دسر شیر عسلی

۱.۳k لایک
۴۸ نظر
‏مرد نشسته بود لب ایوون و داشت استکان چندم چایی رو میخورد،که زن از دور پیداش شد،تند راه میرفت و سبد بزرگ پر از پرتقال هم دستش بود،رفت و سبد و ازش گرفت،گف میگفتی خودم میومدم میاوردم،خندید،گف تا تو میخواستی بیای شب شده بود،دستاشو گرفت،رد سبد روی دستاش مونده بود،بوسیدشون،بوی پرتقال تازه میدادن

یک مماس

نظرات

چقدر عالی شده👌👏❤
چقدر عالی شده👌👏❤
عالی شده
مشاهده سایر نظرات