پیتزا مخلوط

۲.۶k لایک
۶۳ نظر
مرد فقیری از كنار دكان كباب فروشی میگذشت. مرد كباب فروش گوشت ها را در سیخها كرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراكنده شده بود.
بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از كباب بخورد تكه نان خشكی را كه در توبره داشت خارج كرده و بر روی دود كباب گرفته به دهان گذاشت.
او به همین ترتیب چند تكه نان خشك خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد كباب فروش به سرعت از دكان خارج شده دست وی را گرفت و گفت: كجا میروی پول دود كباب را كه خورده ای بده!
از قضا ملا از آنجا میگذشت جریان را دید و متوجه شد كه مرد فقیر التماس و زاری میكند و تقاضا مینماید او را رها كنند.
ولی مرد كباب فروش میخواست پول دودی را كه وی خورده است بگیرد. ملا دلش برای مرد فقیر سوخت و جلو رفته به كباب فروش گفت: این مرد را آزاد كن تا برود من پول دود كبابی را كه او خورده است میدهم.
كباب فروش قبول كرد و مرد فقیر را رها كرد. ملا پس از رفتن فقیر چند سكه از جیبش خارج كرده و در حال كه آنها را یكی پس از دیگری به روی زمین میانداخت به مرد كباب فروش گفت: بیا این هم صدای پول دودی كه آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر.
مرد كباب فروش با حیرت به ملا نگریست و گفت: این چه طرز پول دادن است مرد خدا؟ ملا همان طور كه پول ها را بر زمین میانداخت تا صدایی از آنها بلند شود گفت: خوب جان من كسی كه دود كباب و بوی آنرا بفروشد و بخواهد برای آن پول بگیرد باید به جای پول صدای آنرا تحویل بگیرد.

نظرات

عالیه کد بانوی حرفه ای به پیجم سر بزنید واگر پسندیدین هر سه تاشو لایک کنین
عالی
ممنون میشم از پیجم دیدن کنید فالو=فالو🥰
وای چقد خوشگلع نوش جان
مشاهده سایر نظرات