی میکنیم که از شخصی، موقعیتی یا حتی محیطی، خشمگین هستیم اما خشممان اجازهی دیده شدن ندارد و نیروی خشم سرکوب شده به سمت خودمان باز ميگردد و ما از خودمان شروع به انتقام گرفتن میکنیم.
در شرایط کنونی جامعه، که خشمها با شدتی بیسابقه در حال سرکوب هستند و هر نوع بروز خشم، تنبیهاتی دردناک به همراه دارد ممکن است برای بعضی افراد این سرکوب در انتخاب رابطهها بروز كند.
ممکن است افرادی به سمت رابطههایی قدیمی و مخرب برگشته و احساس کنند شاید اینبار بتوانند فرمی دیگر از صمیمیت را تجربه کنند(خودتنبیهی با خوشبینی غیرواقعی)
ممکن است افرادی از تمام روابطشان بیرون بیایند و امیدشان به تجربهی رابطهای عمیق را از دست بدهند(خودتنبیهی با انزوایی غیرضروری)
ممکن است افرادی رابطهای آسیبرسان را تمام نکنند چون میترسند تنها بمانند. (خود تنبیهی با تفکر” اوضاع روابط خیلی بد است ممکن است دیگر کسی برایم نباشد”)
ممکن است افرادی دیگر هیچ تلاشی برای پیدا کردن یار نکنند( خودتنبیهی با تفکر "هیچکسی برای من وجود ندارد")
تمام این مثالها میتوانند نشانههای سرکوب خشمی باشد که در بدنهایمان گیر کرده است.
در این روزهای مملو از تنبیه اجتماعی، خودمان را تنبیه نکنیم و بدانیم بدن و روانمان بیشتر از هر زمان دیگری به عشق و امید و زندگی احتیاج دارد.
پس سعی کنیم نیروی خشم را به بیرون بدن هدایت کنیم و اجازه ندهيم همچون ماری زخمی، روابطمان، امیدها و آرامشمان را بگزد!
تنبیه شدن، آدمها را به درون خودشان تبعید میکند و آدمها در تبعید به باارزشترین داراییهای خودشان حمله میکنند.
به جوانیشان،
به رابطههای صمیمانهی سالمی که میتوانستند با آدمهای امنی تجربه کنند،
به امیدها و هدفهایشان،
و در نهایت به احساس ارزشمندیشان!
حواسمان به «تجربیاتی» که این روزها برای خودمان انتخاب میکنیم باشد تا آنطور که تنبیهمان میکنند، آن تنبیه را برای خودمان بازسازی نکنیم.
...
![ترافل خرمایی](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/pictures/org/2023/10/12/2db5b6835218bbfe24c5b0cb085c8cc0e5JX96pIyFYLjCH80.jpg)
ترافل خرمایی
۲۱ مهر ۰۲
🍂🧡🍂💛🍂🧡🍂💛🍂🧡🍂💛🍂🧡🍂💛🍂🧡🍂
من بلدم پاییز باشد و تنهایی تمام خیابان را صفحه صفحه ورق بزنم و از هوای ناب پاییز ، جرعه جرعه بنوشم و زیر باران های مدام ، بخندم و دیوانه باشم ...
بلدم گودال های کوچک انباشته از قطرات باران را تنهایی فتح کنم ، آب بریزد توی کفش هام و باز هم سرخوش و بیخیال ، برگ های زرد و نارنجی را تا مرز خش خش ، له کنم و حالم خوب باشد ،
بلدم بخندم ، وقتی دنیا تمام زورش را می زند که غمگینم کند ،
بلدم در تنها ترین حالت ممکن باشم ، اما به روی خودم نیاورم که در این هوا ، جای کسی کنارم خالیست یا که بودن و حرف زدن با کسی ، چقدر می چسبد !
بلدم پاییز باشد ، هوا ابری شود ، باران ببارد ، دلم بگیرد ؛ اما خودم تنهایی حالِ خودم را خوب کنم ، خودم تنهایی خودم را بردارم و تمامِ کوچه های پاییز را بگردم ، خودم تنهایی عطر خاک باران خورده را با چشمان بسته استشمام کنم و عاشقانه خودم را بغل بگیرم ، کتاب بخوانم ، موسیقی خوب گوش کنم و تقویم زندگی ام را پر از حالِ خوب کنم ،
و فکر می کنم باید این ها را همه ی ما بلد باشیم ، همه ی ما ...
تا کی می شود به امید بهبود با حضور و نگاه آدم ها ، در سکون و انتظار ماند ؟
از یک جایی باید دست روی زانو گذاشت ، بلند شد ، آستین بالا زد ، زیبایی ها را از پشت ابر تیره ی زشتی ها بیرون کشید و زندگی کرد ،
وگرنه زمان تمام می شود ، چای ها سرد ، خورشیدها تاریک و آدم ها پیر ...
وگرنه قبل از اینکه زندگی کنیم ؛ خواهیم مرد ...
من بلدم پاییز باشد و تنهایی تمام خیابان را صفحه صفحه ورق بزنم و از هوای ناب پاییز ، جرعه جرعه بنوشم و زیر باران های مدام ، بخندم و دیوانه باشم ...
بلدم گودال های کوچک انباشته از قطرات باران را تنهایی فتح کنم ، آب بریزد توی کفش هام و باز هم سرخوش و بیخیال ، برگ های زرد و نارنجی را تا مرز خش خش ، له کنم و حالم خوب باشد ،
بلدم بخندم ، وقتی دنیا تمام زورش را می زند که غمگینم کند ،
بلدم در تنها ترین حالت ممکن باشم ، اما به روی خودم نیاورم که در این هوا ، جای کسی کنارم خالیست یا که بودن و حرف زدن با کسی ، چقدر می چسبد !
بلدم پاییز باشد ، هوا ابری شود ، باران ببارد ، دلم بگیرد ؛ اما خودم تنهایی حالِ خودم را خوب کنم ، خودم تنهایی خودم را بردارم و تمامِ کوچه های پاییز را بگردم ، خودم تنهایی عطر خاک باران خورده را با چشمان بسته استشمام کنم و عاشقانه خودم را بغل بگیرم ، کتاب بخوانم ، موسیقی خوب گوش کنم و تقویم زندگی ام را پر از حالِ خوب کنم ،
و فکر می کنم باید این ها را همه ی ما بلد باشیم ، همه ی ما ...
تا کی می شود به امید بهبود با حضور و نگاه آدم ها ، در سکون و انتظار ماند ؟
از یک جایی باید دست روی زانو گذاشت ، بلند شد ، آستین بالا زد ، زیبایی ها را از پشت ابر تیره ی زشتی ها بیرون کشید و زندگی کرد ،
وگرنه زمان تمام می شود ، چای ها سرد ، خورشیدها تاریک و آدم ها پیر ...
وگرنه قبل از اینکه زندگی کنیم ؛ خواهیم مرد ...
...
![ایده تزیین سالاد الویه?✨](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/pictures/org/2023/09/04/644d2fbc5bb9de309c966824e198acd2P3Tyl0xmn8KJ2Lt10.jpg)
ایده تزیین سالاد الویه?✨
۱۴ شهریور ۰۲
سلام دوستای خوب و مهربونم
حالتون چطوره؟؟؟
امیدوارم که خیلی خیلی خوب باشید
دلم براتون خیلی تنگ شده بود شما چطور؟؟؟🤨🤔😄
ممنون از دوستانی که در نبودم جویای حالم بودن🌹🌹
بنا به دلایلی نتونستم این مدت اینجا باشم و فعالیت کنم اما حالا با یه انرژی مضاعف اومدم که در خدمتتون باشم و از خجالت همگی دربیام😁🤭❤✨
🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻
╔═════════✮❁•°♛°•❁✮ ════════╗
یک روتین روزانه برای خودتون داشته باشید
╚═════════✮❁•°❀°•❁✮════════╝
جوردن پیترسون میگه کسی نمیتونه بدون روتین زندگی سالمی داشته باشه. میگه اگه توی زندگیتون روتین ندارین، حتما باید یکی برای خودتون بسازین.
شما بدون روتین نمیتونین از نظر ذهنی سالم بمونین. این کار بخصوص برای انسانی که افسرده و مضطربه میتونه کمک کننده باشه.
میگه هر روز سر ساعت مشخصی از خواب بیدار شو و به این ساعت پایبند باش.در غیر اینصورت، ریتم شبانهروزیت بهم میخوره و مودت هم طبیعتا بهم میریزه. این یک بایده.
روتین یعنی کارهای تکراری و قابل پیش بینی در طول روز. روتین یعنی ساختن ساختاری که حس قابل پیش بینی بودن زندگی رو به شما میده.
✎﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
این بحث رو امیل دورکیم، جامعه شناس فرانسوی، یه جور دیگه میگه.
ایدهی دورکیم کمی ظریفتر از داشتن یک روتینه. از نظر دورکیم یکی از سنگ بناهای داشتن یک ذهن باثبات و سالم، داشتن ساختار و استراکچره.
روتین در دل این ساختار قرار میگیره.
چیزهای دیگهای هم مثل داشتن شبکه ای از آدمها و داشتن یک هویت شخصی هم توش قرار میگیره.
دورکیم میگه از دست دادن این ساختار میتونه منجر به بیثباتی بشه و همین منجر به افسردگی در فرد میشه.
در حقیقت، باید برای زندگی یک چهارچوب و ساختاری داشته باشی و معلق بودن خطرناکه.
منظور از این ساختار یا روتین روزانه هم، کارهای عجیب غریب نیست. صبح سر ساعت مشخصی از خواب بیدار شی، تختت رو مرتب کنی، صبحونه بخوری، به گلها آب بدی، یک ربع ورزش کنی و برای مابقی روز هم همین. کارهایی باشه که انجام بدی و برای همیشه بهش پایبند باشی.
✎﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
میبینی یکی هر روز جلو مغازهش رو آب و جارو میکنه درحالی که شاید خیلی وقتا نیاز نباشه.
یکی هر روز ماشینش رو یه دستمالی میکشه و اگه این کار رو نکنه انگار روزش از بین رفته.یا آدمی که هر روز کلی راه میره تا برسه به پارک محل تا به چند تا گربه غذا بده! این کارا به زندگیشون معنی میده
و شما هم باید برای خودتون چیزهایی داشته باشین که هر روز انجامش بدین.
✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
ریچل گلدمن میگه:«اگه افراد ساختار نداشته باشن و روتینهای روزانهای نداشته باشن که روش تمرکز کنن، به احتمال زیاد بیشتر و بیشتر به موقعیتهای استرسزا فکر میکنن که همین میتونه منجر به اضطراب و استرس اضافی بشه». داشتن روتین باعث میشه کمتر فکر و خیال بکنید.
هرچند که ممکنه در طول روزها و هفتهها، دفعاتی پیش بیاد که شما مجبور باشید چیزهایی رو تغییر بدید اما رعایت یک ساختار اولیه برای زمان بیدار شدن، غذا خوردن، کار کردن، خوابیدن و دیگر فعالیتها میتونه به شما کمک کنه استرس کمتری داشته باشید و زندگیتون رو بهتر سازمان دهی کنید.
· · ───────────── ·𖥸· ───────────── · ·
حالتون چطوره؟؟؟
امیدوارم که خیلی خیلی خوب باشید
دلم براتون خیلی تنگ شده بود شما چطور؟؟؟🤨🤔😄
ممنون از دوستانی که در نبودم جویای حالم بودن🌹🌹
بنا به دلایلی نتونستم این مدت اینجا باشم و فعالیت کنم اما حالا با یه انرژی مضاعف اومدم که در خدمتتون باشم و از خجالت همگی دربیام😁🤭❤✨
🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻
╔═════════✮❁•°♛°•❁✮ ════════╗
یک روتین روزانه برای خودتون داشته باشید
╚═════════✮❁•°❀°•❁✮════════╝
جوردن پیترسون میگه کسی نمیتونه بدون روتین زندگی سالمی داشته باشه. میگه اگه توی زندگیتون روتین ندارین، حتما باید یکی برای خودتون بسازین.
شما بدون روتین نمیتونین از نظر ذهنی سالم بمونین. این کار بخصوص برای انسانی که افسرده و مضطربه میتونه کمک کننده باشه.
میگه هر روز سر ساعت مشخصی از خواب بیدار شو و به این ساعت پایبند باش.در غیر اینصورت، ریتم شبانهروزیت بهم میخوره و مودت هم طبیعتا بهم میریزه. این یک بایده.
روتین یعنی کارهای تکراری و قابل پیش بینی در طول روز. روتین یعنی ساختن ساختاری که حس قابل پیش بینی بودن زندگی رو به شما میده.
✎﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
این بحث رو امیل دورکیم، جامعه شناس فرانسوی، یه جور دیگه میگه.
ایدهی دورکیم کمی ظریفتر از داشتن یک روتینه. از نظر دورکیم یکی از سنگ بناهای داشتن یک ذهن باثبات و سالم، داشتن ساختار و استراکچره.
روتین در دل این ساختار قرار میگیره.
چیزهای دیگهای هم مثل داشتن شبکه ای از آدمها و داشتن یک هویت شخصی هم توش قرار میگیره.
دورکیم میگه از دست دادن این ساختار میتونه منجر به بیثباتی بشه و همین منجر به افسردگی در فرد میشه.
در حقیقت، باید برای زندگی یک چهارچوب و ساختاری داشته باشی و معلق بودن خطرناکه.
منظور از این ساختار یا روتین روزانه هم، کارهای عجیب غریب نیست. صبح سر ساعت مشخصی از خواب بیدار شی، تختت رو مرتب کنی، صبحونه بخوری، به گلها آب بدی، یک ربع ورزش کنی و برای مابقی روز هم همین. کارهایی باشه که انجام بدی و برای همیشه بهش پایبند باشی.
✎﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
میبینی یکی هر روز جلو مغازهش رو آب و جارو میکنه درحالی که شاید خیلی وقتا نیاز نباشه.
یکی هر روز ماشینش رو یه دستمالی میکشه و اگه این کار رو نکنه انگار روزش از بین رفته.یا آدمی که هر روز کلی راه میره تا برسه به پارک محل تا به چند تا گربه غذا بده! این کارا به زندگیشون معنی میده
و شما هم باید برای خودتون چیزهایی داشته باشین که هر روز انجامش بدین.
✄┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
ریچل گلدمن میگه:«اگه افراد ساختار نداشته باشن و روتینهای روزانهای نداشته باشن که روش تمرکز کنن، به احتمال زیاد بیشتر و بیشتر به موقعیتهای استرسزا فکر میکنن که همین میتونه منجر به اضطراب و استرس اضافی بشه». داشتن روتین باعث میشه کمتر فکر و خیال بکنید.
هرچند که ممکنه در طول روزها و هفتهها، دفعاتی پیش بیاد که شما مجبور باشید چیزهایی رو تغییر بدید اما رعایت یک ساختار اولیه برای زمان بیدار شدن، غذا خوردن، کار کردن، خوابیدن و دیگر فعالیتها میتونه به شما کمک کنه استرس کمتری داشته باشید و زندگیتون رو بهتر سازمان دهی کنید.
· · ───────────── ·𖥸· ───────────── · ·
...
![مرغ بریان](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/pictures/org/2023/05/07/66bcc7ede972ae2db59fca0e1c625cf5oZGdhS4nk1M9twn50.jpg)
مرغ بریان
۱۸ اردیبهشت ۰۲
┅┅┅┅┅┅┅༻❁༺┅┅┅┅┅┅┅
برای آرامش خودم و خودت یادآوری میکنم که:
هیچکس هیچ منظور بدی از هیچ نگاه و گفتار و رفتاری نداشته، یا اگر داشته، اهمیتی ندارد ، داری بیخودی خودت را اذیت میکنی.
هیچ کدام از کارهایی که تا الآن انجام دادی اشتباه نبوده، یا اگر بوده، برای رسیدن به دستاورد یا تجربهی ارزشمندی بوده.
هرچیز گفتی، خوب کردی که گفتی، خوب کردی اگر گفتی و خندیدی و به دل نگرفتی، یا اگر به دل گرفتی و سرد شدی و سکوت کردی.
خوب کردی اگر مهربانی کردی و بخشیدی و سخاوتمند بودی، یا اگر احساس کردی نباید مهربان باشی و نباید ببخشی و نباید سخاوتمند باشی.
قرار نیست آدمها سبک زیست و رفتار و عملکرد تو را بفهمند یا تایید کنند و قرار نیست همیشه به اندازه و کامل باشی! گاهی زیادی و گاهی کم، گاهی درستی و گاهی غلط، گاهی خوبی و گاهی بد و اینها هیچکدامش بد نیست، چون تو یک انسانی!
قرار نیست همیشه واکنشهای مناسبی با کنشهای خوب یا بدی که دریافت میکنی، بروز بدهی! تو خودت هستی و خودت هستی که بداهه تصمیم میگیری چگونه باشی و هرگز بابت این بداهه زیستنت، پشیمان نباش! هرچیز بوده و هرچیز شده، باید میبوده و باید میشده...
آرام باش، به چیزی فکر نکن و به مسیرت ادامه بده، هرکجا زمین خوردی بلند شو، خودت را بتکان و راه بیفت، نه اینکه بایستی و افسوسِ سنگهایی که ندیدی و باعث شدند بیفتی را بخوری! ندیدی و افتادی و تمام شد رفت...
این تویی و این نفسی عمیق و این ادامهی راه...
رها کن برود هرچیز را که تمام شده...
برای آرامش خودم و خودت یادآوری میکنم که:
هیچکس هیچ منظور بدی از هیچ نگاه و گفتار و رفتاری نداشته، یا اگر داشته، اهمیتی ندارد ، داری بیخودی خودت را اذیت میکنی.
هیچ کدام از کارهایی که تا الآن انجام دادی اشتباه نبوده، یا اگر بوده، برای رسیدن به دستاورد یا تجربهی ارزشمندی بوده.
هرچیز گفتی، خوب کردی که گفتی، خوب کردی اگر گفتی و خندیدی و به دل نگرفتی، یا اگر به دل گرفتی و سرد شدی و سکوت کردی.
خوب کردی اگر مهربانی کردی و بخشیدی و سخاوتمند بودی، یا اگر احساس کردی نباید مهربان باشی و نباید ببخشی و نباید سخاوتمند باشی.
قرار نیست آدمها سبک زیست و رفتار و عملکرد تو را بفهمند یا تایید کنند و قرار نیست همیشه به اندازه و کامل باشی! گاهی زیادی و گاهی کم، گاهی درستی و گاهی غلط، گاهی خوبی و گاهی بد و اینها هیچکدامش بد نیست، چون تو یک انسانی!
قرار نیست همیشه واکنشهای مناسبی با کنشهای خوب یا بدی که دریافت میکنی، بروز بدهی! تو خودت هستی و خودت هستی که بداهه تصمیم میگیری چگونه باشی و هرگز بابت این بداهه زیستنت، پشیمان نباش! هرچیز بوده و هرچیز شده، باید میبوده و باید میشده...
آرام باش، به چیزی فکر نکن و به مسیرت ادامه بده، هرکجا زمین خوردی بلند شو، خودت را بتکان و راه بیفت، نه اینکه بایستی و افسوسِ سنگهایی که ندیدی و باعث شدند بیفتی را بخوری! ندیدی و افتادی و تمام شد رفت...
این تویی و این نفسی عمیق و این ادامهی راه...
رها کن برود هرچیز را که تمام شده...
...
![تزیین سالاد الویه به شکل نارنگی](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/pictures/org/2023/03/12/402c28aa7c3fcf3cd99ae5bbcb219ae6R8MxlY5Nhpd4J0A00.jpg)
تزیین سالاد الویه به شکل نارنگی
۲۱ اسفند ۰۱
🤍✨🌺
اسفند که به روزهای آخرش رسید باورم شد که تنها چیزی که یک لحظه هم درنگ ندارد، و بی خیال از غم و شادی من و تو میگذرد.... زمان است. روزهای پایانی اسفند همیشه تلنگریست برای من که نمیدانم چرا هر سال هزار تصمیم میگیرم که آدم دیگری شوم و نمیدانم این آدم دیگر باید چه کند که بتواند در اسفند سال بعد، سرش را بالا بگیرد و از این عبور شتابزده زمان، پریشان نباشد.
این روزها عجیب غرق میشوم در دنیای خاطراتم و انگار تصویر این همه عید و خانه تکانی و لحظه سال تحویل، میآید و مینشیند روبروی تمام خستگیهایم.
من نه دلی را شکستم و نه لحظه ای از دلم غافل شدم؛ ولی روزهای آخر اسفند!
دل به دریا بزن و با خودت رو راست باش؛ و به قلب هایی که شاید، شاید ...
امان از این شایدها که نمیدانم چرا درست در اواخر اسفند هر سال، دلم را میلرزاند و مجبورم میکند آرزو کنم سال دیگر... اسفند دیگر... شایدی نباشد و دلم آرام تر باشد از همه اسفندهایی که رفته و هیچ گاه باز نمی گردد.
در روزهای آخر اسفند، خاطره ها خواستنی تر می شوند... نه اینکه دلت را نلرزاند، نه اینکه بغضت را نشکنند؛ فقط چیزی از جنس حسرتی شیرین با خود دارند که تحملشان را ساده تر می کند.
چیزی غریب که در هوا منتشر شده؛ در آسمان مردد، در همهمه حراجیهای حاشیه خیابان، در نسیمی که سرزده میوزد و میچرخد لابلای خاطراتی که دوست نداری فراموششان کنی.
فقط کافی است عود روشن کنی و چشمهایت را ببندی و نفس عمیق بکشی.
اسفند که به روزهای آخرش رسید باورم شد که تنها چیزی که یک لحظه هم درنگ ندارد، و بی خیال از غم و شادی من و تو میگذرد.... زمان است. روزهای پایانی اسفند همیشه تلنگریست برای من که نمیدانم چرا هر سال هزار تصمیم میگیرم که آدم دیگری شوم و نمیدانم این آدم دیگر باید چه کند که بتواند در اسفند سال بعد، سرش را بالا بگیرد و از این عبور شتابزده زمان، پریشان نباشد.
این روزها عجیب غرق میشوم در دنیای خاطراتم و انگار تصویر این همه عید و خانه تکانی و لحظه سال تحویل، میآید و مینشیند روبروی تمام خستگیهایم.
من نه دلی را شکستم و نه لحظه ای از دلم غافل شدم؛ ولی روزهای آخر اسفند!
دل به دریا بزن و با خودت رو راست باش؛ و به قلب هایی که شاید، شاید ...
امان از این شایدها که نمیدانم چرا درست در اواخر اسفند هر سال، دلم را میلرزاند و مجبورم میکند آرزو کنم سال دیگر... اسفند دیگر... شایدی نباشد و دلم آرام تر باشد از همه اسفندهایی که رفته و هیچ گاه باز نمی گردد.
در روزهای آخر اسفند، خاطره ها خواستنی تر می شوند... نه اینکه دلت را نلرزاند، نه اینکه بغضت را نشکنند؛ فقط چیزی از جنس حسرتی شیرین با خود دارند که تحملشان را ساده تر می کند.
چیزی غریب که در هوا منتشر شده؛ در آسمان مردد، در همهمه حراجیهای حاشیه خیابان، در نسیمی که سرزده میوزد و میچرخد لابلای خاطراتی که دوست نداری فراموششان کنی.
فقط کافی است عود روشن کنی و چشمهایت را ببندی و نفس عمیق بکشی.
...
![پاناکوتای شکلاتی](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/pictures/org/2023/02/19/649949bb8c5413629db4df81b0010443AC8nyuyfHoqg5dMg0.jpg)
پاناکوتای شکلاتی
۱ اسفند ۰۱
🌹🤎🌹🤎🌹🤎🌹🤎🌹🤎🌹🤎🌹🤎🌹🤎🌹🤎🌹
یک وقتی پیش میاد که دلت بخواد طور دیگهای زندگی کنی.
اما چیزی روی دلت سنگینی میکنه که جلوی برونریزی احساسیت رو گرفته و تو نمیتونی اونی که میخوای باشی.
اعتماد به نفس کافی نداری.
چون غمهای زیادی رو با خودت کشوندی. غمهایی که میشد خیلی قبلترها دودشون کرد.
عین یک مشت ماسه که میپاشه توی چشمات، آدمها و فایلهای اضافی زندگیت هم پاشیدن توی مغز و قلبت و احساساتت رو کور کردن.
داری همه رو با خودت میکشونی به سالهای بعد و به این فکر نمیکنی که نباید توی دایرههای گذشته دور زد.
نباید میون انرژیها و فکرهای مسموم سرگردان موند.
خودت رو به تکرارِ زندگی زنجیر میکنی.
مثلا از تمام عابرهای پیاده میترسی. چون یکی از اونها یکبار کیفت رو زده. یا دلت همون عشقی رو میخواد که قبلن تجربهش کردی. چون فقط همون شکل از علاقه رو میشناسی و حاضر نیستی نوع دیگهای رو تجربه کنی. چون میترسی.
حتی یک وقتهایی از ماجراهای پیش نیامده هم میترسی.
چون تو از زندگی کردن میترسی.
میبینی به اندازهای که از انرژیهای راکد گذشته سهم میبری، به همون اندازه هم از زمان حال و آینده غافل موندی. به اندازهای که به قضاوت مردم اهمیت میدی، به حال دلت توجه نداری.
یک وقتی پیش میاد که دلت یک شوق تازه، یک حال تازه میخواد، اما چیزی زنجیرت کرده که نمیدونی غمِ یا ترسی که به امید پیروز شده.
وقتی سنگینیِ غم روی دلت باشه، فقط همونجا نمیمونه.
میافته روی چهرهت، روی احساست و روی رفتارت.
اونوقت تو، اون تویی که باید باشی، نیستی.
یک وقتی به خودت میآی و میبینی از آدمِ درونت، از همونی که داره مچاله میشه به اندازهی یک غریبه فاصله گرفتی و کاری هم از دستت برنمیاد.
یک وقتی پیش میاد که دلت بخواد طور دیگهای زندگی کنی.
اما چیزی روی دلت سنگینی میکنه که جلوی برونریزی احساسیت رو گرفته و تو نمیتونی اونی که میخوای باشی.
اعتماد به نفس کافی نداری.
چون غمهای زیادی رو با خودت کشوندی. غمهایی که میشد خیلی قبلترها دودشون کرد.
عین یک مشت ماسه که میپاشه توی چشمات، آدمها و فایلهای اضافی زندگیت هم پاشیدن توی مغز و قلبت و احساساتت رو کور کردن.
داری همه رو با خودت میکشونی به سالهای بعد و به این فکر نمیکنی که نباید توی دایرههای گذشته دور زد.
نباید میون انرژیها و فکرهای مسموم سرگردان موند.
خودت رو به تکرارِ زندگی زنجیر میکنی.
مثلا از تمام عابرهای پیاده میترسی. چون یکی از اونها یکبار کیفت رو زده. یا دلت همون عشقی رو میخواد که قبلن تجربهش کردی. چون فقط همون شکل از علاقه رو میشناسی و حاضر نیستی نوع دیگهای رو تجربه کنی. چون میترسی.
حتی یک وقتهایی از ماجراهای پیش نیامده هم میترسی.
چون تو از زندگی کردن میترسی.
میبینی به اندازهای که از انرژیهای راکد گذشته سهم میبری، به همون اندازه هم از زمان حال و آینده غافل موندی. به اندازهای که به قضاوت مردم اهمیت میدی، به حال دلت توجه نداری.
یک وقتی پیش میاد که دلت یک شوق تازه، یک حال تازه میخواد، اما چیزی زنجیرت کرده که نمیدونی غمِ یا ترسی که به امید پیروز شده.
وقتی سنگینیِ غم روی دلت باشه، فقط همونجا نمیمونه.
میافته روی چهرهت، روی احساست و روی رفتارت.
اونوقت تو، اون تویی که باید باشی، نیستی.
یک وقتی به خودت میآی و میبینی از آدمِ درونت، از همونی که داره مچاله میشه به اندازهی یک غریبه فاصله گرفتی و کاری هم از دستت برنمیاد.
...
![دسر پان اسپانیا](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/pictures/org/2023/02/06/a26448d0c7f4290e54b70d16c3fb4490hTA7aWfwJJhMauId0.jpg)
دسر پان اسپانیا
۱۸ بهمن ۰۱
❄☃️❄☃️❄☃️❄☃️❄☃️❄☃️❄☃️❄☃️
روزهای زمستان، برف که می بارید، خانه های جنوبیِ کوچه برف های روی بامشان را پارو می کردند وسط گذر. راه ماشین های عبوری سد می شد و این یعنی تا وقتی سر و کله ی ماشین های شهرداری پیدا نشده تمام محله در قُرق ما بود. دو گروه می شدیم. این سر و آن سر کوچه را قلعه می ساختیم و با گلوله های برفی به جان هم می افتادیم. گوله برفی ها که توی مشتمان آب می شد و سرما از منافذ دستکش های نخی نفوذ می کرد تا عمق استخوانهایمان، سلول های عصبی شیپور آتش بسِ این جنگ یخی را می زدند. می دویدم توی خانه و لباس های خیسم را می کندم و بخاری والُر آبی رنگ انتهای اتاق را بغل می کردم و می نشستم به انتظار "خانم جان" و طعم زمستانه اش... یک روز "شیر برنج و مربا"، یک روز هم "باقلا و گلپر در معیت سرکه ی خانگی فرد اعلا". توی دلم غوغا می کرد طعم زندگی با ته مزه ی "زمستانه"
نوستالژیک شدن روزهای برفی هیچ جای محاسباتم نمی گنجید. خساست آسمان و ناخن خشکی این روزهایش به کنار، آدم ها هم عوض شده اند. فراموش کار شده اند. یادشان رفته انگار طعم فصل ها را، یادشان رفته که "بهار" طعم شربت بهار نارنج می دهد و عطر مربای گل محمدی، یادشان رفته که خاطره ی "تابستان" را فالوده ی شیرازی و کاهو - سکنجبین ماندگار می کرد و لب و لوچه ی آویزانِ پاییز همیشه عاشق را طعم گس خرمالوهای روی درخت، غنچه می کرد...
می دانی رفیق؟! گناه فصل ها نیست که روزهایمان بی مزه شده اند. فراموش کار شده ایم...همین!
روزهای زمستان، برف که می بارید، خانه های جنوبیِ کوچه برف های روی بامشان را پارو می کردند وسط گذر. راه ماشین های عبوری سد می شد و این یعنی تا وقتی سر و کله ی ماشین های شهرداری پیدا نشده تمام محله در قُرق ما بود. دو گروه می شدیم. این سر و آن سر کوچه را قلعه می ساختیم و با گلوله های برفی به جان هم می افتادیم. گوله برفی ها که توی مشتمان آب می شد و سرما از منافذ دستکش های نخی نفوذ می کرد تا عمق استخوانهایمان، سلول های عصبی شیپور آتش بسِ این جنگ یخی را می زدند. می دویدم توی خانه و لباس های خیسم را می کندم و بخاری والُر آبی رنگ انتهای اتاق را بغل می کردم و می نشستم به انتظار "خانم جان" و طعم زمستانه اش... یک روز "شیر برنج و مربا"، یک روز هم "باقلا و گلپر در معیت سرکه ی خانگی فرد اعلا". توی دلم غوغا می کرد طعم زندگی با ته مزه ی "زمستانه"
نوستالژیک شدن روزهای برفی هیچ جای محاسباتم نمی گنجید. خساست آسمان و ناخن خشکی این روزهایش به کنار، آدم ها هم عوض شده اند. فراموش کار شده اند. یادشان رفته انگار طعم فصل ها را، یادشان رفته که "بهار" طعم شربت بهار نارنج می دهد و عطر مربای گل محمدی، یادشان رفته که خاطره ی "تابستان" را فالوده ی شیرازی و کاهو - سکنجبین ماندگار می کرد و لب و لوچه ی آویزانِ پاییز همیشه عاشق را طعم گس خرمالوهای روی درخت، غنچه می کرد...
می دانی رفیق؟! گناه فصل ها نیست که روزهایمان بی مزه شده اند. فراموش کار شده ایم...همین!
...
![بورانی اسفناج](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/pictures/org/2023/01/28/f26cf21cde02bad4e850ed2b71423d44WX5gv4LYRqXX288z0.jpg)
بورانی اسفناج
۸ بهمن ۰۱
دوستان و مادران گرامی لطفا کپشن رو مطالعه کنید 🙏🌹
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
«معلوم است که اولویت یک مادر باید فرزندش باشد.»
این جمله را بسیار میشنویم. وقتی زنان از اشتغال، حضور اجتماعی، معاشرت با دوستان و تحصیل میگویند میشنوند البته اولویت یک مادر باید فرزندش باشد. یعنی شما اول باید مادری کنی و بعد بروی دنبال کار و تحصیل و تفریح و غیره. در این باور ما از زنان میخواهیم اول مادر باشند و بعد بقیه چیزها. غافل از اینکه اینها همه درهم تنیدهاند. یعنی نمیشود گفت اول این بعد آن. تمام ما در آن واحد «من»های کوچکی هستیم که این من بزرگمان را تشکیل میدهد. تمام این «من»ها بر هم تاثیر دارند و از هم تاثیر میپذیرند. منِ فرزند، منِ دوست، من شاعر، من مادر، من فعال برابری جنسیتی، منِ پژوهشگر، من ورزشکار. حالا فکر کنید بعد از مادر شدن به فرد بگوییم تمام من کوچولوهایت هیچ، اول منِ مادر. پس آن همه دانش که من پژوهشگر برایم به ارمغان میآورد چه میشود؟ سلامتیای که من ورزشکار نصیبم میکرد؟ امنیتی که در کنار دوستانم داشتم؟ آیا منِ مادر بدون دانش و سلامت و امنیت مادر بهتری هستم؟! آیا غیر از این است که من برای مادری کردن به دانش و سلامتی و امنیت نیاز دارم؟ روبروی هم قرار دادن مادری و سایر فعالیتهای زنان ابزار سرکوب و به پستو راندن آنهاست.
برخی دیگر میگویند مادر من شاغل بود من ناراحت بودم که وقتی میآمدم خانه غذای گرم نداشتیم و چقدر بد بود. باید پرسید چرا ناراحت نبودی که پدرت شاغل است؟ چرا فکر نمیکردی آن غذای گرم را پدرت باید برایت بیاورد؟ اصلا چرا غذای گرم نشانه مهر و علاقه بود؟ چون ما شبانهروز در معرض این کلیشههاییم. چون رسانه مادر خوب را مادر قورمهسبزی بپز و پیراهن اتوکن بازنمایی میکند. هیچکس نمیگوید مادر باید در مورد پریود، در مورد اولین رابطه جنسی و بیماریهای مقاربتی به تو بگوید. کسی نمیگوید دیدن یک مادر مستقل چه فوایدی دارد. کسی از الگویی که در ذهن بچهها میسازیم نمیگوید، دخترها عروس شوند و غذای گرم بپزند و پسرها کار کنند و خرج خانواده بدهند.
از مادران انتظار داریم «من»ِ مادرشان آنقدر بزرگ شود که تمام دیگر «من»هایشان را ببلعد، بعد این مادر، فرزندش که بزرگ میشود و میرود سراغ ساختن «من»های خودش، میگوید من همه زندگیام را فدای تو کردم!
مادران باید بتوانند تمام «من» کوچولوهایشان را درآغوش بکشند، تمام من کوچولوهایی که بخشی از هویتشان هستند...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
«معلوم است که اولویت یک مادر باید فرزندش باشد.»
این جمله را بسیار میشنویم. وقتی زنان از اشتغال، حضور اجتماعی، معاشرت با دوستان و تحصیل میگویند میشنوند البته اولویت یک مادر باید فرزندش باشد. یعنی شما اول باید مادری کنی و بعد بروی دنبال کار و تحصیل و تفریح و غیره. در این باور ما از زنان میخواهیم اول مادر باشند و بعد بقیه چیزها. غافل از اینکه اینها همه درهم تنیدهاند. یعنی نمیشود گفت اول این بعد آن. تمام ما در آن واحد «من»های کوچکی هستیم که این من بزرگمان را تشکیل میدهد. تمام این «من»ها بر هم تاثیر دارند و از هم تاثیر میپذیرند. منِ فرزند، منِ دوست، من شاعر، من مادر، من فعال برابری جنسیتی، منِ پژوهشگر، من ورزشکار. حالا فکر کنید بعد از مادر شدن به فرد بگوییم تمام من کوچولوهایت هیچ، اول منِ مادر. پس آن همه دانش که من پژوهشگر برایم به ارمغان میآورد چه میشود؟ سلامتیای که من ورزشکار نصیبم میکرد؟ امنیتی که در کنار دوستانم داشتم؟ آیا منِ مادر بدون دانش و سلامت و امنیت مادر بهتری هستم؟! آیا غیر از این است که من برای مادری کردن به دانش و سلامتی و امنیت نیاز دارم؟ روبروی هم قرار دادن مادری و سایر فعالیتهای زنان ابزار سرکوب و به پستو راندن آنهاست.
برخی دیگر میگویند مادر من شاغل بود من ناراحت بودم که وقتی میآمدم خانه غذای گرم نداشتیم و چقدر بد بود. باید پرسید چرا ناراحت نبودی که پدرت شاغل است؟ چرا فکر نمیکردی آن غذای گرم را پدرت باید برایت بیاورد؟ اصلا چرا غذای گرم نشانه مهر و علاقه بود؟ چون ما شبانهروز در معرض این کلیشههاییم. چون رسانه مادر خوب را مادر قورمهسبزی بپز و پیراهن اتوکن بازنمایی میکند. هیچکس نمیگوید مادر باید در مورد پریود، در مورد اولین رابطه جنسی و بیماریهای مقاربتی به تو بگوید. کسی نمیگوید دیدن یک مادر مستقل چه فوایدی دارد. کسی از الگویی که در ذهن بچهها میسازیم نمیگوید، دخترها عروس شوند و غذای گرم بپزند و پسرها کار کنند و خرج خانواده بدهند.
از مادران انتظار داریم «من»ِ مادرشان آنقدر بزرگ شود که تمام دیگر «من»هایشان را ببلعد، بعد این مادر، فرزندش که بزرگ میشود و میرود سراغ ساختن «من»های خودش، میگوید من همه زندگیام را فدای تو کردم!
مادران باید بتوانند تمام «من» کوچولوهایشان را درآغوش بکشند، تمام من کوچولوهایی که بخشی از هویتشان هستند...
...
دستورپخت های پیشنهادی
![کوکو سیب زمینی شکم پُر](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/recipes/pictures/thumb/us3v24ed61pguo45aj2v7t2arbblmt6gp0HMkYDi1wR0Lv7J.jpg)
کوکو سیب زمینی شکم پُر
![سالاد کاپریس با گوشت](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/recipes/pictures/thumb/k62iui7tupare7q1bb8f4i8878c79hq0zj4MZJUHbHBYgyBj.jpg)
سالاد کاپریس با گوشت
![سالاد آناناس](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/recipes/pictures/thumb/mkmnsvkbelf172ae80lovi9lnbffaujrj8qXkAINXdBPFdY9.jpg)
سالاد آناناس
![کاپوچینو فوری](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/recipes/pictures/thumb/2024/04/13/66fcd8dcaad48cb648e50f9f9ec8c7efmq8cANblLNTSnaku.jpg)
کاپوچینو فوری
![کباب تابهای اقتصادی](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/recipes/pictures/thumb/2024/04/07/6a7c42966d4c66e2f736fa5446cb8238ZoKZc4b0g6lDpKbl.jpg)
کباب تابهای اقتصادی
![کتلت مرغ ونان](https://cdn.sarashpazpapion.com/files/recipes/pictures/thumb/2024/04/03/ea98e024795376da26af6582ea47eac3zs2YWwtBZro3qpFk.jpg)