#دقایقی_تفکر 📚
کارگر شهرداری پشت گاریش نوشته بود: به کارم نخند ، محتاج روزگارم...
نخند...
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !
به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !
به دستان پدرت...🙏🙏🙏
به جارو کردن مادرت...
به راننده ی چاق اتوبوس...
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سر دارد...
به راننده ی آژانسی که چرت می زند...
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...
نخند...
نخند که دنیا ارزشش را ندارد...
که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:
آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...
بار می برند...
بی خوابی می کشند...
کهنه می پوشند...
جار می زنند...
سرما و گرما را تحمل می کنند...
و گاهی خجالت هم می کشند...
خیلی ساده
هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان "خدا"ست، نخند !
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
یه نوشیدنی خنک در یه عصر گرمای کلافه کننده جنوب 😥😥😥😥😥 # اسموتی پنج میوه # خونگی 😋👍
...